سه‌شنبه 02 اکتبر 12 | 07:09
روایت دانشجویی از کاروان مردمی دفاع از مقاومت اسلامی لبنان

راه قدس از آنتالیا می‌گذرد!

محمدصادق شهبازی

یک اکیپ از بچه‌ها هم دارند قطعه اسشهادیون را برای برنامه آماده می‌کنند. داریم به اذان می‌رسیم گروهان استشهادی وضو میگیرد و به 3 ستون حرکت می‌کنند. از بچه‌ها فاصله می‌گیرم صدای ضرب 4 و رجزشان کل بهشت زهرا(سلام الله علیها) را گرفته خیبر خیبر یا صهیون جیش محمد قادمون…


تریبون مستضعفین- محمدصادق شهبازی

اشاره- همزمان با جنگ سی و سه روزه رژیم صهیونیستی علیه حزب‌الله لبنان جمعی از دانشجویان عدالتخواه و انقلابی به سمت مرزهای زمینی حرکت می‌کنند و اعلام آمادگی خود را برای جنگ با صهیونیست‌ها اعلام می‌کنند. آنچه در زیر می‌آید روایتی دانشجویی از وقایع آن فعالیت‌هاست که در همان سال در نشریه دانشجویی هفت قفل منتشر شده است.

***

سه هفته بعد از آغاز حمله به غزه، تهران، چهار راه کالج. خبرگزاری‌ها خبر دادند حزب الله لبنان دو سرباز اسراییلی را به اسارت گرفت. تهدیدات اسراییل برای حمله به لبنان، امکان تکرار فاجعه غزه…

بچه‌ها پیام تبریکی برای سید حسن آماده می‌کنند.

پنج‌شنبه رسانه‌های خبری اعلام می‌کنند که اسراییل به جنوب لبنان تجاوز کرد.

٭٭٭

باید کاری می‌شد. از آغاز فاجعه‌ی غزه همه سر در گم بودند. همه به این‌جا رسیده‌اند که دیگر تجمع و تحصن و حمله به سفارت‌ها و … دیگر فایده‌ای ندارد.باید قدمی عملی برداشته می‌شد.

تشکل‌های مردمی و دانشجویی فعال در مسائل جهان اسلام را دعوت کردیم که یک تصمیم جدی بگیریم، ولی سر آخر علی ماند و حوضش! باید تنهایی عمل می‌کردیم.

اولین فاکس به خبرگزاری‌ها رفت… ما دانشجویان عدالتخواه به ستوه آمده از ظلم ستمگران تنها پیام امروزمان را سخن آن مجاهد بزرگ، حاج احمد متوسلیان می‌دانیم که گفت: ما با اسرائیل وارد جنگ خواهیم شد هر کس با ماست بسم الله هرکس نیست خداحافظ…

تلفن‌ها شروع شد. خبرگزاری‌های داخلی و خارجی پشت هم تماس می‌گرفتند.

٭٭٭

از قضیه غزه بچه‌ها در اینترنت تحت عنوان سپاه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)ثبت نام می‌کردند. قضیه کم‌کم داشت جدی می‌شد.

ستاد پاسداشت اعلام کرد 22 نفر را که توانایی تشکیل هسته‌های مقاومت داشته‌اند، و در جنگ تحمیلی و نبرد نجف حضور داشته‌اند به مناطق جنگی اعزام کرده‌اند. این‌بار مقامات نظامی موضع‌گیری کردند.

٭٭٭

شورای هماهنگی تبلیغات طبق معمول با تاخیر فازی طولانی بیدار شد، با برگزاری چند راهپیمایی تجاوزات اسرائیل به لبنان را شدیداً محکوم کرد. طبق اخبار واصله در این راهپیمایی‌ها پرچم رژیم اشغالگر قدس شدیداً به آتش کشیده شد. میدان فلسطین مرکز موضع گیری هاست.

٭٭٭

نه پول داریم نه امکانات، نه حمایت داخلی و نه خارجی! شورای عالی امنیت ملی هم می‌آید روی‌ش! از صدا و سیما خبر دادند که فاکس زده‌اند که خبرهای حرکت دانشجویی نباید بازتاب پیدا کند. می‌گویند جمهوری اسلامی پرونده هسته‌ای دارد!

شروع می‌کنیم با اساتید و نهادها و سفارت لبنان و سوریه و ترکیه رایزنی کردن. قضیه به شدت روی هواست. یعنی بچه ها که آماده‌اند. امکانات و پول و حمایت نه!

٭٭٭

کتاب جهان اسلام از دیدگاه امام را وررق می زنم… «تا کی سرزمین قدس، فلسطین، لبنان و مسلمانان مظلوم آن دیار در زیر سلطه جنایت کاران به سر برند و شما تماشاچی باشید؟… تا کی به جای مقابله با دشمنان اسلام و برای نجات قدس از اسلحه گرم و قدرت نظامی و الهی غفلت نموده و با کارهای سیاسی و برخوردهای سازش‌کارانه با ابرقدرت‌ها وقت گذرانده و به اسرائیل مهلت جنایت‌های بی‌امان داده و شاهد قتل‌عام‌ها باید بود؟ … باید بر وحشت از مرگ غلبه کنید و از وجود جوانان پرشور و شهادت طلبی که حاضرند خطوط جبهه کفر را بشکنند استفاده نمایید!»

٭٭٭

دو تا نظر کلی هست یکی این‌که تا هر جا که شد برویم اگر از مرز هم توانستیم رد بشویم که هیچ اگر نشد هم به تکلیف عمل کرده‌ایم. یک نظر دیگر هم بود، حزب‌الله که به نیروی نظامی نیاز ندارد مهم نشان دادن حرکت مردمی برای کمک به حزب‌الله است. می‌رویم چند روز در مرز تحصن می‌کنیم. تور آنتالیا!

٭٭٭

200 استشهادی صهیونیست مسکو را به سمت سرزمین‌های اشغالی ترک کردند. آمریکا و انگلیس و چند کشور دیگر رسماً به اسرائیل کمک می‌کنند. مفتی‌های عربستان و سیاسیون آنها و سایر کشورهای عربی و حتی نخست وزیر لبنان در مقابل حزب‌الله به صحنه آمده‌اند. اما ما… پیام برائت امام را می‌خوانم و تا صبح خوابم نمی‌برد.

٭٭٭

یک فاکس به خبر گزاری‌ها می‌زنم یک آیه قرآن جمله امام، جمله حاج احمد و جمله سید حسن نصرالله: «ما نبردی برای امت را پی گرفتیم و سوال این است که امت کجای این معرکه قرار دارد؟ و این سوالی بزرگ برای دنیا و آخرت شماست.» وسط‌ش هم خبر اعزام خبر گزاری‌ها خبر را کار می‌کنند و امام و بقیه را سانسور!

رسماً در فاکس بعدی یک شماره ثابت، یک موبایل و ایمیل برای ثبت نام اعلام می‌کنیم.

هنوز نه پول داریم، نه امکانات، نه حمایت!

تلفن‌ها شروع می‌شود از صبح تا صبح! بنده‌ی خدایی که مسئول تلفن است سرسام گرفته 2:30 شب هم که با زنگ تلفن از خواب می‌پرد همان جملات همان سولات!

٭٭٭

وبلاگ احمدک نوشته: «دوباره بوی اسفند تو فضای شهر می‌پیچه، دوباره صدای آهنگران از بلندگوهای بسته شده روی تویتا وانت که می‌خونه: «ای لشکر صاحب زمان آماده باش آماده باش» تو فضای شهر طنین انداز می‌شه، دوباره همه جا عطر روزای قشنگ اعزام نیرو میده، دوباره مادرا بچه هاشونو از زیر قرآن رد می‌کنن تا برن برا قربونی شدن، دوباره علی‌اکبرهای سپاه حسین (ع) زمان آماده میدان می‌شن، دوباره سربند یا زهرا (س)، دوباره لباس خاکی، دوباره چفیه، بالاخره اون بغض کینه انقلابی که امام توی وصیت نامش به جوونا توصیه کرده بود تا حفظش کنن باعث شد تا یه عده دانشجوی آزاده نتونن سکوت رو تحمل کنن، دیدی بغض به گلو فشار میاره، دلت میخواد بترکه، ایناهم دلشون داره می‌ترکه، بغض راه نفسشونو بسته، حالا راهی شدن برن کمک برادرای حزب الله، عاشقای ثارالله، فرزندان روح الله، سربازان نصرالله، هرکی پا کاره بسم الله، حرکت: چهارشنبه ظهر از بهشت زهرا(س)»

٭٭٭

از هر قشری زنگ می‌زنند از استان‌های مختلف، از بچه 15 ساله تا پیرمردها و حتی زن‌ها. نوجوانی می‌گوید یک ربع دیگر دوباره زنگ می‌زنم با پدر و مادرم صحبت کنید اجازه بدهند من بیایم. آن یکی زنگ زده کارمند مترو است می‌خواهد فردا تصفیه کند بیاید. آن یکی از روستاهای رفسنجان سه هفته است نتوانسته از خانه بیرون برود … و آن یکی می‌خواهد خانه‌اش را درجا برای کمک بفروشد… یکی هم از حقوق و مزایای سفر می‌پرسد.

حیف که دیر به ذهن‌مان رسید ضبط کنیم!

٭٭٭

وقتی عملیات‌های این‌چنینی داریم شنود برادرا اندکی زیادی تابلو می‌شود. در ابتدا و انتهای هر تماس تعداد معتنابهی بوق به گوش می‌رسد! خدا می‌داند چندتا از اعزامیها برادرند؟…

٭٭٭

به ثبت‌نامی‌ها خبر می‌دهیم 8صبح بیایند قطعه 29 تا سازماندهی‌شان کنیم. شلوار خاکی و پوتین و پیراهن روشن و چفیه به همراه ساک کوچک وسایل شخصی همه نیاز استشهادیون. به خبرگزاری‌ها هم می‌گوییم بعد از نماز ظهر قطعه شهدای نهضت جهانی اسلام. به خواهران داوطلب اعزام هم می‌گوییم که بیایند. بدرقه مراسم بهشت زهرا(سلام الله علیها) از خود سفر هم مهم‌تر است.

ساعت 8 تازه سه نفری از دفتر راه می‌افتیم. با یک چفیه فلسطینی و یک سربند. چند نفر سمج از آنجا هی زنگ می‌زنند که چرا نمی‌آیید؟ می‌رسیم قطعه اما کسی نیست. باید از همین اول طوری برخورد کنیم که احساس نکنند قضیه روی هواست. یک گروه با ساک می‌بینم می‌روم طرفشان و به‌شان می‌گویم بیایند. نمی‌آیند. همین اول سه شد! بچه‌های شهرستانی‌ند که برای زیارت حرم آمده‌اند.

٭٭٭

بالاخره در ضلع دیگری نیروها را می‌یابیم. چهار صفحه دست یکی از بچه‌ها می‌دهیم و استشهادیون را به خط می‌کنیم. با و بی‌پاسبورت بی و با آموزش نظامی.

تا صبح امروز بیشتر از 500 نفر ثبت نام کرده اند و 300 نفر آمدنشان را قطعی! این جا تعداد 50 نفر هم نیستند. از این جا تا مزار شهید چمران خیلی فاصله نیست: «هنگامی که شیپور جنگ نواخته می‌شود مرد از نامرد مشخص می‌شود. پس آه ای شیپورچی بنواز!»

جمعیت چند ساعت می‌مانند. یکی از بچه‌ها برای ول نشدن آنها می‌گوید زیارت عاشورا بخوانید. خودش را می‌اندازم جلو. بچه‌ها که شروع می‌کنند سر وکله خبرنگارها پیدا می‌شود. می‌خواهم جلوی‌شان را بگیرم نمی‌شود. با تمام شدن زیارت عاشورا به بهانه مسائل امنیتی مجبورشان می‌کنیم بروند. هم چنین تعداد معتنابهی برادر که خیلی اتفاقی در حال پرسه زدن هستند مشاهده می‌شود. بچه‌ها کلی‌شان را شناسایی می‌کنند.

٭٭٭

هم برای اعزامی‌ها مبهم است که چه می‌شود هم ما. نه پول حاضر شده نه …

امکان‌ش هست همان‌جا همه ما را بگیرند یا عوارضی تهران یا … نهایتاً مرز بازرگان. سر باغ قلهک برادران نشان دادند که وقتی بخواهند بگیرند می‌گیرند ولو 5 اتوبوس روحانی حزب‌اللهی…

٭٭٭

بعد یکی از مربیان نظامی که به شدت شیمیایی است شروع می‌کند به توجیه و توضیح مشکلات، اطاعت پذیری و…

یک اکیپ از بچه‌ها هم دارند قطعه اسشهادیون را برای برنامه آماده می‌کنند. داریم به اذان می‌رسیم گروهان استشهادی وضو میگیرد و به 3 ستون حرکت می‌کنند. از بچه‌ها فاصله می‌گیرم صدای ضرب 4 و رجزشان کل بهشت زهرا(سلام الله علیها) را گرفته خیبر خیبر یا صهیون جیش محمد قادمون…

به قطعه که می‌رسم. طبق معمول چند برابر ما خبرنگار هست. تا آخر برنامه لحظه‌ای صدای عکس قطع نمی‌شود.

٭٭٭

بعد از نماز شروع می‌کنم به خواندن دعای وحدت، یادم می‌رود. هیچ‌کس هم یادش نمی‌آید با یک صلوات ماست‌مالی می‌کنم. مهم عکس دست‌های درهم گره کرده بچه‌ها بود.

بچه‌ها روی صندلی‌ها می‌نشینند. بعد قرآن، همان مربی برای بچه‌ها صحبت می‌کند. بعد هم یکی از بچه‌ها طی سخنانی می‌گوید تک تک این حرکات از روی بصیرت انجام شده. بعد هم بیانیه.

خیبر خیبر یا صهیون جیش محمد قادمون… یا لبنان … یا لبنان… هذا جیوش القرآن.

کاروان به خط سوار ماشین‌ها می‌شود. یکی گریه می‌کند. یکی اسفند دود. آن یکی پسرش را می‌بوسد و….

٭٭٭

دو دلم بمانم یا بروم از طرفی باید ماند و از طرفی احتمال بسیار ضعیفی وجود دارد که کاروان بتواند رد شود. افکار عمومی ترکیه سر لبنان و فلسطین به شدت دولت را تحت فشار گذاشته است. بعد توقف در حرم و غذا تصمیمم را می‌گیرم. منتها یک حماقت می‌کنم و آن این که از همه خداحافظی می‌کنم. یکی از جانبازان حاضر در جمع می‌گوید در جبهه هم هر که از همه شلوغ‌تر بود اول همه در می‌رود. به‌شان می‌گویم ان شاء الله به حاج احمد بپیوندید…

٭٭٭

می‌رسم دفتر و کار نفس‌گیر مخابره اخبار آغاز می‌شود. یک طرف بچه‌ها، یک طرف خانواده‌ها، یک طرف داوطلبان دیگر، یک طرف خبرگزاری‌ها. تلفن غیر قابل تحمل شده. چارهای نیست می‌گذارم‌ش روی پیغام‌گیر. «اولین کاروان دانشجویی به لبنان و فلسطین اعزام شده است و تا تعیین سرنوشت آن اعزام منتفی می‌باشد. اگر در غیر از زمینه‌ی اعزام سوالی دارید بفرمایید… :»

یک نفر از قزوین زنگ زده می‌گوید ما با جمعی از بسیجی‌ها منتظر کاروان بودیم و در مبادی ورودی و خروجی شهر برای استقبال بچه‌ها منتظر شما بودند. شما از شهر ما نگذشتید…

بچه‌ها ساعت‌ها در ترافیک یک جاده می‌مانند و به همین خاطر استقبال‌کنندگان زنجانی به خانه‌هایشان می‌روند. صبح ساعت 10 کاروان در تبریز با استقبال مردمی مواجه می‌شود. تبریزی‌ها هفته پیش هم رژه استشهادیون را داشتند. بعد از رژه بچه‌ها و برنامه استقبال در دانشگاه علوم پزشکی کاروان راهی ماکو و سپس مرز می‌شود.

لحظه به لحظه خبر می‌رسد. فاکس و ارسال اینترنتی از ما، بایکوت از خبرگزاری‌ها!

٭٭٭

بعد از رایزنی‌ها قرار شد یک اتوبوس از پاسبورت‌دارها از مرز رد شوند. بچه‌ها که منتظر گرفتن بودند، می‌گویند برویم. بچه‌ها به ساک عجیب و غریب یکی از کسانی که در راه به کاروان ملحق شد، شک می‌کنند و ساکش را بازرسی می‌کنند. پر از سیگار! می‌گوید می‌خواهم خرج سفرم را درآورم. بچه‌ها آقای قاچاقچی را به برادران تحویل می‌دهند. ناگهان بعد از چند دقیقه از رفتن بچه‌ها جلوگیری می‌کنند.

بچه‌ها هم در اعتراض در مرز متحصن می‌شوند. از امام جمعه تا فرماندار و… همه را می‌آورند که بچه‌ها را منصرف کنند.

بچه‌ها برای رایزنی می‌روند فرمانداری. ناگهان برادر قاچاقچی وارد فرمانداری می‌شود. نگو طرف برادر بوده و کارمند فرمانداری!

٭٭٭

صبح ماموران از رسیدن آب و غذا به بچه‌ها در مرز جلوگیری می‌کنند و بچه ها به سمت فنس‌های مرزی می‌روند و شعار می‌دهند «سپاه محمد می‌آید می‌آید» در آن طرف مرز ناگهان پلیس و خبرنگار جمع می‌شود.

این‌طور که می‌گویند خبرگزاری‌ها و روزنامه‌های ترکیه خبر بچه‌ها را کار کرده‌اند و حتی بعضی تشکل‌های دانشجویی ترکیه اعلام آمادگی کردند که به بچه‌ها بپیوندند. مامورین پس از چند ساعت در اثر عکس‌العمل بچه‌ها راه آب و غذا را باز می‌کنند.

٭٭٭

در تهران سر شیوه ادامه قضیه کلی بحث داریم خیلی‌ها به ادامه کار این کاروان هم امید ندارند. یک جلسه داریم یکی از بچه‌های اهل جنگ بلند می‌شود و می‌گوید الآن وقت این کار نیست هنوز صدای حاج همت درون گوشم است که قبل از عملیات میگفت «شما همه می‌خواهید شهید بشوید» پس چه کسی قرار است کار زینبی بکند. جلسه تا دو طول می‌کشد و هیچ نتیجه‌ای نمی‌گیریم.

٭٭٭

هنوز در تلاش‌ند تا بچه ها را به هر قیمتی مجبور کنند برگردند دم‌دمای سحر یک اتوبوس می‌آورند و می‌گویند هر کجای ایران که بخواهید این اتوبوس ما را می‌برد. به دنبال رئیس هستند، یکی از بچه‌ها برای این که دیگران را بیدار نکند، می‌گوید من هستم. نتیجه‌اش سلول انفرادی می‌شود! …

٭٭٭

قبول می‌کنند آن‌هایی که پاسپورت غیر دانشجویی دارند از مرز رد شوند بالاخره 6 نفر رد می‌شوند و بقیه هم راهی تهران!

٭٭٭

می‌روم دانشگاه برنامه چاوز برنامه کلی به طول می‌انجامد اذان که می‌شود می‌آیم بیرون. بچه‌ها هی به همراهم زنگ می‌زنند. ماشین سفیر عربستان؛ از این بهتر نمی‌شود کلی خبرنگار هم هست. باید کاری کنیم. یک سری کاریکاتور در کیف دارم می‌چسبانیم روی مقوا هل انتم مسلمون؟ الموت للمساوم… چاوز می‌خواهد روی دست کاسترو بزند بچه‌ها وسط صحن دانشگاه به نماز می‌ایستند نباید فرصت را از دست داد. بالاخره برنامه تمام می‌شود. ماشین سفیر به حرکت در می‌آید قبل از این که به ماشین برسد شروع می‌کنیم دیگران هم دور ماشین حلقه می‌زنند. ناگهان ماشین سرعت می‌گیرد. رئیس سازمان… از کمر بچه ها را بلند می‌کند. «لا قومیه لاملیه، وحده الوحده الاسلامیه» به من می‌گوید تو کی هستی؟ ماشین سرعت می‌گیرد با بچه‌ها می‌دویم به سمت در جنوبی. شعار می‌دهیم و جلوی ماشین‌ها پرچم ماشین‌ها را برداشته‌اند…. رئیس سازمان… بعدا به بچه‌ها گفته بود خیلی کار خوبی بود، اما چرا هماهنگ نکردید… مخم سوت می‌کشد. دانشجویان ونزوئلایی می‌آیند عکس سیدحسن را می‌دهیم دست‌شان لبخند می‌زنند و به فارسی تشکر می‌کنند… رسانه‌ها زده‌اند «تصفیه‌حساب دانشجویان تهرانی با سفیر عربستان»

٭٭٭

بچه‌ها تماس گرفته‌اند اعزامی‌ها به محض ورود دستگیر شده‌اند و پاسبورت‌های‌شان مهر باطل شد خورده. بچه ها راهی تهران‌ند. یک جلسه تشکیل داده‌ایم و کلی از آدم‌های حزب‌اللهی از تیپ‌های مختلف دور هم گرد شدند، از هنرمندها گرفته تا رزمنده‌ها از بولدوزرها تا… یک بار هم چنین جلسه‌ای تشکیل می‌شود؛ آن هم بعد از جنگ تازه نه به این گستردگی. کلی طرح می‌دهند که هیچ نسبتی با هم ندارد. صد حیف که هیچ نتیجه‌ای ….

٭٭٭

می‌رویم جلو سفارت ترکیه، باید توپ را در زمین آن‌ها بیاندازیم. «رژیم صهیونیستی ِترکیه نوکر آمریکا و اسرائیل است»، «رژیم صهیونیستی ترکیه دستش به خون مسلمین آلوده است»، «اولوم اولسون ایسرائیله» من دارم به عنوان وزیر شعار صحبت می‌کنم. یکی از بچه‌ها در گوشم می‌گوید قرار است درگیر شویم. من هم هوار می‌زنم خیبر خیبر یاصهیون و می‌روم جلو. مسئول حفاظت ده برابر من است هر چه با تمام قوا تکان‌ش می‌دهم هیچ فرقی نمی‌کند. نگاه که می‌کنم می‌بینم بقیه هماهنگ نیستند. خبرنگارها هم که دارند عکس می‌گیرند. به طرف می‌گویم هل بده آن‌ها هم که فکر کردند قضیه هماهنگ است با بچه ها درگیر می‌شوند. بعد بچه‌ها می‌گویند ما که کاری نکردیم. طرف هم می‌گوید این رفیق‌تان گفت. بچه ها می‌گویند مرگ بر سازشکار… این بار به من!

  1. حمید درویشی
    2 اکتبر 2012

    یادش بخیر!
    هفت‌قفل در سال اول دانشگاه ما، نمونه بارزی از قدرت و توان دانشجویی بود. خیلی دوستش داشتیم. حیف شد ابان سال بعد تمامش کردید!

  2. مجاهد
    2 اکتبر 2012

    یکی از کارهایی که ما متاسفانه کمتر به ان همت داریم همین ثبت خاطرات تجمعات وتحرکات موثر دانشجویی است شاید ساعت ها حاضر به شعار دادن وتحصن بودیم وهستیم اما دریغ از ذره ای لحظه نگاری -احسنت آقای شهبازی

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.