مهدی جمشیدی- یکی از کلیدیترین معضلات نظری جامعهٔ علمی ما در مسیر تولید «علوم انسانی اسلامی» به حوزهٔ «تعاریف» و «تلقیها» از مفاهیم باز میگردد؛ به این معنا که چون با «چندگانگی» تعریف در میان نیروهای معرفتی هوادار علوم انسانی اسلامی مواجه هستیم، فعالیتهای نظری، در «مسیر واحد» ی قرار ندارد و از نابسامانی خدشه میبینند.
آیت الله «محمدتقی مصباحیزدی» (حفظهالله) در پارهای مباحث و نوشتههای خویش، تعریف یا تعریفهای درخور مطالعهای از مفهوم علوم انسانی ساخته و پرداخته کرده است که در این یادداشت، به تحلیل و واکاوی منطقی و محتوایی آنها میپردازیم. ایشان معتقد است که تعریف شایع از مفهوم علوم انسانی در محافل دانشگاهی این است که علوم انسانی، شاخهای از علوم است که متعلق و موضوع آن با اندیشهٔ انسان مرتبط است.
یکی از مهمترین و کلیدیترین معضلات نظری جامعهٔ علمی ما در مسیر تولید «علوم انسانی اسلامی» به حوزهٔ «تعاریف» [۱] و «تلقیها» [۲] از مفاهیم و اصطلاحات باز میگردد؛ به این معنا که چون با «چندگانگی» و «پراکندگی» تعریف و تلقی در میان نیروهای معرفتی هوادار علوم انسانی اسلامی مواجه هستیم، تلاشها و فعالیتهای نظری، در «مسیر واحد» ی قرار ندارد و از تشتّت و نابسامانی وسیع خدشه میبینند. از این رو، میباید در حد امکان بر این مسأله متمرکز گردید که نوعی «وفاق» و «همگرایی» معرفتی ایجاد نمود. به نظر میرسد گام نخست، عرضهٔ تعریفی از خود مفهوم «علوم انسانی» [۳] است. نگارنده در این سلسله یادداشتها بر آن است که چند تعریف از مفهوم علوم انسانی را بیان و تحلیل نماید و در نهایت، خود نیز تعریفی از این مفهوم ارایه کند.
حضرت آیت الله علامه «محمدتقی مصباح یزدی» (حفظهالله) در پارهای مباحث و نوشتههای خویش، تعریف یا تعریفهای درخور مطالعهای از مفهوم علوم انسانی ساخته و پرداخته کرده است که در این یادداشت، به تحلیل و واکاوی منطقی و محتوایی آنها میپردازیم. ایشان معتقد است که تعریف شایع از مفهوم علوم انسانی در محافل دانشگاهی این است که علوم انسانی، شاخهای از علوم است که متعلق و موضوع آن با اندیشهٔ انسان [۴] مرتبط است:
«علوم انسانی را به عنوان مجموعه رشتههای خاصی از علوم دانشگاهی [، بر مبنای نگاه شایع] میتوان چنین تعریف نمود: علومی که با فکر و اندیشهٔ انسان سروکار دارد؛ یعنی «متعلَق» این علوم، با فکر و اندیشهٔ انسان ارتباط دارد. البته هر علمی با اندیشهٔ انسان ارتباط دارد، ولی «متعلق» علوم انسانی، اندیشهٔ انسان است. [به عنوان مثال،] در حیوانشناسی، هر چند شناخت به واسطهٔ انسان است، ولی متعلق این شناخت، حیوان است. [همچنین] در زمینشناسی، شناخت مربوط به فکر انسان است، ولی متعلق این شناخت، زمین است.» [۵]
ایشان در جای دیگری نیز میگوید:
«علوم انسانی یک اصطلاح رایج دانشگاهی دارد و یک اصطلاح دیگر که مورد نظر ماست. اصطلاح رایج دانشگاهیاش معلوم است: [علوم انسانی عبارت است از] یک سلسله از علومی که با اندیشهٔ انسان سروکار دارد؛ به این معنی که متعلق علم، با اندیشه سروکار دارد نه خود علم به معنای شناختن.» [۶]
اما جناب علامه در مقابل این تعریف، تعریف دیگری را مطرح و انتخاب میکند که محصول اندیشهورزی خود ایشان است. بر اساس این تعریف، علوم انسانی علومی است که نتیجه و حاصل آن بر روح و ابعاد معنوی انسان عارض میشود و موجبات سقوط یا تعالی او را فراهم میآورد:
«علوم انسانی عبارت است از علومی که در ساختن انسان و تکامل معنوی و روحی انسان میتوانند نقشی داشته باشند و از این جهت، با هدف انبیا و تعالیم آنها ارتباط پیدا میکنند؛ چون هدف انبیا نیز ساختن انسان بوده است.» [۷]
ملاک و مبنای این تعریف، اصالتاً غایت [۸] کارکرد [۹] علوم انسانی است. توضیح اینکه علم را میتوان بر پایهٔ معیارهای مختلفی تعریف کرد: موضوع، روش، غایت و…. آنچه که علامه مصباح در این تعریف برگزیده و به کار گرفته، غایت و کارکرد علوم انسانی است. البته در عین حال، تصریح به ترتّب یافتهها و نتایج علوم انسانی بر «انسان»، به نوعی دلالت بر دخالت دادن «موضوع» [۱۰] علوم انسانی در تعریف آن دارد. بنابراین، میتوان گفت تعریف ایشان از علوم انسانی دو جزءِ معیارین دارد:
علامهٔ حکیم در ادامهٔ بحث خود، تقسیم علوم به «علوم تجربی» [۱۱]، «علوم دقیقه» [۱۲] و «علوم انسانی» [۱۳] را به چالش میکشد و میگوید معیار و ملاک واحدی برای این تقسیمبندی در نظر گرفته نشده است. با این سبب، ایشان تصریح میکند که «اصولاً این تقسیم به این صورت، صحیح به نظر نمیرسد.» [۱۴] به عنوان مثال، علامه مصباح میگوید در حالی که برخی رشته های علوم انسانی و یا دستکم برخی از مکاتب رایج در رشتههایی از علوم انسانی، روش تجربی [۱۵] را برگزیدهاند، این تفکیک نمیتواند مرزی را میان علوم تجربی و علوم انسانی ترسیم کند:
«[روش] بعضی از رشتههای علوم انسانی نیز [همچون علوم تجربی،] تجربی است، مثل روان شناسی تجربی [۱۶] یا جامعه شناسی [۱۷] که بعضی رشتههایش، دستکم، ممکن است تجربی باشد.» [۱۸]
در تقسیم علوم به «علوم تجربی»، «علوم دقیقه» و «علوم انسانی»، همزمان از سه معیار «روش مطالعه»، «میزان قطعیّت یافتهها» و «موضوع مطالعه» استفاده شده است که این خلاف، قواعد منطقی و عقلایی است. از این رو، تقسیمبندی یاد شده نمیتواند برای مخاطب، تصویر منطقی و روشنی از پهنهٔ علوم انسانی ترسیم نماید:
«حقیقتاً نمیشود گفت علوم سه دسته است: علوم دقیقه، علوم تجربی و علوم انسانی. چون یکی از آنها ناظر به موضوع است، یکی ناظر به متد است و علوم دقیقه هم اشاره به این است که معلومات این علم، خیلی دقیق و متقن است و جای اشکال صحیح نیست. اما با اصطلاحی که ما عرض کردیم، هیچکدام از این اشکالات به آن وارد نمیشود؛ [این تعریف که] علوم انسانی یعنی علومی که در تکامل معنوی انسان مؤثر است. هیچ اشکالی به این تعریف وارد نیست.» [۱۹]
«این تقسیم که امروزه در دانشگاههای ما رایج است که علوم را به علوم تجربی و علوم دقیقه و علوم انسانی تقسیم میکنند، یک تقسیم منطقی نیست.» [۲۰]
این متفکر عالی قدر بر این باور است که میتوان چند ملاک و معیار برای طبقهبندی و تفکیک علوم ارایه نمود: بر اساس ملاک «روش»، علوم به شاخههای «علوم تعقلی»، «علوم تجربی»، «علوم عرفانی» و «علوم تعبّدی» تقسیم میشوند [۲۱]؛ بر مبنای «موضوع»، علوم مشتمل بر «علوم طبیعی» [۲۲] و «علوم غیرطبیعی» [۲۳] هستند؛ [۲۴] اگر ملاک «عمل انسان» را انتخاب کنیم، «علوم نظری» [۲۵] و «علوم عملی» [۲۶]، موضوعیّت مییابند. [۲۷]
این تعریف از علوم انسانی، از جهاتی دامنهٔ این مفهوم را گسترش میدهد و بر تعداد مصادیق آن میافزاید، چنان که علاوه بر بخش قابل توجهی از رشتههای فعلی که جزءِ علوم انسانی شمرده میشوند، باید «فلسفه» و «علوم وحیانی» را نیز از علوم انسانی به شمار آورد، چرا که به هر حال، معطوف به ابعاد معنوی و روحانی انسان هستند. [۲۸]
در اینجا ممکن است این اشکال مطرح شود که برخلاف این تعریف که «علوم انسانی عبارت است از علومی که در ساختن انسان و تکامل معنوی و روحی انسان میتوانند نقشی داشته باشند»، علوم انسانی کنونی که برآمده از غرب است و ماهیت سکولاریستی دارد، نه تنها در تکامل و تعالی انسان نقش ایفا نمیکند، بلکه انحطاط و سقوط انسان معاصر را به دنبال داشته است. بنابراین، تعریف یاد شده، تعریفی جامع نیست و حداکثر میتواند با تعریف صنف خاصی از علوم انسانی که علوم انسانی اسلامی خوانده میشود، متناسب افتد. علامه مصباح در پاسخ به این اشکال میگوید مقوّم یک علم، «مسألهها» ی آن علم است نه «پاسخها» ی آن مسألهها. بنابراین، پاسخهای مسألههای هر یک رشتههای علوم انسانی، چه الهی باشد و چه الحادی، باز این رشتهها جزءِ علوم انسانی به شمار میآیند. افزون بر این، ایشان تأکید میکند که تنها پاسخهای صحیح است که میتواند در تکامل و اعتلای روح انسانی مؤثر افتد و کمالات نفسانی او را رقم بزند، نه هر پاسخی:
«اگر ما گفتیم [به عنوان مثال،] فلسفه جزءِ علوم انسانی است، معنایش این نیست که هر فلسفهای بر هر اساسی که بیان بشود در تکامل انسان مؤثر است، بلکه منظورمان این است که اگر به مسائل فلسفی، پاسخهای صحیح داده شود، [این فلسفه] میتواند به تکامل معنوی انسان کمک کند. [یا] اگر میگوییم که اقتصاد از علوم انسانی است و از این دیدگاه، برای تکامل انسان ضرورت دارد، به این معنا نیست که هر اقتصادی و هر سیستم اقتصادی را که ما طرح و بحث میکنیم، در تکامل ما مؤثر خواهد بود.» [۲۹]
باید میان معیار «مقوّم یک علم» و معیار «کمال ایدئولوژیک یک علم» تفاوت قائل شد:
«پس اینکه روان شناسی یا جامعه شناسی به معنایی که امروز مطرح است، آیا جزءِ علوم انسانی از دیدگاه ما هست یا نه، سؤال صحیحی نیست؛ چون روانشناسی عبارت است از یک سلسله مسائل و کیفیت پاسخ دادن به این مسائل، جزءِ ماهیت علم نیست. فرض کنید این سؤال در فلسفه هست که آیا خدا موجود است یا خیر؟ اگر کسی خدا را نفی هم بکند، باز بحثی فلسفی کرده است، اما معنایش این نیست که فلسفه الحادی هم برای تکامل ما مؤثر است، بلکه حل آن مسأله طور صحیح برای تکامل ما مؤثر است.» [۳۰]
ایشان تصریح میکند که تنها «پاسخ صحیح است که میتواند به تکامل ما کمک بکند»، نه هر پاسخی. [۳۱] جناب علامه، مثال دیگری را از رشتهٔ جامعهشناسی مطرح ساخته است. ایشان میگوید این سؤال که «جامعهٔ انسانی در بدو تشکیل، جامعهای موحد بوده است یا مشرک؟»، قطعاً یک سؤال جامعهشناختی [۳۲] است و کیفیت پاسخ آن – یعنی اینکه موجبات تکامل انسان را فراهم کند یا انحطاط او را- مدخلیّتی در هویت جامعهشناختی آن ندارد، هر چند پاسخ صحیحش این است که جامعهٔ انسانی در ابتدای تاریخ، یک جامعهٔ موحد بوده است. [۳۳]
آیتالله مصباح در جای دیگری میگوید، تقسیمبندی شایع علوم، مشکل ایدئولوژیک ندارد و چنین نیست که بهکارگیری این تفکیک، با اسلام ناهمخوانی داشته باشد:
«به هیچ مشکلی برخورد نمیکنیم از اینکه به دستههایی از علوم بگوییم علوم ریاضی و علوم دقیقه و علوم تجربی و به یک دسته از علوم هم بگوییم علوم انسانی؛ [چون] اینها تقسیم موضوعات است.» [۳۴]
ایشان معتقد است که این طبقهبندیها، صرفاً «اعتباری» و «قراردادی» [۳۵] است و نمیتواند مادّهی یک بحث فلسفی واقع شود: «معتقدم همهی اینها [نظریهها دربارهی تفکیک علوم از یکدیگر] قراردادی است و [به این دلیل،] اینکه کسی دربارهی ملاک علوم انسانی و غیرانسانی یک بحث فلسفی و عقلی کند، ارزش ندارد.» [۳۶]
ایشان همچون مطالب نقل شده در پیش از این، لفظ «انسان» را در ترکیب «علوم انسانی»، معرف و نشانگر موضوع علوم انسانی میانگارد که «انسان» است و اضافه میکند که علوم انسانی علومی است که از ماهیت، آغاز، انجام و موقعیت انسان در این عالم گفتوگو میکند:
«اینکه قید «انسانی» [در تعبیر علوم انسانی] برای چیست، اینجا باید خودمان تصمیم بگیریم؛ لفظ مشکل را حل نمیکند؛ چون صِرف نسبت دادن [این حوزه از علوم] به انسان [برای مشخص شدن اینکه موضوعشان انسان است] کافی است و میتوان برای اینکه خود انسان موضوع بحث باشد، بگوییم این علوم انسانی است؛ یعنی علومی که از ماهیت، آغاز، انجام و موقعیت انسان در این عالم بحث میکند؛ علومی که مربوط به مدیریت زندگی انسان است و حتی علوم دستوری اخلاق و چیزهای دیگر را نیز میتوان علوم انسانی نامید. […] اگر بخواهیم علوم را به دو دستهی انسانی و غیرانسانی تقسیم کنیم، اقتضای لفظ این است که به نحوی انسان در موضوع آن دخالت داشته باشد؛ [یعنی] روح، بدن و ارزشهای انسانی نه تنها در فهم (که همهی علوم در فهم به انسان نیازمندند)، بلکه در موضوعشان، مرتبط با مسائل انسانیاند و در مقابل، آن دسته از علوم که روح انسانی نه در فهم آنها دخیل است و نه در موضوعات آنها، تقسیمبندیها غیر انسانیاند.» [۳۷]
در جدیدترین اظهارنظر جناب علامه دربارهی علوم انسانی آمده است که طبقهبندی علوم، امری «قراردادی» است و درخور مداقهی علمی و معرفتی نیست و تنها باید ملاحظات منطقی را در مقام تقسیمبندی به کار بست؛ به این معنا که تقسیم باید بر مبنا و ملاک واحدی باشد. با وجود این، ایشان بر این باور است که تقسیمبندی علوم بر اساس «روش» [۳۸]، اگرچه تطابق کامل با قلمرو علوم انسانی ندارد، برتر و مفیدتر از سایر است:
«به نظر بنده، همهی تقسیمها [ی مربوط به تفکیک علوم از یکدیگر] قراردادی است و ارزش بحث علمی ندارد. فقط باید ابتدا که علوم را تقسیم میکنیم، بگوییم بر اساس چه اعتباری علوم را میتوانیم به دو یا سه دسته یا کمتر و یا بیشتر تقسیم کنیم. شاید یکی از بهترین راههای آن هم تقسیمهایی است که فیلسوفان علم کردهاند و بر اساس روش تحقیق، علوم را به نقلی، عقلی و تجربی تقسیم کردهاند. اگر چنین کنیم معقولتر است؛ ولی صد در صد با علوم انسانی تطبیق نمیکند؛ اما به هر حال، روشی برای تقسیم کردن است. […] این انگیزههای اشخاص و گروههاست که ملاک تقسیم قرار میگیرد و در این صورت هم هر کس میتواند نظر خودش را در تعریف علوم انسانی ملاک قرار دهد و مطرح کند؛ هیچ کدام از اینها را هم نمیتوان گفت غلط است. […] اسمگذاری است و در اصطلاح بحثی نیست.» [۳۹]
«هر کسی حق دارد بر اساس انگیزهای که در این تقسیم [منظور تفکیک علوم انسانی از علوم غیر از آن است] دارد، تعریفی خاص [از علوم انسانی] ارایه دهد و نمیتوان گفت این تعریفها غلط است؛ مگر اینکه ملاکی که ارایه میدهد، با تعریف ارایه شدهاش تطابق نداشته باشد یا جامع و مانع نباشد؛ آنجا میتوان اشکال کرد که ملاک شما در این تقسیم، جامع و مانع نیست. به هر حال، خود این بحث را علمی یا فلسفی نمیدانم؛ مگر اینکه قراردادها را هم علم بدانیم.» [۴۰]
اما چرا طبقهبندی علوم امری قراردادی و اعتباری است؟ علامهی حکیم پاسخ میدهد که چون میان علوم انسانی و غیر آن، تفاوت «ماهوی» و «جوهری» وجود ندارد، بلکه مرزبندیها و خطکشیهای گوناگون، متأثر از گرایشها و علایق انسان است. به همین سبب است که اغلب و یا همهی ملاکهایی را که برای طبقهبندی و تفکیک علوم انتخاب میکنیم، در نقطه یا نقطههای لغزش و ناکارآمدی دارند و مبتلا به عدم جامعیت و یا عدم مانعیت هستند:
«ما دو ماهیت علمی نداریم که بگوییم یکی ماهیت علوم انسانی است و یکی غیرانسانی و هر کدام یک ماهیت مشخص و جدای از هم دارند که میتوان بر آن برهان اقامه کرد. بهترین مثالش روانشناسی است. رفتارگرایان [۴۱] به رفتار توجه دارند و این میشود علوم تجربی، اما افرادی که معناگرا [۴۲] و تفسیرگرا [۴۳] هستند و تجربیات باطنی را معتبر میدانند [و این میشود علوم انسانی].» [۴۴]
از نظر وی، تعریف علوم انسانی به علومی که به مطالعهی «رفتار معنادار انسان» [۴۵] میپردازد، تعریفی مناسبی نیست؛ زیرا پارهای از علومی که جزیی از علوم انسانی به شمار میآیند، رفتار معنادار انسان را به عنوان موضوع برنگزیدهاند. از این رو، تعریف یاد شده، از خصوصیت جامعیت برخوردار نیست:
«علوم انسانی منحصر به چیزی نیست که موضوعش رفتار [معنادار انسان] باشد. برای مثال، موضوع فلسفه [۴۶] و انسانشناسی فلسفی [۴۷]، رفتار نیست تا بگوییم رفتارش معنادار است یا غیرمعنادار؛ مگر اینکه آنها بگویند علوم انسانی آن است که رفتارش معنادار باشد که در این صورت، قراردادی است.» [۴۸]
فیلسوف برجستهی جهان اسلام در بخش دیگری از بحث خود، به یکی از انواع سازوکارهای «تعریف» در منطق اشاره کرده که تعریف شیء به اجزاء [۴۹] و عناصر [۵۰] است. از نظر ایشان، این گونه تعریف ارایه دادن از مفهوم علوم انسانی-که وی آن را «عنصر شماری» خوانده است- بهترین راه برای تعریف کردن این تعبیر است:
«اگر ما پذیرفتیم [که] این تقسیم [منظور تفکیک علوم انسانی از علوم غیر از آن است]، قراردادی است؛ بهترین راه [برای تعریف علوم انسانی] این است که [بگوییم] منظور ما از علوم انسانی این بخش از معارف است. [البته] اگر همهاش یا اکثرش یک جامعی داشته باشد، آنجامع را ذکر میکنیم. […] بهترین راه آن [یعنی تعریف علوم انسانی]، عنصر شماری است و اینکه اجزای آن را بیان کنیم. [… بنابراین،] در جواب [به این سؤال که مقصودمان از علوم انسانی چیست] باید هر یک از رشتههایی را که توافق کردهایم، بگوییم و باید با عرف عام محافل علمی و دانشگاهی دنیا توافق شود. کسانی که چیز دیگری غیر از این معنای توافقی بگویند، شاذ هستند و سخن استثنایی گفتهاند.» [۵۱]
پینوشتها:
[۱]. Definitions.
[۲]. Attitudes.
[۳]. Humanities.
[۴]. Humanthought.
[۵]. محمدتقی مصباحیزدی؛ «رابطهی ایدئولوژی و فرهنگ اسلامی با علوم انسانی»؛ حوزه و دانشگاه: مجموعه مقالات و مصاحبههای برگزیده؛ کتاب اول؛ قم: پژوهشکده حوزه و دانشگاه؛ چاپ اول؛ ۱۳۷۸؛ ص ۷۷.
[۶]. جمعی از نویسندگان؛ علوم انسانی، اسلام و انقلاب فرهنگی؛ تهران: جهاد دانشگاهی؛ چاپ اول؛ ۱۳۶۱؛ ص ۱۹۶.
[۷]. همان؛ ص ۱۹۷.
[۸]. End.
[۹]. Function.
[۱۰]. Subject.
[۱۱]. ExperimentalSciences.
[۱۲]. Exact sciences.
[۱۳]. Humanities.
[۱۴]. همان؛ ص ۲۰۲.
[۱۵]. Experimental Method.
[۱۶]. ExperimentalPsychology.
[۱۷]. Sociology.
[۱۸]. همان؛ ص ۲۰۲.
[۱۹]. همان؛ ص ۲۰۲.
[۲۰]. همان؛ ص ۲۱۰.
[۲۱]. همان؛ صص ۲۰۹- ۲۰۸.
[۲۲]. Natural sciences.
[۲۳]. Unnatural sciences.
[۲۴]. همان؛ ص ۲۰۹.
[۲۵]. TheoreticalSciences.
[۲۶]. PracticalScience.
[۲۷]. همان؛ ص ۲۱۰.
[۲۸]. همان؛ ص ۲۱۳.
[۲۹]. همان؛ ص ۲۲۱.
[۳۰]. همان؛ صص ۲۲۲-۲۲۱.
[۳۱]. همان؛ ص ۲۲۲.
[۳۲]. Sociologicalquestion.
[۳۳]. همان؛ صص ۲۲۲-۲۲۳.
[۳۴]. همو؛ «علم و دین: رابطه، مرزهای دلالت و انتظارات»؛ حوزه و دانشگاه: مجموعه مقالات و مصاحبههای برگزیده؛ کتاب اول؛ قم: پژوهشکده حوزه و دانشگاه؛ چاپ اول؛ ۱۳۷۸؛ ص ۱۱۳.
[۳۵]. Contract.
[۳۶]. همو؛ «تعریف علوم انسانی، سلسله مراتب علوم انسانی و نقش دین در علوم انسانی»؛ مبانی فلسفی علوم انسانی: گفتوگوها؛ قم: موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی؛ چاپ اول؛ ۱۳۸۹؛ ص ۹۰.
[۳۷]. همان؛ صص ۹۲- ۹۳.
[۳۸]. Method.
[۳۹]. همان؛ صص ۹۳-۹۴.
[۴۰]. همان؛ ص ۹۷.
[۴۱]. Behaviorists.
[۴۲]. Spiritual.
[۴۳]. interpretationist.
[۴۴]. همان؛ ص ۱۰۲.
[۴۵]. Meaningfulbehavior ofhumans.
[۴۶]. Philosophy.
[۴۷]. Philosophicalanthropology.
[۴۸]. همان؛ ص ۹۵.
[۴۹]. Components.
[۵۰]. Elements.
[۵۱]. همان؛ صص ۱۰۱-۱۰۲.
منابع:
۱. مصباحیزدی، محمدتقی؛ «رابطهی ایدئولوژی و فرهنگ اسلامی با علوم انسانی»؛ حوزه و دانشگاه: مجموعه مقالات و مصاحبههای برگزیده؛ کتاب اول؛ قم: پژوهشکدهی حوزه و دانشگاه؛ چاپ اول؛ ۱۳۷۸. صص ۷۴-۹۰.
۲. ______________؛ «علم و دین: رابطه، مرزهای دلالت و انتظارات»؛ حوزه و دانشگاه: مجموعه مقالات و مصاحبههای برگزیده؛ کتاب اول؛ قم: پژوهشکدهی حوزه و دانشگاه؛ چاپ اول؛ ۱۳۷۸. صص ۱۱۲-۱۲۵.
۳. ______________؛ «تعریف علوم انسانی، سلسله مراتب علوم انسانی و نقش دین در علوم انسانی»؛ مبانی فلسفی علوم انسانی: گفتوگوها؛ قم: مؤسسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی؛ چاپ اول؛ ۱۳۸۹؛ صص ۸۸-۱۰۶.
۴. سلیمانی امیری، عسکری؛ منطق و معرفتشناسی از نظر حضرت آیتالله مصباحیزدی: به ضمیمهی روششناسی علوم؛ قم: مؤسسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی؛ چاپ اول؛ ۱۳۸۸.
۵. مظفر، محمدرضا؛ المنطق. جلد اول؛ ترجمهی علی شیروانی؛ قم: دارالعلم. ١٣٨٧.
Sorry. No data so far.