فرشته طائرپور – روزی چندبار فقط برای دیدن عکس تو به کامپیوترم سر میزنم. منتظرم تکلیف کاروان سینماگران معلوم بشود تا ببینم با آنها به دیدارت میآیم یا به تنهایی…
میخواهم برای تو و دوستانت، فقط فیلم و کتاب و اسباب بازی بیاورم… دادهام پروژکتور دفترم را تعمیر کنند… تماشای فیلم روی پرده بیشتر مزه میدهد، نه؟
میدانم حقت بود که این روزها به اتفاق خانوادهات در یک سالن سینما فیلم «کلاه قرمزی» را ببینی… ولی چه کنم که حتی پیش از آنکه خانهات ویران شود هم کاری از دستم بر نیامد تا این اتفاق بیافتد… شاید آنها که کلاه قرمزی را ساختهاند (نه آنهایی که این روزها بر سر نمایش آن با همدیگر دعوا دارند) این نامه را بخوانند و به فکرشان برسد که «کلاه قرمزی» را پیش تو بیاورند؛ امیدوارم… بهرحال اگر هم نشد، مهم نیست؛ بیا حرف فردا را بزنیم و ببینیم حالا که این زلزله ما را به هم نزدیک کرده چه میتوانیم بکنیم.
میخواهم بیایم و اشکهایت را با دست خودم پاک کنم و محکم درآغوشت بگیرم تا دل-لرزههایت به جان من بیافتد.
گریه نکن… این روزها میگذرد و تو بزرگ میشوی و اتفاقهای خوب، خوشحالت میکند…
برای بزرگ شدن باید فقط بخندی و بازی کنی… حتی روی ویرانهها… این کاریست که میدانم خوب بلدی… و این چیزی است که به قول شازده کوچولو: «محال است آدم بزرگها روحشان خبردار بشود که این موضوع چقدر مهم است…»
Sorry. No data so far.