تریبون مستضعفین- وحید اشتری
روزهای زندگی علاوه بر یک سری بازیگر و یک فیلم نامه و یک داستان در حوزه دفاع مقدس جزئیات و حرفهای بسیاری هم در لفافه دارد. شاید ضد جنگ خواندن ها و بد اخلاقی کردن ها با روزهای زندگی را باید گذاشت به حساب همین جزئیات و حرفهای غیر مستقیم. کسانیکه عادت دارند همه چیز را مستقیم در مغز مخاطب فرو کنند قطعا روزهای زندگی را که یک کار هنرمندانه است و یک روایت از جنگ با ادبیات اصیل سینما نمی فهمند . روایتی از جنگ و حرفهایی از زندگی کردنی ترین روزهای عمر آدمها زیر توپ و تانک و گلوله و خون با یک سری نماد و استعاره و ارائه مفاهیم به شکلی فراتر از بیان مستقیم و فشار دادن جنگ در مغز بیننده. از این رو باید به منتقدین روزهای زندگی حق داد. روزهای زندگی یک داستان واقعی دارد از یک جنگ با همه آدمهایش. از پرستارهای خوب گرفته تا حق ماموریتی ها. از به زور به جبهه آمده ها تا زن و شوهر های داوطلب. از پرستارهای دیوانه ای که وسط توپ و تانک و خون دارند عاشقانه عمل می کنند تا آدمهایی که اتفاقا با یک حساب و کتاب عاقلانه به یک نتایج دیگری می رسند. از پرستارهایی که سقف زپرتی آجری بیمارستان جنگی را امن ترین نقطه زمین می دانند تا پرستارهایی که زیر زمین و روی زمین ناامن ترین جاهایی را که مردترین آدمهای فیلم را یارای رفتنش نیست برای انجام تکلیف انتخاب می کنند.
و فراوان از این دوگانه ها که کارگردان به هنرمندانه ترین شکل با آنها بازی می کند و در تقابل قرار می دهد دو تا جنس فکری را و البته از این دوگانه استفاده می کند که حرفش را بزند. روزهای زندگی خوب بلد است غیر مستقیم مخاطب را از یک زندگی بدون آرمان به تنفر بیندازد و رفاه طلبی و بی درد زیستن را تحقیر کند. همانقدر که خوب بلد است زندگی یک زوج متعهد و انقلابی را در شیرین و لذت بخش ترین تصاویر رونمایی کند .
و این صداقت کارگردان در روایت گری است که مخاطب را همراه می کند تا جاییکه وقتی به رزمنده های جنگ هم می رسد ابایی ندارد هم آنهایی را نشان دهد که روی تخت هم که می افتند از اینکه کاری از دستشان بر نمی آید عذرخواهی می کنند و هم آنهایی که روی تخت افتادنشان برای فرار از جنگ است و بعضی هم از دادن چشم شان دارند غصه می خورند و به دلداری نیاز دارند.
جنگ این روزها در توصیف آدمهایش صداقت دارد. وقتی می خواهد حرفهایش در مورد قطعنامه و جنگ جنگ تا پیروزی را بزند یک طرف آنهایی هستند که دارند غصه می خورند و دل و دماغ ندارند و اسلحه ها را که تحویل فرمانده می دهند بغض می کنند. یک طرف آنهایی اند که دارند شیرینی پخش می کنند و جشن گرفته اند.
جالب تر اینکه در این دو صحنه هم رزمنده هست هم پرستار و دوباره هر دوی این طیف آدمها برای نقش آفرینی دو دسته می شوند.
پرستارهای خوشحال را پرستار رفاه طلب نمایندگی می کند و پزشک های متعهد را زن و شوهر انقلابی افسرده. رزمنده های خوشحال را جانباز ها و لباس خاکی پوش ها و روی تخت افتاده های حاضر در جشن نمایندگی می کنند و رزمنده های متعهد را فرمانده ای که از غصه به زانو می افتد و زمین می خورد.
و البته کارگردان تا انتهای فیلم در تلاش است در لحظات حساس و سرنوشت ساز بین این دوگانه و دعوا جناح حق را برای مخاطب مشخص کند و بعضا آنقدر هنرمندانه حرفش را می زند که می تواند مخاطب را به تنفر بیندازد از یک طیف و به تحسین بیندازد از یک زندگی متعهد و انقلابی.
در مورد روزهای زندگی حرف زیاد است ولی به نظر باید حق داد به آنهایی که روزهای زندگی را خوب نمی بینند. نه آن بدنه از شبه روشنفکران که اتفاقا حرفشان و موضعشان با روزهای زندگی مشخص است بل آنهایی که اتفاقا از موضع انقلاب و جنگ متعهد روزهای زندگی را ضد جنگ می خوانند. باید حق داد به آنهایی که طلا و مس را نفهمیدند و آژانس شیشه ای را سیاه نمایی و تحلیل غلط پنداشتند و روزهای زندگی را با اینهمه استعاره، کنایه و نماد که فهمشان برای این منفیبافها دشوار است، ضد جنگ می خوانند.
يه روزي آقامون مياد معلوم ميشه منفي بافها چه كساني هستند. اين فيلم هدفي نداشت جز توجيه پذيرش قطعنامه ولي نميدانيم چرا امام فرمودند جام زهر نوشيدن؟! امروز هم با اين فيلمها مردم را از جنگ ميترسانند تا صلح با آمريكا را در ذهنها آماده كنند.
مشکل شما عدم فهم هنره!
و حال کسانی که با شناخت دقیق و عالمانه نسبت به هنر بخصوص سینما نقدهای دقیق می کند مورد اتهام شما به منفی بافی می شوند.
نه برادر عزیز شما هستید که دچار کج فهمی هستید