یکشنبه 09 سپتامبر 12 | 20:52
به بهانه ۱۸ شهریور، سالمرگ جلال آل احمد سرسلسله روشنفکری مردمی در ایران

چرا به روشنفکران مردمی نیاز داریم؟

محمد ثقفی

روشنفکری در ایران به معنای واقعی خود با جلال آل احمد متولد شد. کسی که نه وابسته ی حاکمان بود و نه جیره خوار سرمایه داران و نه عامل بیگانگان. جلال در بین مردم بود و درد آن­ها را می­ دید و می­ نوشت. نهاد دین و نهاد حکومت و معضلات اجتماع را نقد می­ کرد. با جریانات مختلفی همراه شد ولی هرگز حریت روشنفکرانه­ ی خود را از دست نداد.


تریبون مستضعفین- محمد ثقفی

روشنفکری در یک اصطلاح، پدیده­‌ای است تاریخی و مولود غربِ در آستانه­‌ی رنسانس، جریانی که می­‌اندیشد و دین و سنت­‌ها را نقد می‌­کند و به زیر می­‌کشد و با عقل خودبنیاد (درکنار بورژوازی و به عنوان سخنگوی آن) طرحی نو در فرهنگ و سیاست می‌­افکند. در این معنا، روشنفکری پدیده ‌ای است که نه تنها فقط برای غرب همان قرون مفید است (اگر باشد) بلکه در زمان و مکان دیگر اساساً امکان تولد نخواهد داشت، چرا که هر پدیده­‌ی تاریخی، مولود زمینه‌ی تاریخی خود است. اما اگر روشنفکر را اندیشمندی بدانیم –چه عالم دینی، چه عالم علوم انسانی، چه روزنامه­‌نگار و چه هنرمند- که در برابر مسائل و رنج­‌های توده­‌های مردم احساس مسئولیت می­‌کند و برای به‌روزی آن­ها می­‌اندیشد و سخن می­‌گوید و به میدان می­‌آید، آن‌گاه می­‌توان از روشنفکری در ایران و بایسته­‌های آن سخن گفت.

اولین تحصیل­‌کنندگان ایرانی در غرب، شاهزادگان قاجار بودند که پس از بازگشت به وطن، به علت فعالیت­‌های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی خاص­شان «منورالفکر» نامیده شدند. روشنفکری در غرب در اثر نقد سنت‌ها و زمینه­‌ی مناسب تاریخی و پیوستگی با جامعه به وجود آمده بود، ولی در ایران مولودی حرام‌زاده با زایمانی غیرطبیعی بود. اشرافیت و غربزدگی را شاید بتوان بیماری­‌های اصلی منورالفکری ایرانی دانست. پیوند با دربار و طبقه­‌ی مرفه حاکم، روح مردم‌گریزی و تحقیر بینش­‌ها و انگیزش­‌های عوام را در آن­‌ها پرورش داده بود و خودباختگی در برابر غرب بدون شناختن درست آن و بدون شناختن درست ایران، راه پیشرفت و بهروزی را در نظرشان تقلید از غرب (آن هم در ظواهر مدنیت و صنعت و نه مبانی آن) نمایانده بود و هر دوی این بیماری­‌ها در یک روش همداستان بودند: دشمنی کورکورانه با دینِ توده­‌های مردم. امتیاز دادن‌های پیاپی دولتمردان منورالفکر قاجار به روس و انگلیس و جملات نغز و تحلیل‌های سطحی‌شان در تحقیر دین و سنت ها (و نه نقد آن‌ها) و لزوم سراپا غربی شدن مؤید این مدعاست.

در این میان، روشن شدن قدرت نهاد دین و زعمای آن در سیاست و اجتماع، پس از ماجرای تحریم تنباکو و درگیر و دار مشروطه، منورالفکران را بر آن داشت تا علی‌رغم کینه­‌ی قدیمی­‌شان، از این منبع قدرت نیز استفاده کنند. فلذا تفسیر منورالفکرانه از دین آغاز شد، تفاسیری که نه در پی فهم دین بودند و نه مبانی تفکر انسان‌مدار غربی را فهمیده بودند بلکه تنها پوشاندن عبایی از عبارات دینی بر قامت ناساز شعارهای عصر روشنگری در غرب بودند.

این منورالفکری زمانی در کنار شاهان قاجار بود و زمانی علیه آن­‌ها و گاهی در آغوش انگلستان بود و گاهی در دامان روسیه. پس از دوران قاجار هم منورالفکران اشرافی و غربزده پشت سر رضاخان ایستادند تا تجدد تقلیدیِ دین ستیز ِاشرافی، ولو با سرنیزه، در ایران گسترش پیدا کند.

روشنفکری در ایران به معنای واقعی خود با جلال آل احمد متولد شد. کسی که نه وابسته‌ی حاکمان بود و نه جیره‌خوار سرمایه‌داران و نه عامل بیگانگان. جلال در بین مردم بود و درد آن­ها را می­‌دید و می­‌نوشت. نهاد دین و نهاد حکومت و معضلات اجتماع را نقد می­‌کرد. با جریانات مختلفی همراه شد ولی هرگز حریت روشنفکرانه­‌ی خود را از دست نداد. جریان روشنفکری اصیل با مرحوم شریعتی و دیدگاه­‌های انقلابی ‌اش ادامه یافت. شریعتی سخن­گوی دردهای ملت بود، سنت­‌ها را نه منفعلانه کنار افکنده بود و نه می­‌پرستید، بلکه فعالانه آن­‌ها را می ‌فهمید و نقد می­‌کرد و می­‌دانست جز از دل سنت­‌های یک جامعه و با پالایش همان­‌ها فردای بهتری برای آن جامعه ممکن نیست.

پروژه‌ی روشنفکری اصیل پس از جلال و معلم شهید ناتمام ماند. عمل­گرایی انقلاب و جنگ و پس از آن فضای امنیتی دهه هفتاد توان آنان را که می‌توانستند ادامه­ دهنده­‌ی این جریان باشند گرفت و در غیاب آن­‌ها میراث­‌خواران منورالفکری قاجار که مدت­‌ها ساکت بودند به میدان آمدند و به همراه منورالفکری صوفیانه شبه دینی (حلقه ی کیان، عبدالکریم سروش، محمدمجتهد شبستری و… ) آخرین تیرها را به بدن روشنفکری مردمیِ ایرانی زدند. بار دیگر منورالفکری­‌ای بازگشت که از توده­‌های مردم گریزان است و دغدغه­‌هایش دغدغه ‌های عده‌ی کمی از نخبگان است و نگاهش به غرب -گرچه نه به شدت گذشته- نه نگاه نقادانه (به معنای فهمنده) که نگاه ستایش­‌گرانه است.

حال باید پرسید که اصلاً نیازی به روشنفکری در جامعه­ ای مثل ما هست؟ آیا وظیفه­‌ی روشنفکران را دیگر اقشار چون روحانیون نمی ‌توانند به عهده بگیرند؟ و یا اصلاً آیا روشنفکری ذاتاً نیامده تا علمای دینی را از صحنه بیرون کند و جای آن‌­ها را بگیرد؟

در پاسخ باید گفت که روشنفکری حقیقی، در معنای عامش، زبان و قلب توده‌های مردم است. روشنفکر چه در مقام یک عالم دینی و چه در مقام یک هنرمند، در بین مردم زندگی می‌کند و دردها و مشکلاتشان را می­‌شناسد و به ریشه‌های آن‌ها می­‌اندیشد و در برابر این همه، در کسوت یک عالم علوم اجتماعی کنار نمی­‌نشیند بلکه قدرت (چه حکومت و چه سرمایه) و هم­چنین قرائت­‌های رایج از دین را به معنای واقعی نقد می­‌کند و خود برای اصلاح امور به به مبارزه‌­ای اجتماعی-سیاسی دست می‌­زند. گرچه این شأن را یک عالم دینی نیز می­‌تواند به عهده بگیرد -چنان‌که در تاریخ ما بسیار هم گرفته­ اند- اما باید گفت که این شأنی جدا از شأن عالم دینی‌ست. روشنفکر به نیابت از مردم، پرسش­گر از دین است و عالم پاسخگو، روشنفکر به فکر بهروزی مردم است و عالم به فکر دینی‌شدن زندگی آن‌ها و در یک کلام روشنفکر با نگاهی مردمی، منتقد سنت است و عالم دینی با نگاهی الهی مبین تفسیری از بخش­‌هایی از این سنت و گرچه این دو تناقضی ندارند ولی دو شأن متفاوت اند.

در جامعه­‌ای چون جامعه ­ی ما، بدون روشنفکر، تفسیری بازاری از دین رواج می‌یابد و جامعه‌ای کسل و استبدادی آفریده می‌شود و بدون عالم دینی جامعه‌ای نه تنها بریده از سرچشمه‌ی هدایت بلکه بریده از سنت‌های خود و بی‌هویت زاییده می‌شود.

  1. طه
    9 سپتامبر 2012

    سالمرگ چیه جوون؟
    بنویس درگذشت

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.