رضا نساجی– به عنوان روزنامه نگار با دو استاد جامعهشناسی و فلسفه ایران – یکی دکتر منوچهر آشتیانی و دیگری دکتر عماد افروغ- روابط نزدیکی دارم که ماحصل آن گفتگوهایی صمیمی برای دانستن است. هر از گاهی که به بهانه مصاحبهای خدمت این دو بزرگوار – که از مشربهای متفاوتی بهره برده اند- میرسم، سوالهایی در متن و حاشیه میپرسم که بهانه مطالعه عمیقتر میشود.
پرفسور آشتیانی؛ استاد جامعهشناسی معرفت و شاگرد بزرگان جامعهشناسی و فلسفه آلمان همچون هانس گادامر، کارل لوویت و آلفرد وبر در هایدلبرگ بوده و حتی یک ترم به فرایبورگ رفته تا کلاسهای مارتین هیدگر را درک کند. آشتیانی؛ همچنان سوسیالیست است و هم مارکسیسم را خوب میشناسد (به جهت نگرش چپ خود و سوابق گسترده دانشجویی در احزاب و گروههای سیاسی چپ ایران و اروپا)، هم هرمنوتیک (به جهت شاگردی گادامر) و هم مکتب ایده آلیسم آلمانی را. ایشان هم اکنون هم مشغول کار روی آثار امانوئل کانت است و قصد دارد خلاصه کامل آثار او را منتشر سازد.
دکتر عماد افروغ هم که همان چهره مطرح فرهنگی ماست که البته در سالهای اخیر از جامعهشناسی فاصله گرفته و به جز دروسی که در حوزه روششناسی در علوم اجتماعی برای دانشجویان دکترا و ارشد دارد، بیشتر به فلسفه و فلسفه علم با رویکرد صدرایی و رئالیسم انتقادی میپردازد. دکتر افروغ مدتی است که فعالیت دانشگاهی خود را کاهش داده و به مطالعه و تحقیق روی «دیالکتیک» در فلسفه صدرایی و مکاتب غربی اشتغال دارد.
در این مجال، قصد دارم با استناد به آنچه که از این دو بزرگوار شنیدهام، پاسخی مجمل به اظهارات اخیر دکتر عباسی درباره «فلسفه صدرایی» و «حکمت متعالیه» بدهم که با اشاره به نظریه «انقلاب صدرایی» فرمودهاند: «اگر کسی بگوید انقلاب ما صدرایی بوده یعنی میگوید انقلاب ما اسلامی نبوده و این توطئه خطرناکی است و خائن است کسی که بخواهد جا بندازد که انقلاب ما صدرایی بوده است. حکمت متعالیه ملاصدرا هزار و یک اشکال در آن هست که اگر بگویید اسلام است به قرآن و اسلام نسبت دادهاید. ملاصدرا علم کلام و عرفان و فلسفه را جمع کرد و گفت این حکمت متعالیه است. کلمه حکمت متعالیه از چه میآید؟ از انتقال از علم حصولی به علم حضوری. این شد دین؟! اگر شما سرتاسر بدایه] الحکمه و [نهایه] الحکمه [مرحوم طباطبایی را بخوانید به ایمانتان اضافه میشود؟! تقوی الهی و قرآنی در حکمت متعالیه و اندیشه ملا صدرا فراموش شده است.»
البته خوشبختانه پاسخهای درخوری از سوی چهرههای حوزوی و دانشگاهی ما به اظهارات آقای عباسی داده شده است. از جمله اینکه حجت الاسلام والمسلمین محسن غرویان، عضو هیئت علمی جامعة المصطفی (ص) العالمیة در مورد این سخن عباسی که امام خمینی درس صدرایی خوانده ولی از صدرایی بودن عبور کرده و صدرایی نیست، فرمودهاند: «امام خمینی (ره) خودش در مکتب ملاصدرا مبانی ولایت فقیه را به دست آورد. بحث در این مورد زیاد است و فعلا در همین حد اظهار نظر میکنم که آقای عباسی در ابتدا باید امتحان نهایه دهند و بعد با او گفتگو کنیم.»
غرویان کنایهای هم به آقای عباسی داشته که به نظرم ایشان باید آن را جدی بگیرد: «معتقدم در ابتدا باید از آقای عباسی و امثال ایشان امتحان بدایه و نهایه بگیریم تا مشخص شود بدایه و نهایه را اصلا میفهمند و درست معنا و تفسیر میکنند تا بعدا در مورد مسائل دیگر با هم صحبت میکنیم.»
اما در این مجال، پاسخ اول من عطف به گفتگوهایی است که با دکتر منوچهر آشتیانی داشتهام. ایشان معتقدند که برای گسترش علوم انسانی بومی در ایران میباید به مراتب بیشتر از آنچه که تاکنون کوشش علمی داشتهایم، تلاش کنیم و بویژه لازم است روی سرمایههای موجود علمی خود تحقیق و تدقیق بیشتری صورت گیرد. ایشان میفرمودند که این نکته را یک بار در ملاقات با حضرت علامه جوادی آملی به ایشان گفتهاند که همانگونه که در دانشگاههای آلمان در قرن نوزده، شاگردان هگل به دو دسته هگلیهای چپ (جوان) [۱] و هگلیهای راست (ارتدوکس) [۲] منشعب و نظریات او را با رویکرد تکمیل و تصحیح، نقد و بررسی کردند که موجب پویایی جامعه فلسفی آلمان و بویژه مکتب ایده آلیسم شد، میباید پیروان مکتب صدرا و حکمت متعالیه هم با رویکرد انتقادی به آن بپردازند و اساسا چرا ما «صدراییهای راست» و «صدراییهای چپ» در حوزههای علمیهمان نداریم؟
پاسخ آیت الله جوادی به دکتر آشتیانی این بود که متاسفانه پیروان صدرا و کسانی که اندیشه او را درک کنند بسیار اندکاند، چندانکه در سالهای اخیر به جز خود حضرت علامه جوادی، تنها «مرحوم علامه آشتیانی» و حضرت علامه «حسنزاده آملی» به اندیشههای ملاصدرا پرداختهاند. طبیعتا با این حجم اندک اندیشمندان صدرایی نمیتوان انتظار رشد و گسترش تکاپوی علمی در این حوزه و پیشرفت آن را داشت.
بدین معنا که اولا فلسفه صدرایی هنوز در حال تکمیل و بسط است و هنوز ادعای ارائه یک نظریه جامع در تمامی زمینههای علوم انسانی را ندارد. بار این تکمیل و بسط هم به دوش چهرههای حوزوی و همچنین دانشگاهی ماست.
پاسخ دوم من عطف به تلاشهای علمی در حوزه تفکر صدرایی در دانشگاههای ما و از جمله نظریات دکتر عماد افروغ است. عماد افروغ با طرح و طبع نظریه «انقلاب صدرایی»، بیان میدارد که انقلاب اسلامی، سفر چهارم از اسفار اربعه ملاصدراست، آنچنانکه در مقدمه کتاب مشهور خود با عنوان «انقلاب اسلامی و مبانی بازتولید آن» مینویسد: «زیرینترین لایه جوهری انقلاب اسلامی، نگرشی خاص به خدا، انسان، هستی و جامعه اسیت که از آن با نام نگرش صدرایی یا کل گرایی توحیدی یاد شده است. بر پایه این نگرش طولی، معرفتهای وحیانی، عقلانی اشراقی، شهودی و حسی- تجربی هرچند قابل تقلیل به یکدیگر نیستند، اما مرتبط با یکدیگرند.»
نیز در مصاحبهای میگوید: «بر این اعتقاد هستم که احیاگری امام ریشه در تفکر صدرایی ایشان دارد. یعنی تفکر فلسفی امام این قابلیت را فراهم کرده که حتی مفهوم جمهوری اسلامی، زمان و مکان، حق مردم را مطرح کند، پای اصالت جامعه را به میان بکشد و این قابلیت یکی از قابلیتهای تفکر صدرایی است که البته اما آنرا بسط دادهاند. اگر ما آن را فهم نکنیم نمیتوانیم فرق میان یک فقیه صدرایی و یک فقیه غیر صدرایی را متوجه شویم. یک فقیه صدرایی میتواند راهبر و رهبر این انقلاب باشد و آن را به پیش ببرد.»
اما سومین پاسخ من به اظهارات آقای عباسی، عطف به بیانات حضرت امام (ره) و رهبر انقلاب است. حضرت امام در مصاحبهای که با محمد حسنینْ هیکل، نویسنده و روزنامه نگار معروف مصری (که امروز به عنوان یکی از اصلیترین مفسران انقلابات اخیر در جهان عرب بویزه در مصر شناخته میشود) در نوفل لوشاتو انجام دادهاند، راجع به بیان ویژگیها و علل اساسی شکل گیری انقلاب اسلامی و ضرورت تلاش اندیشمندان در تبیین انقلاب اسلامی در پاسخ این سوال که: چه شخصیتهایی غیر از رسول اکرم (ص) و امام علی (ع) و کدام کتابها به جز قرآن شما را تحت تاثیر قرار دادهاند، عنوان کردهاند: «شاید بتوان گفت: در فلسفه: ملاصدرا، از کتب اخبار: کافی، از فقه: جواهر.» (صحیفه امام، ج ۵، ص۲۷۱)
همچنانکه مقام معظم رهبری به عنوان بزرگ مفسر و مبین اندیشه امام (ره) میفرمایند: «امام (رضوان اللَّه علیه) چکیده و زبده ى مکتب ملاصدراست؛ نه فقط در زمینهى فلسفىاش، در زمینهى عرفانى هم همینجور است.»
البته من قصد ندارم که هرگونه نقدی به فلسفه صدرایی را بکوبم و یا نادیده بینگارم. اما مسئله اینست که چه کسی، چگونه و چرا نقد میکند و بر اساس کدام مبانی. مسلما فلسفه صدرایی را نمیتوان عطف به «طرح تحول اقتصادی» به هیچ انگاشت و ملاصدرا و علامه طباطبایی و جوادی و مطهری را نادان پنداشت که نفهمیدهاند موضوع فلسفه «ماده اولیه» است! اما وقتی فردی چون دکتر یحیی یثربی که خود سالها افتخار شاگردی علامه طباطبایی (ره) را داشته و عرفان و فلسفه درس داده است، بر این فلسفه نقد وارد میکند، مسلما نمیتوان با آن ساده برخورد کرد. به عنوان مثال ایشان در گفتگویی با هفته نامه مثلث درباره شباهتهای علامه طباطبایی با ملاصدرا و سپس نقد این دو عالم (شماره هفدهم، ۸ آذر ۸۸) میفرماید که علامه: «کاملا فلسفه ملاصدرا را پذیرفته است و از آنجا که من ناقد فلسفه ملاصدرا هستم تمام نقدهای من به ملاصدرا به علامه نیز وارد است. من در کتاب «فلسفه چیست؟» و همچنین در «عیار نقد» دیدگاههای ملاصدرا و علامه را رد کردهام که از میان این موارد میتوان به علم حضوری، اصالت وجود، معاد جسمانی، اتحاد عاقل و معقول، اشاره کرد. اما بیشترین مخالفت من با ایشان در تعریف فلسفه است.»
چنین انتقادات منطقی و مستندی هماره در چارچوب کرسیهای آزاداندیشی قابل طرح است و اتفاقا همین هاست که میتواند رهگشای ما در تولید علم بومی باشد. بدین معنا امثال افروغها و یثربیها باید در مقام «صدراییهای راست» و «صدراییهای چپ» به بحث و جدل بپردازند، تا به افقهای جدیدی در اندیشه دست یابیم. چندانکه دکتر یثربی در ادامه میگوید: «هرچند ابن سینا، ملاصدرا و علامه همه بزرگ و مهم هستند، اما ما امروز نیازمند مردی هستیم که از راه برسد تا ما بتوانیم فلسفه روزمان را داشته باشیم.»
بنابراین باید از جدلهای سیاسی و بیپایه فاصله گرفت و به تفکر نقادانه پرداخت، چتدان که ایشان هم در نقد مجادلات سیاست زده در دانشگاهها میفرماید: «جامعه ما نان محور، سیاست محور و قدرت محور است. مثلا اگر سیاست از ملاصدرا حمایت کند، آن وقت است که ناگهان همه طرفدار ملاصدرا میشوند و اگر کسی مثل من پیدا شود و در نقد ملاصدرا سخنی بگوید که چرا ملاصدرا دست از سر ما بر نمیدارد، ناگهان میبینید در طبس، شهرضا، اردبیل و سراب مراسم بررسی افکار ملاصدرا برگزار میشود. پس این نشان میدهد روش ما نه تنها علمی نیست، بلکه جبری است.»
——————————————————————————–
[۱] – هگلیهای چپ یا جوان، گروهی از شاگردان و پیروان لیبرال هگل بودند که در انتقاد به محافظه کاری موجود در اندیشه هگل، مواضع آتئیستی و رادیکالیسم سیاسی را اتخاذ کردند. کسانی نظیر برادران باوئر، لودویگ فویرباخ، آرنولد روگه و همچنین کارل مارکس – در مقطعی که هنوز کمونیست نشده بود- که برخلاف هگلیهای راست جایی در دانشگاهها و مراکز رسمی نداشتند و لذا در مجموعهای با عنوان «باشگاه دکترها» جمع و به بحث و تبادل نظر میپرداختند. به عنوان مثال برونو باوئر که رهبر هگلیهای جوان بود، به دلیل عقاید ضد مذهبیاش، توسط استادان محافظه کار دانشکده الهیات دانشگاه بن تحت فشار قرار گرفت و سرانجام در بهار ۱۸۴۲ استعفا داد. مارکس هم که امیدوار بود توسط باوئر در دانشکده فلسفه مشغول به کار تدریس شود، در همان سال ۱۸۴۱ و کمی زودتر از او، عطای تدریس در دانشگاه را به لقایش بخشید و به روزنامه نگاری در کنار آرنولد روگه پرداخت. مارکس بعدها از لیبرالیسم به سوسیالیسم گرایید و انتقاداتش از این گروه را در «خانواده مقدس» و «گامی در نقد فلسفه حق هگل» منتشر ساخت.
[۲] – در واکنش به بالندگی جناح چپ مکتب هگل، فیلسوفان محافظه کار آلمان زیر پرچم فلسفه به اصطلاح پوزیتیو (مثبت) با هم متحد شدند. گرایشی مذهبی-عرفانی (متشکل از کریستیان هرمان وایسه، ایمانوئل فیشته (پسر)، فرانتس کِساوِر فون بادر، آنتون گونتر و دیگران) که از موضع راست، فلسفه هگل را نقد میکرد. «فیلسوفان پوزیتیو» با این دعا که تنها منبع دانش «پوزیتیو» وحی الهی است، میکوشیدند فلسفه را به خدمت دین درآورند. آنان در مقابل فلسفه مثبت مد نظر خود، هر فلسفهای را که شناخت عقلانی را منبع دانش به شمار میآورد، فلسفه «منفی» مینامیدند. کارل مارکس در آثار اولیه خود، این گروه را «حزب سیاسی عملی» مینامد که منظورش هگلیهای ارتدوکس و هواداران شلینگ در مقابل هگلیهای جوان (که آنها را «حزب سیاسی نظری» و «حزب لیبرال» مینامد) در اواخر دهه سی و اوایل دهه چهل قرن نوزدهم است.
رک: «مارکس جوان» زندگی نامه مارکس به قلم محسن حکیمی، ضمیمه کتاب: درباره مسئله یهود و گامی در نقد فلسفه حق هگل، ترجمه دکتر مرتضی محیط، نشر اختران، چاپ اول، تهران ۱۳۸۱
Sorry. No data so far.