یکشنبه 02 سپتامبر 12 | 19:53
پرونده‌ای درباره ثریا/۵

مصائب مجری تازه‌کار برنامه «ثریا»

حسین میرزایی

یادم نمی‌رود؛ آنقدر دیالوگم را تکرار کردم که می‌خواستم به خاطر تکراری‌شدنش تغییرش بدهم! برنامه داشت شروع می‌شد و کسی می‌گفت: «من هر چه گفتم حواست باشد.» جناب آقای مدیر صحنه‌ي عزیز بود. بدتر از همه‌ی این‌ها لنزهای بزرگی به اندازه‌ی دهانه‌ی حجرالاسود بودند که داشتند صورتم را نشانه می‌رفتند.


تریبون مستضعفین- یادداشت زیر با عنوان «مصائب یک مجری تازه‌کار» به قلم حسین میرزایی (مجری برنامه ثریا) در شماره ۴۴۶ ماهنامه سینما رسانه منتشر شده است. در این شماره سینما رسانه پرونده‌ای راجع به برنامه تلویزیونی ثریا که به بررسی فرصت‌ها و چالش‌های علم و تکنولوژی در ایران می‌پردازد و توسط تیمی دانشجویی آماده و اجرا می‌شود کار شده است.

ترم آخر کارشناسی بودم كه در یک مؤسسه‌ي پژوهشی مشغول به کار شدم. پس از گذشت حدود چهارماه، همراه با مسئول رسانه‌ا‌ي مجموعه‌ای که در آن فعالیت داشتم، برای صحبت‌کردن در یک نشست دانشجویی راهی دانشگاه «شهید عباس‌پور» بودیم که گفتم ای کاش می‌شد یك برنامه‌ای مثل90 در حوزه‌ي علم‌وفناوری داشته باشیم تا از مسئولان و بخش خصوصی سؤالاتي پرسيده شود که چرا خوب تعامل نمی‌کنند. همچنين نمونه‌های موفق عملکرد مسئولان و اساتید و تولیدکنندگان را در برنامه نشان بدهیم! خلاصه ایشان گفتند که اتفاقاً طرح یک برنامه‌ی این‌چنینی را در دست داريم، یادت باشد که بعداً با هم صحبت کنیم. مدت زیادی نگذشته بود که با من صحبت کردند که محقق این برنامه باشم. بعد از یک مدت دیگر گفتند که ما خیلی بحث کردیم و به نتیجه رسیدیم که شما به عنوان مجری برنامه باشید. اسم برنامه هم مشخص و  ثریا شد. کارم را از چهارمین جشنواره‌ي فناوری نانو در نمایشگاه بین‌المللی تهران شروع کردم. اولین‌بار بود جلوی دوربین می‌رفتم. چندنکته را همان‌روز به خاطر سپردم، اینکه کسی که مجری‌گری می‌کند، باید مدیریت صحنه را هم انجام بدهد، یعنی خودش باید شرایط یک اجرای خوب را فراهم آورد. حتی کارگردان هم شاید نتواند خیلی مؤثر باشد و این مجری است که می‌تواند جمیع عوامل پشت و جلوی صحنه را به نفع خودش رقم بزند. دیگر اینکه مجری باید طوری با مخاطب ارتباط برقرار کند که انگار سال‌ها همدیگر را می‌شناسند. دوستان کارم را پسندیدند (چه دوستان خوبی!). کارهای بعدی را هم به عنوان کارشناس گزارشگر میرفتم. چهارم‌اسفند‌ماه، اولین برنامه را باید روی آنتن مي‌بردم. باور نمی‌کردم که این اتفاق بیافتد، زيرا تقریباً هیچ‌چیز برای برنامه مهیا نبود؛ از دکور تا خود ما! آن روز هم اصلاً حالم خوب نبود و از تب در نمازخانه‌ي شهرک غزالی خوابم برده بود. کم‌کم همه چیز داشت جدی می‌شد و من انگار با یک سکوت، بهت‌زده شده بودم. مثل روحی که سرگردان به دنبال جسم خودش به این‌طرف و آن‌طرف می‌رود، سراغ هرکس می‌رفتم و این سؤال را تکرار می‌کردم که برنامه‌ي امشب روی آنتن می‌رود یا نه!؟

یادم نمی‌رود؛ آنقدر دیالوگم را تکرار کردم که می‌خواستم به خاطر تکراری‌شدنش تغییرش بدهم! برنامه داشت شروع می‌شد و کسی می‌گفت: «من هر چه گفتم حواست باشد.» جناب آقای مدیر صحنه‌ي عزیز بود. بدتر از همه‌ی این‌ها لنزهای بزرگی به اندازه‌ی دهانه‌ی حجرالاسود بودند که داشتند صورتم را نشانه می‌رفتند. به اصطلاح، میزانسن مرا مشخص کردند که چه باید بکنم. دائم از جایم که چند قدم با صندلی‌ام فاصله داشت می‌رفتم تا سر میز اجرا، تا با آب‌خوردن، دهانم را که سریع خشک می‌شد، تر کنم. 20ثانیه… پشت صحنه ساکت… آماده… سه… دو… یک… کمتر از لحظه‌ی احتضار برای من نبود! برنامه که شروع شد، تکه کلام همیشگی آمد سراغم؛ «در واقع» این طوری است، «در واقع» آن طوری است. بحث را پاس‌کاری کردم بین دوستانم که کنارم نشسته بودند. انگار خلأ بود و ما سه نفر، مغروق در این خلأ. خلاصه مثل زمانی‌که داور در زمین هندبال سوت می‌زند، پس از اتمام برنامه، انگار 75میلیون ایرانی را برده باشیم، رفتیم و به آغوش دوستانمان در پشت صحنه پریدیم! از خدا که پنهان نیست و نباشد، همه استرسم را فهمیده بودند. اجرای دوم هم خیلی سخت بود، اما نه به نسبت اجرای اول. همیشه قبل از برنامه با پدر و مادرم تماس می‌گیرم و از آن‌ها می‌خواهم مرا دعا کنند. برنامه‌ي دوم به مادرم

گفتم: «مامان جان، جلوی دوربین فقط برای شما صحبت می‌کنم، خوب مرا نگاه کن!»

قبل از برنامه‌ي سوم، دلم تنگ شده بود برای بوی گریمور، برای استرس قبل از اجرا، برای همه چیز… بعداً مفهوم میهمان خانه‌های مردم‌شدن را واقعاً درک کردم! و با خودم تصمیم گرفتم با همه همان‌طور راحت باشم که با مادرم هستم. شمارگان اجرایم که بالا رفت و الان که به هشتمین رسیدم، واقعاً می‌خواهم طوری اجرا کنم که مخاطب رغبت کند مرا به عنوان میمهان به خانه‌اش راه بدهد. سختی کار ما این است که باید علمی اجرا کنیم و این حرف‌هایی که در فضای کاری‌مان می‌زنیم، به زبانی برای مردم بیان نماییم که همه مجذوب شوند و به تمام معنا کاربردهای علم و فناوری را در زندگی‌شان لمس کنند. احساس می‌کنم لطف خدا باز هم به یاری‌ام آمده مثل همیشه، و روزبه‌روز دارم پیشرفت می‌کنم.

  1. باران بهار
    29 سپتامبر 2012

    خیلی صادقین ایشالا خدا خیر و توانتون بده

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.