سه‌شنبه 05 ژوئن 12 | 20:07

«زندگی در حاشیه» به روایت قیصر امین‌پور

از معلم پرسیدم: «حاشیه یعنی چه؟» گفت: «حاشیه یعنی قسمت کناره هر چیزی، مثل کناره لباس یا کتاب، مثلاً بعضی از کتاب‌ها حاشیه دارند و بعضی از کلمات کتاب را در حاشیه می‌نویسند؛ یا مثل حاشیه شهر که زباله‌ها را در آنجا می‌ریزند.» من گفتم: «مگر آدم‌ها زباله هستند که بعضی از آنها را در حاشیه شهر ریخته‌اند؟» معلم چیزی نگفت.


تریبون مستضعفین«بی‌بال پریدن» عنوان کتابی مختصر از مرحوم «قیصر امین‌پور» است که از نوشته‌هایی ادیبانه و کوتاه با مضمون‌های اجماعی و بیشتر تصویر تضاد فقر و غنا تشکیل شده است. این کتاب را که چاپ اولش در سال ۱۳۷۰ -یعنی دوران بازگشت به ارزش‌های سرمایه‌سالارانه- به بازار عرضه شد، می‌توان هم‌صدا با خروش شاعران متعهدی چون سیدحسن حسینی و علیرضا قزوه در راه زنده نگاه داشتن ارزش‌های انقلاب دانست.

در ادامه بخشی از این کتاب با عنوان «زندگی در حاشیه» را می‌خوانید:

ما حاشیه‌نشین هستیم.
مادرم می‌گوید: «پدرت هم حاشیه‌نشین بود، در حاشیه به دنیا آمد، در حاشیه جان کند، یعنی زندگی کرد و در حاشیه مرد.»
من هم در حاشیه به دنیا آمده‌ام.
ولی نمی‌خواهم در حاشیه بمیرم.
برادرم در حاشیه بیمارستان مرد.
خواهرم همیشه مریض است. همیشه گریه می‌کند، گاهی در حاشیه گریه، کمی هم می‌خندد.
مادرم می‌گوید: «سرنوشت ما را هم در حاشیه صفحه تقدیر نوشته‌اند.»
او هر شب ستاره بخت مرا که در حاشیه آسمان سوسو می‌زند به من نشان می‌دهد.
ولی من می‌گویم: «این ستاره من نیست.»

من در حاشیه به دنیا آمدم،
در حاشیه بازی کردم.
همراه با سگ‌ها و گربه‌ها و مگس‌ها در حاشیه زباله‌ها گشتم تا چیز به درد بخوری پیدا کنم.
من در حاشیه بزرگ شدم و به مدرسه رفتم.
در مدرسه گفتند: «جا نداریم.»
مادرم گریه کرد. مدیر مدرسه گفت: «آقای ناظم اسمش را در حاشیه دفتر بنویس تا ببینیم!»
من در حاشیه روز، به مدرسه شبانه می‌روم.
در حاشیه کلاس می‌نشینم.
در حاشیه مدرسه می‌نشینم و توپ بازی بچه‌ها را نگاه می‌کنم، چون لباسم همرنگ بچه‌ها نیست.
من روزها در حاشیه خیابان کار می‌کنم و بعضی شب‌ها در حاشیه پیاده‌رو می‌خوابم.
من پاییز کار می‌کنم، زمستان کار می‌کنم، بهار کار می‌کنم. تابستان کار می‌کنم و در حاشیه کار، کمی هم زندگی می‌کنم.
من در حاشیه شهر زندگی می‌کنم.
من در حاشیه زمین زندگی می‌کنم. بر لبه‌ی آخر دنیا!
من در مدرسه آموخته‌ام که زمین مثل توپ گرد است و می‌چرخد.
اگر من در حاشیه‌ی زمین زندگی می‌کنم، پس چه‌طور پایم بر لبه‌ی زمین نمی‌لغزد و در عمق فضا پرتاب نمی‌شوم؟
زندگی در حاشیه زمین خیلی سخت است.
حاشیه بر لب پرتگاه است، آدم هر لحظه ممکن است بلغزد و سقوط کند.

من حاشیه‌نشین هستم.
ولی معنی کلمه حاشیه را نمی‌دانم.
از معلم پرسیدم: «حاشیه یعنی چه؟»
گفت: «حاشیه یعنی قسمت کناره هر چیزی، مثل کناره لباس یا کتاب، مثلاً بعضی از کتاب‌ها حاشیه دارند و بعضی از کلمات کتاب را در حاشیه می‌نویسند؛ یا مثل حاشیه شهر که زباله‌ها را در آنجا می‌ریزند.»
من گفتم: «مگر آدم‌ها زباله هستند که بعضی از آنها را در حاشیه شهر ریخته‌اند؟»
معلم چیزی نگفت.

من حاشیه‌نشین هستم.
به مسجد می‌روم، در حاشیه مسجد نماز می‌خوانم، نزدیک کفش‌ها؛ در حاشیه جلسه قرآن می‌نشینم. من قرآن خواندن را یاد گرفته‌ام، قرآن کتاب خوبی است.
قرآن ما حاشیه ندارد.
هیچ کلمه‌ای را در حاشیه آن ننوشته‌اند، اگر هم گاهی کلماتی در حاشیه آن باشند، آن کلمات حاشیه هم مثل کلمات دیگر عزیز و خوبند.
من قرآن را دوست دارم.
خوب است همه‌چیز مثل قرآن خوب باشد.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.