اشاره- اسفند و فروردین ماه سال روز یادآوری دلاوری های نسل بسیجی های هشت سال دفاع مقدس ملت ایران است. و این یادآوری نه از باب سالگرد عملیات های این دو ماه هست که البته هست لیکن بیشتر به واسطه کاروان های راهیان نور می باشد و حضور میلیونی نسل سوم و چهارم در مناطق عملیاتی غرب و جنوب کشور است. یادداشت زیر مطلبی قدیمی از وحید جلیلی است که در نشریه امتداد منتشر شده است، بازخوانی آن در این روزهای کاروان های راهیان نور خالی از لطف نیست چرا که برای حماسه سیاسی آفرینی باید شهدایی را به عنوان آموزگار انتخاب کنیم که گویا خیلی هم نازنین نبودند.
تریبون مستضعفین- وحید جلیلی
تلاش كردند تا به قول خودشان، ارزشهاي دفاع مقدس را تبيين كنند؛ نشستيم و دل سپرديم.
تلاش كردند تا به قول خودشان، دستاوردهاي دفاع مقدس را تشريح كنند؛ نشستيم و گوش كرديم.
انگشتهايشان را تا آنجا كه ميتوانستند باز كردند و افتخار كردند كه خاك ايران را حتي به اندازه يك وجب هم از دست ندادهاند؛ نشستيم و نگاه كرديم.
اما نشسته بوديم و ارزشهاي دفاع مقدس در حال تثبيت و تبيين و تحقيق و تشريح و ترويج و تبليغ بودند. ما نشسته بوديم و خيليها دوست داشتند كه ما بنشينيم و به خاطرات گوش كنيم. «بنشينيم» و از روي مين رفتنهاي داوطلبانه، از نماز شبهاي زير نور منوّر، از وصيتنامه نوشتنهاي كنار اروند، از به خط زدن و به خدا رسيدن، از يخ زدن روي قلهی ماووت، از سوختن در سه راه شهادت، از قطعهقطعه شدن پشت خاكريز و… و… بشنويم.
نشستن و شنيدن، كارمان شده بود و چه شيرين هم بود و چه حالي داشت! درست مثل نشستن در خيمههاي عزاداري و شنيدن مصائب و فضائل اهلالبيت(ع).
ثمرهی جهاد نسل ايستاده فريادگر، شده بود نسل نشستهی يادآور.
و در تمام آن سالها كه ما داشتيم عكس حاج همت و متوسليان و بروجردي و باكري و خرازي را پشت كلاسورهايمان يا روي كمدهايمان ميچسبانديم و صبحهاي سهشنبه ميرفتيم «زيارت عاشورا با سانديس»، يك نفر داشت فرياد ميزد: «بسيجي بايد در وسط ميدان باشد تا فضيلتهاي اصلي انقلاب زنده بماند.»
وسط ميدان ما شده بود كنج عافيتي كه با ياد شهدا تزيين شده بود و عكسهايشان و خاطراتشان و روز به روز هم خاطرات لطيفتري ميشد و لطيفتر. اينكه چطور عاشق ميشدند، چطور خواستگاري ميكردند، چطور دل خانمهايشان را به دست ميآوردند، چطور به نوزادانشان نگاه ميكردند، چطور شوخي ميكردند و…
عجب شهداي نازنين بيآزاري. شهيداني كه حتي شهرام جزايري هم حاضر بود زكات اختلاسهايش را بدهد تا برايشان كنگرهی بزرگداشت برگزار شود.
گفته بود: «ميبيني اين را براي حجلهام گرفتهام. قشنگ هست يا نه؟» و به قاب نگاه ميكرد، به بچههاي كوچه اصغرشهيد كه شايد 22 را هم پر نكرده بود و دستهايش، دستهاي زمخت پينهبستهاش، به شصت سالهها ميمانست.
اصغر كه شهيد شد، ميدانست روزي خواهد رسيد كه فقط شهداي نازنين را ياد خواهند كرد؟ آنها كه نه فرزندان پابرهنة جنوب شهري خمينياند و نه بغض به قربانگاه آمده، نه تازيانهخوردگان تاريخ تلخ و شرمآور محروميتها و نه شمشير برهنهی عدالت علي در برهوت ظلم و تحجر؟ شهدايي كه به نشستن فراميخوانند و گريستن و حال، و نه به قيام و مبارزه و قيل و قال. شهداي نازنين، شهدايي كه ميشود برچسبشان را چسباند به داشبورد زانتيا و گاز داد تا جمكران!
تا آنجا كه يادم ميآيد، شهدا اينقدرها هم كه حالا ميگويند نازنين نبودند. هميشه هم لبخند روي لبشان نبود. آنقدر مست خدا نبودند كه فقر و فساد و تبعيض از يادشان برود و آنچنان از خوف خدا غش نكرده بودند كه هيچ خوفي بر دل هيچ كس نيندازند.
تا آنجا كه يادم هست ـ راستي چند هزار سال پيش بود؟ ـ تجملپرستها از بسيجيها ميترسيدند. مفسدها، مال مردمخورها، رانتخوارها، از بسيجيها ميترسيدند. شهدا آدمهاي ترسناكي بودند. باور كنيد به خدا، اينقدر دوستداشتني بودن هم خوب نيست.
باور كنيد به خدا، امام حسين(ع) هم اين قدر دوستداشتني نبود. اگر نميترسيدند از او، كه قطعه قطعهاش نميكردند و اسب بر پيكرش نميدواندند و آب بر قبرش نميبستند و در «خيمهها» محصورش نميكردند.
به روضهاش رسيديم.
حالا چقدر حال ميدهد زيارت خواندن براي شهدايي كه بعد از رفتن هم شبيه شدهاند به عشقشان، به حسين(ع) كه آن بزرگ گفت: «دوبار شهيد شد.»
السلام عليكم يا اولياءالله و احبائه، السلام عليكم يا اصفياءالله و اودّائه.
خیلی خوب بود
واقعا عجيب بود
احسنت به آقا وحید،حیف که رفت شهرداری مشهد…