تریبون مستضعفین- ماهنامه «همشهری داستان» در بخش روایت های مستند دوازدهمین شماره خود که اردیبهشت ماه ۹۱ منتشر شد به بازتاب خاطرات یک معلم روستا پرداخته در این مطلب که با نام «شبیه چکناواریان» منتشر شده می خوانیم:
درس بدون کتک زدن نمیشه
امروز جلسه اولیاومربیان بود. باکلی تاخیر، ازصدوپنجاه نفراولیای دانش آموزان چند نفر آمده باشند خوب است؟ پانزده نفر. جلسه را شروع کردیم. اول مدیرصحبت کرد. صحبت که نه. سرزنش وملامت که این چه وضعش است. حق هم داشت. ازبین دانش آموزانی که سالهای گذشته به دبیرستان روستا فرستاده بودامسال تنها چهار نفر توانسته بودند دیپلم بگیرند. افتضاح است.
بار اولی که این خبر را شنیدم رفتم سرکلاس سوم راهنمایی وبابچهها صحبت کردم. گفتم: «شما چه قدر بیغیرتید. فکر میکنید غیرت فقط این است که اگر کسی به خواهرومادرتان چپ نگاه کرد، چاقو در بیاورید. نه خیر! غیرت یعنی اینکه هر جاوظیفهات رو درست انجام ندادی عصبانی بشی.»
اولیا پایشان را کرده بودند توی یک کفش که شما معلم ها چرا بچه ها را کتک نمیزنید تا آدم شوند. یکیشان میگفت: «درس بدون کتک زدن نمیشه» همگی یاد معلم قدیمی روستا «جبار حلقه به گوش» را زنده کرده بودندکه: «آی کتک میزد، آی ازش میترسیدیم.»
یکیشان که آخر جلسه فهمیدم بیسواد است، گفت: «یه بار اون قدر من رو کتک زد که دیگه مدرسه نرفتم!» مدیر هم با آنها هم داستان شده بودکه بله قوانین دست مارابسته است.
من درآمدم که: «اولا کتک زدن شاید برای نسل قدیم جواب داده باشه که اون هم با وجود این همه بی سواد و کم سواد، شک دارم. امابرای این نسل جواب نمیده. این همه دکتر متخصص تعلیم و تربیت، نفهم بودن که گفتن کتک فایده نداره.» گفتم که به جای کتک زدن به بچههایتان ادب یاد بدهید. سلام و احترام به بزرگتر ودر زدن واینجور چیزهاکه باید پیش از اینها یادشان میدادید. خیلی ازبچههای شما طوری وضو میگیرند و نماز میخوانند که انگار بار اولشان است.
یک اتفاق مهم در عالم موسیقی!
به کسی نگفتهام اما همیشه یکی از آرزوهایم این بوده که مثل چکناواریان چوب دست بگیرم ورهبر گروه موسیقی باشم. چوب را با شور تکان دهم وگروه به اشارهٔ من بنوازد.
دیروز من به این آرزویم رسیدم. به دانش آموزانام گفته بودم گروه سرود تشکیل بدهند. چندروز پیش «ای ایران» راخواندند. گفتم حالایک گروه موسیقی تشکیل بدهیدکه برای گروه سرود بنوازد. گفتند: «چه طوری؟» گفتم جلسه بعد هرکس هروسیله موسیقی که توانست بیاورد.
دیروز چهارنفر طبل اوردند و یک نفر دو تا در قابلمه. گروه سرود و موسیقی برپا! خودم هم ایستادم جلو با یک چوب. گفتم با حرکت چوب به طبل بکوبید. دست دیگرم شد اندازهٔ صدا. پنج انگشتاش شد مال پنج نفرشان. هر نفرشان یک انگشت. گفتم انگشت هر نفرشان که بالا آمد بنوازد، جمع شد ننوازد. بعد شروع کردیم به خواندن و نواختن. همه لذت بردیم. آن قدر که نفهمیدیم کی زنگ خورد.
برای جلسهٔ بعد گفتم به جز طبل که به اندازهٔ کافی داریم، هرکس وسیله مفید دیگری بسازد یاگیر بیاورد، میشود عضو گروه. جلسه بعد یحتمل درعالم موسیقی اتفاقات مهمی خواهد افتاد!
Sorry. No data so far.