تریبون مستضعفین- محمد غفاری (شاعر و منتقد ادبی)
نشان خانه ات را از تمام شهر پرسیدم
مگر آنسوتر است از این تمدن روستای تو؟
شعر گفتن و شعرشناسی دو مقولهی متفاوت در عرصه ادبیات هستند و کمتر ادیبی پیدا میشود که هر دو در او جمع باشد. ورود به عرصه شناخت شعر و حوزههای تخصصی نقد باعث کمرنگ شدن طبع شعر و در نتیجه ساختگی شدن شعر میباشد. از معدود کسانی که در ادبیات معاصر کشور هم شاعری تواناست و هم تسلط بسیاری در شناخت اشعار و حوزههای نقد دارد، یوسفعلی میرشکاک است. شاعری که مقالههای جذاب و پرهیجانش دربارهی شعر متعهد و دفاع از ارزشهای اسلامی و انقلابی تاثیر گستردهای در شکلگیری جریان شعر انقلاب داشته است.
یوسفعلی میرشکاک بیستم شهریور 1338 در روستای خیرآباد بن معلا در بخش لرستان خوزستان و از توابع شوش دانیال متولد شد. بیست ساله بود که به تهران مهاجرت کرد و نخستین فعالیت جدیاش همکاری با روزنامهی جمهوری اسلامی بوده است؛ ستونی به نام «صدای سرخ شاعران مسلمان» به معرفی و مصاحبه با شاعران انقلاب میپرداخته و پس از آن بود که با مجامع گوناگون و جراید مختلف به مشغول همکاری شد. بیگمان اوج فعالیتهای میرشکاک به نگارش مقالات متفاوت در نشریهی «سوره» برمیگردد. نشریهای که به سردبیری شهید مرتضی آوینی حاصل تفکرجمعی از رفیقان هنرمندش چون مسعود فراستی، محمدرضا سرشار، شهریار زرشناس، سیدمهدی شجاعی و… بود. افرادی که در رأس هرم هنر متعهد و دغدغهمند قرار داشتند و با قلم زدن در آن توانستند در عرصه فکر، فرهنگ و هنر، گفتمان انقلاب اسلامی و… آثار درخشانی از خود به جای بگذارند.
«سفر به سوی موعود»، «ایمان و تکنولوژی»، «غفلت و رسانههای فراگیر»، «رخنه در تکنیک»، «القارعه»، «تکنیک قارعه»، «سیاستزدگی»، «نسبت ما و تجدد» و… از مقالات فراموش نشدنی میرشکاک در سورهی سالهای نخستین دههی هفتاد است که امروز نیز خوانش آنها بسیار تأمل برانگیز و آموزنده است. نوشتههای میرشکاک در حوزههای متفاوتی از جمله مقولات فکری فلسفی، یادداشتهای سیاسی، نقد ادبی، طنز و… بوده است اما مهمترین بخشی که یوسفعلی میرشکاک را با آن میشناسیم شاعری اوست. مقولهای که نه در مفاهیم و اندیشههای فلسفی معرفتی میگنجد و نه با سیاست و ایدئولوژی جمع میشود؛ آنچه موجب برتری شعر میشود، ذهنیت شاعر و منشاء اصلی آن میباشد. هرگاه شاعر در شعرش خودش باشد و حرفهایش از دلش برآید و هنگام سرودن از مسائل عقلانی و اندیشهای پیرامونش فاصله بگیرد، آثار بهتر و ماندگارتری خلق میکند که همواره خواندن آن لذت بخش است و به دل مینشیند. اگر حاصل این سخنان درونی شاعر، «شعر صادقانه» باشد، یوسفعلی میرشکاک از صادقترین شاعران است که شوریدگی و پریشانیاش در اشعارش نمود دارد و به آن جلوهی خاصی بخشیده است. این چنین است که اشعارش گاه «از چشم اژدها» است و گاه «از زبان یک یاغی».
سالهای ابتدایی شاعری یوسفعلی میرشکاک همزمان است با انقلاب و در پی آن دفاع مقدس و توصیف مجاهدتها و حماسهها در شعر میرشکاک –مانند دیگر شاعران آنروزها- بسیار یافت میشود. آنچه در آن سالها اشعار میرشکاک را نسبت به دیگر شاعران متمایز میکرد، فرهنگ بومی زادگاهش بود و پیوند حماسهی ایران اسلامی با حماسهها و آیینهای بختیاری:
بیشه ره بر عبور اسبان بست
چنگ وا کرد خرگ خشمآگین
شاخ کلخنگ یال اسب گرفت
دوخت ارژن سوار را به زمین
داس در دست، گیسوان در باد
دختران روبهروی سربازان
بدلگام اسبها، ربوده فسار
رو به اعماق تیرگی تازان
پر ز باروت گوش چوخاها
در گریز از مسیر چشم تفنگ
مانده در چاه بیشه سرگردان
شعلهی شیرگیر خشم تفنگ…
از عناصر شعر میرشکاک مبارزه است. مبارزه با کسانی که قلمشان دستمایهی اندیشههای پوشالی است؛ میرشکاک با یک تضاهرات واژگانی از جنس و ساختار کلام خودشان به مبارزه با آنان میرود و میکوشد اشعار عالمانه و به دور از تحجّرش پاسخی بر شعرهای شبه روشنفکرانهشان باشد.
مرا
با جهان
و جهانهای کوچکشان برابر میکنند
روشنفکران
و رهگذران گول
من اما جنون میبندم و بر بام جهان
هم آواز با کشتگان
ترانهای تلخ میخوانم…
بیشتر پریشانی میرشکاک در اشعار کلاسیکش ظهور پیدا کرده و این پریشانی خصیصهی ذاتی شاعری است که واژهها چون موم در دستش قرار دارند و با چیرگی ظرفیتهای تازهای به آنها میبخشد. گاه غزلهای بیدلانه میسراید و گاه مسمطهای خراسانی اما هیچگاه از آنچه شخصیتش را تشکیل داده فاصله نمیگیرد:
نمیبینی چو من خاموشی بیحاصلی با هیچ دریایی
مگر مرگم در این گردابِ آتش بادبان باشد
به جهد از خویشتن گردی بر آوردم كه چون دریا
نهد پا در دلم خورشید و ماهش بینشان باشد
و یا:
دستگیرم گر نبود این بارِ وهم آوار یک شب
چتری از پرواز ساحل روی دریا میكشیدم
مرگ! ای آرامشِ آبی! بیا از من جدا كن
این خدایی را كه در تنهایی خود آفریدم
و شعر مطنطنش برای امیرالمؤمنین(ع) که مشرب قلندرانهاش را به نمایش میگذارد و با رقص کلماتش مخاطب را به وجد میآورد:
بر زمین افتاده دیدم آسمان خویش را
رقص مرگ جان و پایان جهان خویش را
در کف طوفان رها کردم عنان خویش را
تا مگر پیدا کنم نام و نشان خویش را
گم شدم اندر نشان بینشان مرتضی
آخرین دژ نیز ویران شد کجا پنهان شوم
در کدامین درهی تاریک سر گردان شوم
با چه امیدی حریف مرگ در میدان شوم
مردگان را بعد از او چون بر در فرمان شوم
کیست بردارد درفش کاویان مرتضی؟
غزل، چهارپاره، نیمایی و سپید بیشترین قالبهایی هستند که اشعار میرشکاک را به خود اختصاص دادند و حاصل بیش از سه دهه حضور فعال و مفید یوسفعلی میرشکاک در عرصهی هنر و رسانه کتابهای متفاوتی است که میتوان به «قلندران خلیج»، «از چشم اژدها»، «ستیز با خویشتن و جهان»، «ماه و کتان»، «غفلت و رسانههای فراگیر»، «در سایه سیمرغ»، «از زبان یک یاغی»، «جمال و تفصیل»، «زخم بی بهبود»، «دیپلمات نامه»، «نامهای به رییس جمهور»، «جای دندان پلنگ»، «گفتگویی با زن مصلوب» و… اشاره کرد.
شب است و پنجره ای دارم که روبروی تهی باز است
شکسته حنجره ای دارم که قاب خالی آواز است
در این قفس نفسی دارم پرنده وار تپیدنها
که رفت و آمد سنگینش شکسته بالی پرواز است
دلا اگرچه گرفتاری، به خون روشن خود خو کن
به گوش سینه چه می خوانی؟ زبان آینه غماز است
زبان به شکوه گشودن را که بست گوش شنیدنها
به روی عرض نیاز ما، همین گشوده در ناز است
به وهم رفتن شب خون شد گلوی خواندن چاووشان
جنون شد آنهمه خون، غافل، که فتنه را سر ِ آغاز است
زبان آینه روشن بود اگر دلش نه از آهن بود
چرا خبر نشدیم ایدل سیاهی آینه پرداز است
در این حصار سیاه آیین به آفتاب نیازی نیست
که بال کرکس خاموشی در اوج ممکن پرواز است
تنها تو بصیر بودی تنها تو یار سید علی بودی