تریبون مستضعفین– آنچه در ادامه میآید توصیفی است از زندگی امروز در افغانستان که به قلم «محمدسرور رجایی» شاعر افغانیالاصل مقیم ایران است که در شماره ۵۶ نشریه راه منتشر شده است.
رجایی این بار روایتی از رنگ و بوی جهاد در زندگی امروز افغانستان را سوغات آورده است.
ظهر بیست و نهم ماه رمضان با ترس از ایران خارج و با لرز وارد افغانستان شدم، وارد سرزمین اجدادیام که دیریست از آغوش پر مهرش دور بودم. وارد سرزمینی شدم که ماجراها و رخدادهای بسیاری در خصوص آن را در این سالها از خروجی رسانههای خبری جهان همه روزه میشنیدم. ماجراهایی که بیشتر مربوط به ناامنی و خشونت اشغالگران میشد و ریشه در انفجار و عملیات انتحاری داشت که به اعتقاد اغلب کارشناسان مسایل جنگ، در پایگاههای نظامی اشغالگران خارجی کنترل و تنظیم میشود. آن روز بی هیچ مشکلی، جز ملال غربت و سفر وارد شهر مرزی اسلام قلعه شدم، شهری که از اندام ناموزونش ماندگی میبارید و گمشدگی. اسلام قلعه گمشدهتر از من بود و مانده تر از مهاجرانی که نای نفس کشیدن را نداشتند. اما با دستان پر توان باد، مدام خاک برسر میریخت، مثل صرافان تردستش که به چابکی پولهای ایرانی را به افغانی معاوضه میکردند و همین که میرفتند متوجه میشدی که متضرر شدهای. برای قضاوت کردن بسیار زود بود و باید تجربههای جدیدی را مزمزه میکردم و پیش میرفتم.
۱. هفته شهید
اولین هفتهای که درکابل بودم، هفتهی شهید بود. هفتهی شهید اگر چه از سوی دولت اسلامی افغانستان به مناسبت سالروز شهید احمد شاه مسعود و سایر شهدای جهاد اسلامی افغانستان، نامگذاری شده است ولی مسئولین جهادی و فعالان فرهنگی مجاهدین از دولت افغانستان انتقاد میکردند و میگفتند که دولت قهرمانان جهاد و شهدای راه آزادی و مقاومت تاریخی مردم افغانستان را درست نمیشناسد. از همین روی از قهرمان جهادی مردم به صورت شایسته تجلیل نکرده و به دادن لقب قهرمان ملی به احمدشاه مسعود اکتفا کرده است. قرار بود روز پنجشنبه 17 شهریور مراسم تجلیل شهدا در تالار هتل «ستاره شهر» از سوی بنیاد شهید مسعود برگزار شود که بنا بر دلایلی امنیتی برگزار نشد. دو روز بعد دوست روزنامه نگاری زنگ زد که مراسم تجلیل شهدا در حال برگزاری است، اگر میآیی میتوانم زمینهی ورودت را فراهم کنم. با علاقه و شتاب ماشینی را دربست گرفتم و به طرف هتل ستاره شهر راه افتادم. در میان بنرهای تبلیغاتی بزرگی که در میدانهای شهر نصب شده بودند، بنرهای مربوط به هفتهی شهید هم دیده میشدند. وقتی در مقابل هتل از ماشین پیاده شدم، انبوهی از آدمهای تفنگ به دست متوجه حضورم شدند و چند تایی به طرفم آمدند. زیرا سه پایه دوربین در داخل جلدش کمی عجیب به نظر میرسید. از کنار خیابان تا ورودی هتل پر بود از بنرهای شهدا، آدمهای نظامی و لباس شخصیهای شکاک که به همه شک داشتند. متاسفانه چون معرفی نامهای از وزارت فرهنگ نداشتم به داخل راهم ندادند، دوست خبرنگارم هم کاری نتوانست، و من حسرت به دل بی آن که عکسی بگیرم از پشت دروازه هتل مجبور به ترک محل شدم. فردای آن روز یکی از روزنامههای کابل گزارشی انتقادی از سخنرانی سخنرانان آن مراسم نسبت به مسئولان دولتی منتشر کرد. احمد ضیا رفعت استاد دانشگاه کابل در مراسم تجلیل از شهدا گفته بود: «دولت مسئولیت دارد که برای مردم بیان کند که چرا صدها هزار نفر در راه رسیدن به آرمانهای ملی و اسلامی شریفانه جان باختند و خواستهای اساسی شهدا چه بود؟ و ما چقدر توانستیم به خواستهای شهدای خود جامه عمل بپوشانیم. تجلیل از هفته شهید نباید تنها نمادین و نمایشی باشد.
۲. سوغات بلخ
از تهران که راهی شدم، هموطن مهاجر و رزمندهام «ناصر حسنی» نشانی خانهای را در شهر بلخ به من داد و گفت: « این نشانی خانهی خواهرم در بلخ است، تمام مدارک سالهای حضورم در هشت سال دفاع مقدس در مناطق کردستان، آنجاست. از وصیتنامهام گرفته تا کتابچهی خاطراتم.» خدا میداند با چه شور و شوقی برای یافتن برگ جدیدی از خاطرات رزمندگان افغانستانی دفاع مقدس راهی مزار شریف شدم و از آن جا راهی شهر باستانی بلخ که در بیست کیلومتری مزار شریف واقع شده است. شهر بلخ شبیه کتاب قدیمی و قطوری است که فقط در موزهها میتوان یافت. در بلخ از کنار مسجد قدیمی شیخ ابونصر پارسا و چندین درخت سپیدار کهن گذشتیم، وارد کوچهی قدیمی شدیم که نشانی منزل خواهر هموطن رزمندهام بود. خواهرزادهی حسنی با چاینک(قوری) چای سبز و معصومیت روستاییاش به استقبال آمد اما من عذر خواستم و از او خواهش کردم که هرچه زودتر برگهای خاطرات مامایش(دایی) را بیاورد. او رفت و تنها با آلبومی از عکسهای کردستان برگشت. پرسیدم نامهها و کتابچهی خاطرات مامایت(دایی) کجاست؟ مظلومانه گفت:« در زمانی که طالبان مزار را گرفتند و وارد بلخ شدند، مادرم تمام عکسها و نامههای مامایم را دربقچهای بسته و در گوشهی حویلی (حیاط) گور (مدفون)کرده بود. یادم نیست که چند ماه آنها زیر خاک بودند. وقتی طالبان شکست خوردند و باز مادرم رفت و زمین را کند ما نمیفهمیدیم که چیست، با ناراحتی به ما گفت که نوشتههای مامایتان همگی نم کشیده و خراب شده و تنها آلبوم عکساش خوب مانده و بس». دیگر نفهمیدم که چه میگوید یا اصلا نشنیدم و به خاکهای حویلیشان فکر کردم و به یورش طالبان که روزگاری چون موریانه به جان افغانستان افتاده بودند و حالا هم چون مار سمی، با انتحار سم میافشانند. اگرچه آنچه را که انتظار داشتم از بلخ میسر نشد ولی حالا که فکر میکنم باید بسیار خوشنود باشم که نامهای از سنگر کردستان بهانه شد که از تهران تا بلخ بروم و با دوستانی دیگری آشنا شوم.
۳. شهید صلح
شهر مزار شریف، بیشتر از کابل پایتخت افغانستان آرامش، امنیت و رفاه داشت و میشد تا پاسی از شب بدون هراس دید و بازدید کرد. آن شب نیز ما با جمعی از شاعران و نویسندگان بلخ جلسهای بسیار خودمانی داشتیم. صحبت به هر جایی کشیده شد و حتی به تهران و اولین اجلاس بینالمللی بیداری رسید. دوستان درباره سخنان آقای برهان الدین ربانی که یک روز پیش در آن اجلاس بیان کرده بود، اظهار نظر میکردند. اما ناگهان تلفنی زنگ خورد و کسی خبر شهادت استاد برهان الدین ربانی را در جمع ما منتشر کرد. فردای آن روز تغییر محسوسی در سطح شهر مزار مشاهده میشد و دانشگاه بلخ نیز تعطیل شد. بنرهای بزرگی از استاد ربانی در جای جای شهر علم شد و بیرقها که نیمه افراشته شدند. فرماندار ولایت بلخ بیانیه شدیداللحنی در محکوم کردن شهادت استاد ربانی صادر کرد. گمانه زنیهای بسیاری مبنی بر این که نفر بعدی تروریستان چه کسی خواهد بود، فضای امنیتی شهر را فرا گرفته بود. حامد کرزی رییس جمهور افغانستان، سفر خود را به نیویورک ناتمام گذاشت و به افغانستان برگشت. وی در اولین سخنرانی خود استاد ربانی را شهید صلح خواند و ابراز امیدواری کرد که به برکت خون او، صلح و امنیت در افغانستان تامین شود. اما آگاهان فرهنگی و جهادی، مقصر اصلی این ماجرا را دولت حامد کرزی میدانستند. حتی مراسم تشییع جنازه استاد ربانی و پخش مستقیم آن از شبکههای تلویزیونی از سوی مسئولان امینتی دچار اختلال شد. سخنرانی اقای کرزی را از شبکههای مختلف تلویزیونی بارها شنیدم که با غرور این چنین سخن میگفت: «استاد گرامی برهان الدین ربانی در حالی که در سفر خارج به سر میبرد، وقتی شنید قاصدی برای مذاکره و صلح آمده است، روز سه شنبه با عجله خود را به کشور رساند تا برای افغانستان صلح و امنیت بیاورد. اما متاسفانه کسی که به نام قاصد صلح آمده بود یک تروریست قاتل بود و مواد انفجاری را در لنگی (دستار) اش که نشانهای از عزت مسلمانها و افغانهاست پنهان کرده بود و با انجام عمل تروریستی، هم به شرف مسلمانها و افغانها و هم به صلح در افغانستان خیانت کرد» و این گونه بود که رییس شورای صلح افغانستان به افتخار شهید صلح افغانستان دست پیدا کرد.
۴. شهید مهاجر
خدا بیامرزد مادر شهید احمد رضا سعیدی را که پیش از سفرم به افغانستان به من گفته بود هرگاه به سر مزار احمد من رفتی بگو «احمد جان مادرت سلام فرستاده و از شما التماس دعا دارد» مزار شهید سعیدی در افغانستان در 190 کیلومتری کابل در منطقه کوهستانی بهسود قرار دارد. از زمانی که به کابل رسیدم بیتاب رفتن بهسود بودم. به مادر شهید قول داده بودم که حتماً فیلم مزار احمد رضا را برایت میآورم. اما هر روز خبر انفجار و سر بریدن مسافران بهسود توسط طالبان سفرم را به تعویق میانداخت. سرانجام بعد از یکماه تصمیمم را گرفتم و عزمم را جزم کردم که به هر سختی که باشد به بهسود بروم. مانع جدی سفرم پدر ریش سفیدم بود که با نگرانیهای پدرانهاش منصرفم میساخت. ولی آن شب، بازهم از پدرم اجازه خواستم و برای چندمین بار پدرم با بغض مانع رفتنم شد. اما این بار من کوتاه نیامدم و اصرار کردم و سرانجام استخاره به قرآن را حکم قرار دادیم. بخشی از آیه 69 سوره انفال در اول صفحه دلم را روشن کرد(خَيْرًا يُؤْتِكُمْ خَيْرًا مِّمَّا أُخِذَ مِنكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيم) شب با سکوت و صلوات با پدرم خدا حافظی کردم. نماز صبح را در جاده شهید مزاری خواندم و با ماشینی که تونساش مینامیدند به سمت بهسود به راه افتادیم. خوشبختانه بدون کمترین مزاحمتی منطقهی ناامن طالبان را پشت سرگذاشتیم و وارد قلمرو کوهستانی بهسود شدیم و نماز ظهر و عصر را در روستای دهان اوجی؛ جایی که شهید سعیدی در آن جا از 31 سال پیش به آرامش رسیده است، خواندیم. مزار شهید سعیدی متفاوت از دیگر قبرها بود و پرچم سبزش لحظهای آرامش نداشت و مدام بیتابی میکرد. آنجا یاد این بیت شعر افتادم ( تابوت مرا جایی بلندی بگذارید/ تا باد برد بوی مرا در وطن من) بر مزار شهید سعیدی پیر زنی با گویش محلی از من پرسید چرا مادرش نیامد؟ گفتم مشکل بیماری داشت. باز گفت: وقتی ایران رفتی سلام مرا به مادر شهید برسان و بگو که خاطرت از مزار شهید جمع باشد او فرزند ما هم بود؛ در زندگی شهید لباسش را من میشستم. دیگری میگوید: ما وظیفه داریم که بر مزار استاد سعیدی بیاییم و یادش را گرامی بداریم. چرا که استاد سعیدی از جوانی خود گذشت، از کشور خود گذشت و آمد تا ما را در برابر قوای کفر شوروی کمک کند. با انرژی مضاعفی بعد از دو روز اقامت روستای دهان اوجی را ترک گفتم و از بلندای کوه در هوای گرگ و میش سحرگاهی آن جا آخرین نگاهم را وقف بیرق سبز و آفتاب خورده مزار شهید سعیدی کردم و رهسپار خطری دیگر به نام بازگشت به کابل شدم. در این سفر هفت روزه، غیر از سختیهای کوهستان هیچ خطری از جانب طالبان ندیدیم.
دیروز هشتم آبان با علاقه بسیار به خواهر شهید سعیدی زنگ زدم تا خبر برگشتم را از افغانستان بدهم و بگویم که به مادرش بگوید عکس و فیلم مزار احمد رضا را از افغانستان آورده ام. اما از آن سوی خبر ناگواری را شنیدم « مادر شهید سعیدی به رحمت حق پیوسته است» با خود گفتم خدایا چه خبر تلخی. فکر میکردم میتوانم انتظار بصری 31 ساله ی مادری که در حسرت لمس کردن مزار پسرش بود و هست را به پایان برسانم…
۵. روز معلم
در افغانستان، از روز سیزدهم میزان (مهر) که برابر بود با پنجم اکتبر به عنوان روز جهانی معلم در مدارس سراسر افغانستان تجلیل شد. از حسن اتفاق در آن روز، در دورافتادهترین منطقه حصه اول بهسود در منطقه قول خویش بودم. در مکتب ابتدائیه شهید حسینی و متوسطه اِرگین، مکاتبی که هرکدام به گفته مدیرانش نزدیک به یکصد و هشتاد نفر دانش آموز داشتند ولی بدون لباس فرم. تجلیل از روز معلم و ارج گذاشتن به مقام معلم، در آن جا بسیار دیدنی بود.
وقتی در جمعشان برای آنها حرف زدم و شعر کودک خواندم حس عجیبی را در چشمانشان میدیدم. انگار همه میخندیدند. همه دانش آموزان هدیهای برای معلمشان آورده بودند. تمام هدایا خوراکی بودند و هشتاد درصد آنها شکلات. دانش آموزانی که ابتدا آمدند و سرود معارف را خواندند، بعد از خواندن چند مقاله به نوبت هدیههایشان را تقدیم معلم عزیزشان کردند. زیباترین تصویر را در کلاس سوم مکتب شهید حسینی دیدم. هدایای دانش آموزان خانم حیدری بود که تعدادشان به پانزده نفر میرسیدند، شامل این اقلام خوراکی بود. نیم نان تنوری گندم، چهار کاسه قورمه کچالو(خورشت سیب زمینی)، یک غوری (سینی) ماکارانی، یک غوری برنج، دو بشقاب سیب، دو بشقاب زردآلو، دو بسته شکلات، یک عدد کوکوی تخم مرغ و یک کاسه چیپس و یک بوتل(بطری) نوشابه خانواده. که بعضی از هدایا با شاخه گل مصنوعی نیز تزیین شده بودند.
۶. بنیاد آزادگان
در این دو ماه شاهد اتفاقات بسیاری بودم. از جنگ بیست و چهار ساعتهی چند نفر انتحاری با نیروهای مسلح افغانستان و حامیانشان در چهار راه شهید عبدالحق، تا تخریب خانههای جاده دارالامان به دلیل عریض شدن آن توسط خود مردم. از نمایشگاه عکس و نقاشی گرفته تا تأسیس پارک بانوان در ولایت دایکندی. اما در این میان افتتاح دفتری با عنوان(بنیاد آزادگان مسلمان افغانستان) در کابل موضوع دیگری بود. این بنیاد که در منزل یک تن از طراحان آن که از مجاهدین آزاده زندان پل چرخی است، باحضور نزدیک به 80 نفر از مجاهدین آزاده افتتاح شد. آن چه باعث امیدواری بیشتر میشد، حضور آزادگان احزاب جهادی مختلف، اعم از شیعه و سنی بود. به طوری که حتی آزادگانی از حزب اسلامی حکمتیار در این جمع حضور داشتند. حزبی که از آن به عنوان مخالف دولت فعلی نام برده میشود. در جهاد اسلامی افغانستان حضور جهادی زنان مجاهد به کلی مغفول مانده است. ولی نام چند زن مبارز و آزاده که سالهای زیادی را در زندان مخوف پل چرخی گذراندهاند نیز به عنوان اعضا دیده میشد. اگرچه مسئولین و طراحان این بنیاد با سخنرانیهایی مواضع و دلیل اعلان موجودیت این بنیاد را بر شمردند ولی در مقدمه اساسنامه این بنیاد که در هشت فصل و بیست و هفت ماده تهیه و توزیع شد چنین آمده بود.« ما آزادگان، به منظور آن که داعیه مقدس مردم مجاهد کشور پیگیری شود و ارتباط هدفمند و سازنده مجاهدین دیروز، مایه وارستگی برای فردای مطلوب ملت شود، به خاطر آن که میراث مرامی جهاد به فرزندان کشور انتقال یابد و چهره واقعی مجاهدین از خیانت پیشگان تمیز گردد، و برای این که در برابر توطئههای پیوسته دشمنان دین و وطن، و اوضاع نابسامان و ظلمت بار کنونی کشور، مبارزه دوام یابد و عدل و انصاف در جامعه تامین گردیده و عاملین اختناق و تباهی کشور برای تداوم خیانت فرصت مجدد نیابند. با این هدف که دیگر هیچ شهروند مسلمان کشور به گناه مسلمانی و مخالفت با استیلای بیگانگان تعقیب، گرفتار، شکنجه و محکوم به زندان و اعدام نه گردد، به غرض تعمیم قسط وختم فرهنگ معافیت، و محاکمه عادلانه عاملان ارعاب، توقیف، شکنجه، حبس و اعدام زندانیان سیاسی، این اساسنامه را بر محور توحید و اعتقاد راسخ به جغرافیای واحد عقیده و به دور از گرایشهای شرک آلود قبیلهای و نژادی و مبتنی بر اصل احیای تفکر دینی، به تصویب رساندیم.»
۷. ایثار به سبک انتحار
روز سهشنبه 22 شهریور، شهر کابل روز بسیار سختی را تجربه کرد. در آن روز با نفوذ 6 نفر از انتحارگران طالب، در ساختمان نیمه کاره در چهار راهی عبدالحق و درگیری آنها با نیروهای امنیتی شهر، شرق کابل را به حالت تعطیل در آورد. آن روز غرور نظامی آمریکا و نیروهای همپیمانش که نتوانستند حتی با حمایت نیروی هوایی خود 6 نفر تروریست را مهار کنند و نزدیک به بیست و چهار ساعت جنگیدند، به شدت به چالش کشیده شد. در همان روز دو اتفاق انتحاری دیگری نیز در کابل رخ داد که تصویر جدیدی از فداکاری را در دل انتحار نشان داد. در سکانس اول سمیع الله افسر پولیس، در منطقه بی بی مهروی کابل وقتی با فرد انتحاری که میخواسته خودش را در بین مردم بی دفاع آن ساحه منفجر کند، فرد انتحاری را بغل میکند و جاودانه میشود. در سکانس دوم و در هیاهوی صدای انفجار و پرتاب راکتها در شرق کابل، جانعلی که او هم یک افسر پولیس است اما در غرب کابل، از سنگر دیده بانی میبیند که مردی با ظاهر مشکوک به سمت ورودی قرارگاه نظامیشان میآید. جانعلی درنگ نمیکند و از سنگر خارج میشود و به طرف آن مرد میرود دستور ایست میدهد. ولی آن مرد بیاعتنا به پیش میآید. جانعلی هم به پیش میرود تا مطمئن شود که آن مرد انتحاری نیست. مرد کوشش میکند که به هر شکلی شده خود را به مقر فرماندهی «زون شمشاد 202» برساند. جانعلی که تصمیم خود را گرفته است، سینه به سینه مرد انتحاری قرار میگیرد تا بازداشتش کند. ناگهان آتش انفجار جانعلی را به یک سو و فرد انتحاری را به سوی دیگر پرتاب میکند. و اینچنین جان علی با فداکردن خویش جان دهها تن از همقطاران خود را از مرگ نجات میدهد.
اگر چه هدایا و پولی بسیار ناچیزی از طرف دولت به خانوادههای آنها به عنوان دلجویی داده شد و چند روزی عکس بزرگی از آنها را در میادین شهر کابل نصب کردند. اما تبعیض قایل شدن رییس دولت که به سمیع الله مدال ویژه داد و به جانعلی بی اعتنایی روا داشت، کار ناپسندی بود که طعم تلخ آن تاریخ فداکاری مردم ما را متأثر خواهد ساخت.
۸. همایش نقش شهدا
روز ۲۱ مهرماه دوستی تلفنی خبر داد که همایشی مردمی با عنوان «نقش شهدا در استقلال افغانستان» از سوی بنیاد فرهنگی، تبلیغی پیامبراعظم(ص) در پغمان برگزار میشود، آن هم در زیر طاق ظفر پغمان. با هماهنگیهای لازم شنبه 23 مهرماه خودم را به دژ تسخیر ناپزیر جهاد در دوران حضور شورویها(پغمان) رساندم. زمزمه مخالفتها برای عدم برگزاری همایش بسیار بود و حتی شایعه شده بود که سه نفر انتحاری وارد پغمان شده تا خود را در این همایش منفجر کنند. بنرهای شهدا هنوز نصب نشده بودند و مردم در یک سردرگمی به سر میبردند. مخالفتهای مسئولان محلی و امنیتی با انتقادهای بسیاری همراه شد و سرانجام این همایش با تغییر مکان در فاصله دویست متری طاق ظفر با حضور جمع کثیری از مسئولین جهادی، خانوادههای شهداء، شخصیتهای علمی و سیاسی و مردم پغمان برگزار شد. آن چه جلوهی خاصی در این همایش داشت تصویر بزرگ شهدای جهاد اسلامی افغانستان بود که در چند ردیف خاطرات جهاد را زنده میکرد.
در این همایش، سخنرانان ضمن تاکید بر ادامه راه شهدا از حضور دراز مدت نیروهای خارجی، ایجاد پایگاههای دائمی نظامی و امضای پیمان استراتیژیک با امریکا در افغانستان، ابراز نگرانی کردند.
مولوی حق پرست رئیس دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تعلیم و تربیت کابل که یکی از سخنرانان این همایش بود، گفت: خداوند در قرآن کریم میفرماید: یهود و نصارا هیچ وقت دلسوز و راضی از مسلمانان نمیشوند مگر اینکه از یهود و نصارا پیروی کنید.
سیدهادی هادی، رئیس بنیاد فرهنگی تبلیغی پیامبر اعظم نیز، طی سخنانی حضور دائمی و امضای پیمان استراتیژیک با امریکا را در افغانستان، بیانگر سپردن تمام مسئولیتهای حکومتی این کشور به امریکاییها خواند و گفت:
در صورتی که مقامات بلند پایهی دولتی افغانستان، امضای پیمان استراتیژیک با امریکا را بپذیرند، جوابگوی هرگونه پیامدهای آن در آینده در نزد مردم افغانستان خواهند بود، چرا که مردم نمیتوانند از خود در قبال هرگونه مسایلی که از سوی امریکایی سرمیزند، زبان باز کنند.
در بند 3 و 4 قطعنامه پایانی همایش چنین آمده بود.
۳- ملت مسلمان افغانستان برای آزادی و زنده نگه داشتن اعتقادات دینی شان بیش از یک و نیم میلیون شهید داده و نباید به بهانهی آزادی بیان و مطبوعات، تهاجم فرهنگی بیگانگان در رسانهها برجسته شده و ارزشها مورد تعدی قرار گیرد، ما از علماء فرهنگیان و رهبران جهادی میخواهیم در برابر این پدیده که امروز به نام آزادی بیان، ارزشهای دینی را نشانه گرفته غافل نمانند و از هیچ اقدامی معقول در جلوگیری این تهاجم فرهنگی کوتاهی ننمایند.
۴- ایجاد پایگاه نظامی امریکا با هر نامی که باشد، برخلاف منافع و مصالح ملت مسلمان و آرمان شهداء است، ملت مسلمان افغانستان طرح ایجاد پایگاهها و هرنوع معاهدات را، منافی با استقلال، تمامیت ارضی، جهاد و ارزشهای ملت مسلمان و کرامت ملی خویش دانسته و با تبعیت از فتوای صریح علمای کشور طی همایش تاریخی ۲۵/۵/۱۳۹۰ در هوتل انصاف شهر کابل که آن را حرام خواندند و همچنین شورای علمای شیعه افغانستان در نهمین مجمع عمومی سالانهاش در مورخ ۳/۷/۱۳۹۰ در حوزه علمیه خاتم النبیین(ص) و با تصویب ماده ۱۴ قطعنامهای خود با توجه به ضرورت حفظ استقلال و تمامیت ارضی افغانستان، ایجاد پایگاههای نظامی امریکا را نقض حاکمیت ملی دانسته و مخالفتشان را مبنی بر تأسیس چنین پایگاههایی در این کشور اعلام کردند، ما شرکت کنندگان نیز براساس فتوای علمای مشهور افغانستان و شورای علمای شیعه، پایگاه نظامی، امضای پیمان راهبردی میان افغانستان و امریکا را به سود کشور ندانسته و حضور نیروهای خارجی در ده سال اخیر کمکی به تامین امنیت در کشور نبوده بلکه با گذشت هر روز دامنه ناامنیها گسترش یافته، لذا حضور نیروهای خارجی به هر نام و عنوان در افغانستان مورد قبول ما نخواهد بود.
۹. بنیاد وارثین شهدا
پنج سال پیش که به افغانستان رفته بودم، به دلیل شرایط نابه سامان امنیتی و تبلیغاتی غربیها بسیاری از مجاهدین احساس سرخوردگی و حتی در برخی مواقع جهادی بودنشان را کتمان میکردند. واژههایی نظیر جهاد و شهادت و ایثار فراموش شده بودند. مردم از روی ترس حتی در گفتارشان از چنین کلماتی استفاده نمیکردند. اما در این پنج سال فضای فرهنگی و اجتماعی دچار تغییراتی بسیارمحسوسی شدهاست. مراکزی با محوریت واژههایی چون جهاد وشهادت فعال گردیده و یا در حال فعال شدن است. مردم و مجاهدین آهسته آهسته از فشار تبلیغاتی دشمنان افغانستان خارج شده و خود را نشان میدهند. با این که هیچ خیابان و کوچهای به نام شهدای جهاد اسلامی افغانستان نامگذاری نشده ولی با ایجاد بنیادهای مختلفی با عناوین جهاد و شهادت این امیدواری تقویت شده است. یکی از بنیادهای تازه تأسیس افغانستان با محوریت شهدا و با عنوان( بنیاد وارثین شهدای افغانستان) به تاریخ بیست و هشتم مهرماه اعلام موجودیت کرد. این نهاد در اولین نشست هماهنگی اعضا و خانوادههای شهدا که در حسینیه خاتم النبیین در کابل برگزار شد، در اطلاعیهای هدف از تأسیس این بنیاد را چنین بیان کردند. «بنیاد وارثین شهدای افغانستان به حیث یک نهاد فراگیر اجتماعی، غیر حکومتی و غیر وابسته به جریانات سیاسی به دور از هر گونه گرایش و وابستگیهای قومی، لسانی، مذهبی و سمتی متعلق به عموم وارثین شهدای کشور، به اهتمام جمعی از وارثین شهدا تأسیس و با اخذ جواز رسمی از وزارت عدلیه جمهوری اسلامی افغانستان پا به عرصه وجود گذاشته و در نظر دارد که با توکل و استعانت پروردگار بزرگ و حمایت ملت شهید پرور افغانستان در جهت اهداف ذیل فعالیت نماید.
– انسجام وارثین شهدای کشور بر محور این بنیاد.
– یادبود شهدا به منظورزنده نگهداشتن یاد و خاطرههای تابناک آن قهرمانان آزادی.
– تلاش در جهت تامین حقوق مادی و معنوی ورثه شهدا.
– دفاع از حقوق بشر و قربانیان جنگ در افغانستان.
– تلاش در جهت شناسایی گورهای دست جمعی شهدای دوران جهاد در زندان پلچرخی ومناطق همجوار آن از طریق مراجع ذیربط دولتی.
– گرامیداشت و تجلیل سالیانه از مقام والای شهدا در سطح ملی و محلی.
۱۰. باغ شهدا
افغانستان امروز، پر از قبرستان است. قبرستانهایی که در سالهای جنگ از هرسو به صورت نامنظم و ناشیانه در هرجایی به وجود آمدهاند. در روزهایی که مردم از شدت جنگ نمیتوانستند از خانههایشان بیرون بیایند، باغها و زمینهای زراعتی بسیاری را در کنار خانههایشان تبدیل به قبرستان کردند، تا هم عزیزانشان را دفن کرده باشند و هم از تبعات جنگ در امان باشند. چنین است که از قبرستانهای دو سه نفری گرفته تا چند هزار نفری در هرگوشه و کناری به چشم میخورد. اما موضوعی که قبرستانها را دیدنی کرده است، بیرقهای سبز شهدای مظلوم افغانستان است. در افغانستان هیچ قبرستانی نیست که چند بیرق سبز رنگ در حال اهتزاز نداشته باشد. حتی اگر قبرستان کوچکی در حاشیه یک خیابان و یا یک باغ باشد، باز هم بیرقهای سبزی در آن خود نمایی میکند. روز هشتم مهر ماه توفیق یافتم از باغی در منطقه پغمان دیدن کنم که شهدای دوران جهاد اسلامی افغانستان در زمان حضور روسها در آن دفن هستند و معروف است به باغ شهدا. در دوران جهاد اسلامی افغانستان، جبهه پغمان سرافرازترین جبهه مجاهدین در برابر روسها بود. در باغ شهدا شاید مزار نزدیک به چهل نفر شهید وجود داشته باشد، ولی از این رو حائز اهمیت است که شهدایی که در آن دفناند، هم شیعهاند و هم سنی. از ولایات مختلف و با ملیتهای مختلف. آقای حسینی برادر سه شهید دوران جهاد اسلامی افغانستان در باغ شهدا در باره معرفی آن باغ گفت: این باغ در اوایل دهه شصت، در روزهایی که سنگر مشترک مجاهدین شیعه و سنی در عمق سنگر دشمن بود، توسط یک مجاهد مومن پغمانی که از برادران اهل سنت ما بود برای دفن شهدا وقف شد. ما بسیاری از شهدا را شبانه در این باغ دفن میکردیم. در این باغ هم شهید شیعه دفن است و هم شهید سنی و در افغانستان از این دست قبرستانها کم نیست. حسینی مزار سه شهیدی را که در کنار هم بودند و تاریخ شهادتشان در یک روز حک شده بود، نشان داد و گفت: این سه شهید در روز عاشورای سال 63 شهید شدند. یکی از آنها برادرم سید معصوم شاه است که لباس آغشته به خونش را در پای درختی در حویلی(حیاط) دفن کردیم. مادرم همیشه در کنار آن درخت آرام میگیرد. با سخنان حسینی من هم به آرامش رسیدم و احساس کردم که آنها برادر من هم هستند.
Sorry. No data so far.