همگون سازی و آمریکایی کردن فرهنگ به صنعت فرهنگ سازی و اطلاع رسانی محدود نمیشود و حتی در رفتار و آداب روزمره نیز نمود مییابد. مثلاً جرج ریتزر در بحث از مکدونالدیزاسیون صرفاً درباره گسترش جهانی صنعت غذای سریع و آماده امریکایی سخن نمیگوید بلکه به رسوخ فرهنگی خاص در سازمان و زندگی شخصی اشاره دارد.
به این معنی که تا قبل از تحول علمی و فکری عصر «رنسانس»، کشورهای پیشرفته صنعتی امروزی در قاره اروپا، تابع وامدار دانش و فرهنگ شرق و مقهور قابلیتهای علمی آنها در عرصههای مختلف ریاضیات، نجوم، پزشکی، فلسفه و… بودهاند.
اما از زمانی که انقلاب صنعتی خلاقیتهای علمی و فنی را وارد عرصه تجارت و سیاست نمود، مسیر و ابزار برقراری سلطه نیز تغییر کرد، و این بار سرزمینهای ماورای بحار در شرق میدان رقابت برای دستیابی به بازار برای صدور مازاد تولیدات صنعتی شد.
تسخیر بازار مستلزم تغییر در فرهنگ و باورهای دیگر ملتها بود، و از همین جا مفهوم صدور ارزش مازاد در تولید و مبادلات فرهنگی، که محور بحث این فصل است، شکل میگیرد.
در گذشته ارزش مازاد اقتصادی از کشورهای پیرامون به مرکز جریان داشت و امروز در اثر تحمیل سیاستهای اقناعی مبادله یک سویه فرهنگی روند معکوس پیدا کرده است.
وجه تمایز همگونی فرهنگی عبارت است از نوعی انفعال و استحاله. در چنین رابطهای معمولاً فرهنگها در برابر فرآیند جهانی شدن منفعل میشوند و حتی ضمن پذیرش فرهنگی که جهانی شدن اقتصادی حامل آن است، ویژگیهای خود را از دست میدهند.
به بیان دیگر برخی نظریه پردازان برآنند که جهانی شدن زیر سلطه نظام جهانی سرمایه داری و شرکتهای قدرتمند چند ملیتی قرار دارد و بنابراین جهانی شدن فرهنگی را به دنبال میآورد.
این برداشت از جهانی شدن، همان نظریه امپریالیسم فرهنگی است که فرایند جهانی شدن را در خدمت گسترش نوعی فرهنگ مصرفی میداند.
البته چند نوع از این دیدگاه وجود دارد که در همه آنها بر یکپارچه شدن فرهنگی و کاهش تنوع و تفاوت فرهنگی تاکید میشود. یک روایت بسیار آشنا این است که جهانی شدن یعنی غربی کردن و فرایندهای جهانی در خدمت تحمیل فرهنگ غربی بر دنیای غیرغربی هستند.
این ویژگیهای غربی عبارتند از سرمایه داری، اقتصاد سود محور بازار، سیاست دموکراتیک و اندیشه سکولار نمود یافته در خرد علمی، فردگرایی و حقوق بشر که بار هنجاری و ارزش قومی دارند. این فرایند برای برخی صاحب نظران خوشایند است و برخی مانند ادوارد سعید و فاطمه مرنیسی آن را نادرست، نامناسب و حتی زیانبار میدانند.
روایت خاص تری از همگونی و یکپارچه سازی فرهنگی، آمریکایی کردن فرهنگ جهانی است. محور بحث در این روایت، همگونی فرهنگی به واسطخ رسانههای آمریکایی است.
نظریه پردازان پایبند به چنین دیدگاهی بر این نکته تاکید میکنند که آمریکاییها بر منابع اصلی تولید و توزیع فرهنگ، از جمله سیستمهای ماهوارهای، ساخت فن آوری اطلاعات، بنگاههای خبری، صنعت تبلیغ، تولید و توزیع تلویزیونی و صنعت فیلم سلزی سلطهای بلامنازع دارند. بنابراین ایالات متحده امریکا «فرهنگ» خود را به صورت گستردهای در اقصی نقاط جهان رواج میدهد.
مثلاً در دهه ۱۹۸۰ میلادی ایالات متحده امریکا کمتر از ۵% برنامههای تلویزیونی خود را وارد کرده است، در حالی که بیشتر کشورهای دیگر در اروپا و امریکای لاتین، بیش از ۲۵% برنامههای خود را فقط از ایالات متحده امریکا وارد کردهاند. فیلمهای هالیوود هم بر سینمای جهان مسلط هستند: در ۱۹۹۱ میلادی «ترمیناتور ۲» پرفروشترین فیلم در سینماهای آرژانتین، برزیل، شیلی، ژاپن، مالزی و مکزیک بود و «رقص با گرگها» نیز در اتریش، دانمارک، مصر، فرانسه، ایسلند، هلند، لهستان، اسپانیا و سوئد چنین جایگاهی داشت.
امریکاییها حتی برای تضمین جایگاه مسلط خود در عرصه «فرهنگ سازی»، به ابزارها و شگردهای گوناگونی متوسط میشوند تا از ورود رقبای جدید به این عرصه جلوگیری کنند: توسل به ابزار مبارزه با کنترل و سانسور برای خنثی کردن اقداماتی به منظور حفظ فرهنگ ملی؛ مبارزه با تلاشهای انحصارشکنانه کشورهایی مانند انگلستان؛ و خنثی کردن تلاشهای یونسکو برای فراهم ساختن زمینه ارتباطات جهانی غیر تجاری.
همگون سازی و آمریکایی کردن فرهنگ به صنعت فرهنگ سازی و اطلاع رسانی محدود نمیشود و حتی در رفتار و آداب روزمره نیز نمود مییابد. مثلاً جرج ریتزر در بحث از مکدونالدیزاسیون صرفاً درباره گسترش جهانی صنعت غذای سریع و آماده امریکایی سخن نمیگوید بلکه به رسوخ فرهنگی خاص در سازمان و زندگی شخصی اشاره دارد.
بر اساس آمارهایی که ریتزر عرضه میکند، دوازده هزارمین شعبه مکدونالد در ۱۹۹۱ میلادی گشایش یافت و شمار رستورانهای مکدونالد در خارج از امریکا در سال ۱۹۹۴ میلادی به ۵۰۰۰ رسید. او همچنین نشان میدهد که در ۱۹۹۵ حدود ۲۰ میلیون مصرف کننده مکدونالد در جهان وجود داشت و ۴۵ درصد سود شرکت مورد نظر از فعالیتهای بین المللی به دست آمده بود.
گرچه خود ریتزر این واقعیت را نمونه برجستهای از فرایند عقلانیت جهانی میداند که در عقلانی و استاندارد شدن مصرف نمود مییابد، برخی صاحب نظران آن را با گسترش فرهنگ آمریکایی مترادف میدانند.
برخی دیگر هم در انتقاد از نظریه امریکایی کردن، مدعی هستند که این نظام سرمایه داری است که جهانی میشود نه فرهنگ امریکایی و علت و زمینه این گسترش هم در اصول و منطق مدیریت و اقتصاد سرمایه داری نهفته است. از دیدگاه آنان منابع، ابزارها و شیوههای نفوذ فرهنگی بسیار متنوعتر از آن است که بتوان از آمریکایی کردن فرهنگ سخن گفت.
Sorry. No data so far.