دکتر امير محبيان – نگاهی به سرنوشت روسای جمهور در کشور ما نشان دهنده نوعی بحران در این جایگاه است. رئیس جمهور نخست، ابوالحسن بنی صدر پس از ایجاد بحرانهایی همراه با رئیس یکی از جریانهای تندرو و خشن معارض انقلاب از کشور گریخت. رئیس جمهور دوم، محمد علی رجایی کمتر از یکماه از ورود به دفتر ریاست جمهوری به همراه نخست وزیر خود، بدست همپیمانان رئیس جمهور سابق ترور شده و به شهادت رسید. خوشبختانه رئیس جمهور سوم، در محیطی باثباتتر دوره خویش را به پایان برد و مسند در اختیار چهارمین رئیس جمهور یعنی آقای هاشمی رفسنجانی قرار گرفت.
هاشمی تا در مسند بود با مشکلی جدی مواجه نشد ولی کم کم در دوره رئیس جمهور پنجم، آقای خاتمی تهاجمات به او از سوی رادیکالهای موسوم به اصلاح طلب شروع شد و با برچسبهایی چون عالیجناب سرخ پوش و غیره ترور شخصیتی او آغاز گشت. البته طرف اصولگرا هم انتقادات خود را با ادبیات محترمانه و ویژهای قبلا آغاز کرده بود. رئیس جمهور چهارم، هاشمی، به مرور علیرغم ناهمگن بودن دیدگاههای سیاسی با اصلاح طلبان با چرخش هواداران تشکیلاتیش، کارگزاران، در دسته بندیها به سوی اصلاح طلبان غلطید. البته اگر نبود زیرکی او در چرخشهای سریع در حوزه بازیهای سیاسی شاید همین حضور کم رنگ شده فعلی را هم از او شاهد نبودیم.
فعلا که او را بعضیها دورشده از آرمانهای انقلاب تلقی کرده ودربازیهای سیاسی از ظرفیت منفیای که برای او قائلند برای خود جایگاه سیاسی تعریف کرده و رای جمع میکنند. رئیس جمهور پنجم، خاتمی، از همان آغاز گرفتار گرداب بحران شد. خصلت نرم خویی و فشار پذیری، او را بر کرسی ریاست جمهوری نگه داشت ولی رفیق و رقیب را از او رنجاند. روحیه محافظه کاری خاتمی تا بحال تیغههای تیزی را از سر او دور کرده ولی تزلزل جایگاه را نیز برایش به ارمغان آورده است. اما ششمین رئیس جمهور؛ احمدینژاد، که در نبردی گلادیاتور گونه به قدرت رسید؛ گمان میرفت با حمایت همه جانبه اصولگرایان وضعف روزافزون رقبای اصلاح طلب ثبات را به مسند ریاست جمهوری برگرداند؛ اما او هم در همان دور نخست مورد تهاجم قرار گرفت و اگر نبود رقابت او با رقبای سنتی اصولگرایان معلوم نبود در دور دوم به مسند بازگردد.
در دور دوم هم برچسبهایی بر او خورده است که نه فقط جایگاه سیاسی و باورهای انقلابی او را هدف گرفت بلکه ایمان او را نیز زیر سئوال برد. نگارنده قصد ندارد در مورد نگاهی که به روسای جمهور شده منتقدان را محق یا روسای جمهور را مبرا تلقی کند ولی پرسش اساسی در این است که اشکال کجاست؟ چرا جز یک مورد کسی سر به سلامت نبرده است. آیا اشکال در قانون اساسی و ساختار قانونی ماست که از روسای جمهور اپوزیسیون یا شبه اپوزیسیون میسازد؟ یا این امر به خصلتهای اخلاقی و سیاسی برگزیدگان این منصب یا ناپختگیهای سیاسی برمی گردد؟ آیا پس از گذشت بیش از سی سال نباید به این پرسش واضح پاسخ دهیم؟ پیش از این نیز نگاشته بودم که روسای جمهور کشور که برگزیده یک ملت هستند برای ما باید چونان سرمایههایی ارزشمند تلقی شوند. سرمایههایی که البته نباید بدور از تیغهای نقد باشند ولی با آنان نیز نباید آن چنان بیبرنامه برخورد شود که در مواجهه با جوانان و توصیف تاریخ انقلاب اسلامی دچار گرفتاری شده و دائما بگوییم.
بنی صدر رئیس جمهور نخستین بود ولی بعد ضد انقلاب شد. هاشمی دو دوره رئیس جمهور بود ولی بعد از راه انقلاب برون افتاد؛ خاتمی دو دوره رئیس جمهور شد ولی سکولار و در پی براندازی بود. احمدینژاد هم دو دوره رئیس جمهور شد ولی هر چند اصولگرا بود ولی صدر جریان انحرافی و… هم بود. عرف آنست که در جهان روسای جمهور در مسند قدرت، سرمایه در گردش هستند و در دوری از مسند، سرمایه پس انداز که در زمان مناسب در جهت منافع ملی بهکار میآیند. اما آیا ما این سرمایهها را به گونهای پس انداز میکنیم که روزی بهکار آیند؛ بگذریم که متاسفانه به گونهای عمل کردهایم که بیگانگان، روسای جمهور سابق ما را به چشم طمعگاه سرمایه خود میپندارند.
چند سوال در اين متن پرسيده شده بود كه منطقي نيستند! مثلا نگارنده پرسيده بود كه اما آيا ما اين سرمايه ها را(روساي جمهور پيشين را) به گونه اي پس انداز مي كنيم كه روزي به كار آيند؟
سوال بنده از نگارنده اين سطور اين است كه:
مگر اراده و اختيار مردم در تعيين سرنوشت يك رئيس جمهور بازنشسته چقدر است؟ اين خود آقايان هستند كه وقتي طعم قدرت را ميچشند آرام آرام در صدد اثبات “خود” بر مي آيند و پايشان در مقابل دنيا ميلغزد. يكي فريب دشمنان قسم خورده ملت را ميخورد؛ ديگري تماميت خواه ميشود و فكر ميكند قيّم ملت است و سوداي رياست جمهوري مادام العمر در سر ميپروراند؛ ديگري از ابتدا تحت تأثير تربيت سكولار خود مسيرش را از انقلاب اين ملت جدا ميكند؛ و آخري هم آنقدر در جداكردن خودش از ديگر مسئولان و نقش بازي كردن براي افكار عمومي غرق ميشود كه ديگر نميشود آنها را پس انداز كرد.
قصد توهين به شخص و شخصيتشان را نداشتم اما برآيند آنچه در جامعه ميبينيم و ميشنويم را عرض كردم.
آنها خود بايد مشي ساده زيستي و دوري از دنيا را “به واقع” نه به صورت شعاري در زندگي شان پياده كنند تا براي انقلاب و نظام پس انداز شوند والا همين ميشود كه ميبينيد.
البته انتظار معصوم بودن نداريم اما آدم وقتي از يك نردباني بالا ميرود بايد بيشتر مواظب باشد.
سلام
جالب بود. اما فکر می کنم پاسخ سوالات شما در خود متن هست. با بررسی زندگی رئیس جمهور شهید یا تنها رئیس جمهوری که سر به سلامت برد، می شود پاسخ را یافت. خدا محوری و لاغیر. اینکه در همه جا رضایت خدا مطرح باشد نه بنده خدا. تقوا شرط ماندگاری ایشان بوده است که ظاهرا سایرین یا بهره نبرده بودند یاکم بهره اند یا کم کم بی بهره شدند.