به همت بسیج دانشجویی، شب شعر «آیات بیداری»، گرامی داشت شهدای بحرین در دانشگاه امام صادق علیه السلام برگزار گردید. گزیدهای از اشعار شاعران به این شرح میباشد:
«احمد الحجیری» که در اجلاس جوانان وبیداری اسلامی در محضر ولی امر مسلمین شعر خوانده بود، با دست پر به دانشگاه آمده بود:
تعابیرُ وجهِکَ یا موطنی
تدلُ علی قلقٍ مزمنِ
أیأتی علینا الزمانُ العتیُّ
و جئناکَ تحملُ نعسَ النخیلِ
و نبحث فی البحرِ عن مدفنِ
صمتنا و کانَ صقیعُ الکلامِ
یُغنّی علی جمرةِ الألسنِ
هناکَ ولکننّا لن نعود
لأمٍّ بنا کم تعد تعتنی
تغیبُ مع الصبرِ شمس الصعابِ
و یغمرنا اللیلُ فی مأمنِ
و نقدم بالعزم عزم الحسین
و هیهات هیهات أن ننثنی
و مهما تجاسرت المعضلات
فلسنا لأعدائنا ننثنی
سید علی رکن الدین:
شعری برای مظلومان عالم
اوضاع خوبی نیست در دنیا، هر روز بین این و آن دعواست
هر روز حق پامال نیرنگ است، هر روز دست ظالمی بالاست
جاریست اشک از دیدهٔ مظلوم خون میچکد از پنجه ظالم
دنیا همان دنیای تکراریست، دنیا همان دنیای بیفرداست
وقتی که حال گرگها خوب است، وقتی دماغ دیوها چاق است
این زندگی در کام ما تلخ است، یک ننگ بر پیشانی ماهاست
فریاد باید کرد آهت را هم بغض پنهان نگاهت را
هر جا غریبی هست ما هستیم در سلک ما هر روز عاشوراست
گرچه تمام شهر تاریک است، اما یقین که صبح نزدیک است
چشمم غمین از داغ امروز است، چشمم به صبح روشن فرداست
خانم فرقانی:
چندیست جهان پر شده از ظلم و گناه
چندی ست که فتنه میشود راه به راه
از کاخ سفید تا دل اسرائیل
تا بن علی و شمر زمان عبدالله
از روز شورع خیزش بیداری
آشفته شده ینگهٔ دنیا ناگاه
با لطف ولا استریت و آن یک درصد
رفته است سر مردم بیچاره کلاه
بیپرده بگویم که جناب شیطان
صد درس نو آموخته زان مرد سیاه
چون بسته به رگبار مسلمان بیسار
از کشتن ملتش ندارد اکراه
فی الحال که بانکها و صندفهایش
خالی ست شبیه خانههای اشباح
تا باز برد مشکل خو را از یاد
رو کرده به ایران مکرو مکرالله
گفتند که خاورمیانه آشفته شده
از روز حضور لشکر قدس سپاه
گیرم که درست، پس کجا بود سیا
با آن همه ادعای یک پول سیاه
حاشا که ترور کنند سردارم را
از بس که براش خواندهام وجعلنا
با فوت، چراغ حق نگردد خاموش
لا حول ولاقوة الا بالله
ما خرد و کلان سپاهیان قدسیم
کافیت اشارتی کند حضرت ماه
چون عزت و ذلت همه در دست خداست
ذلت به شما داده به ایشان هم جاه
آن ملت دزد و اقتل و غاصب نیز
با وعدهٔ سرزمین موعود و فلاح
هر نقشه که بر علیه اسلام کشید
تیری شد و برگشت به سویش ناگاه
این بار ابابیل فلاخن دارند
چون کوه مقاوم است صدها تن کاه
از سنگ نترسید نمیگیرد جان
از آه بترسید که میگیرد آه
میراث شما نیست فلسطین باری
اینست سازی یوسف افکن در چاه
فی الحال که محصور در آن دیوارید
از ترس گروه کوچک حزب الله
چون عزت و ذلت همه در دست خداست
ذلت به شما داده به ایشان هم جاه
در مبدأ وحی و سرزمین توحید
آنجا که برای کافران هست پناه
با امر خدا خلیفههای لا مذهب
نابود شود به زودی ان شاءالله
در مکه اگر چه حج به جا میآرند
سوی همه هست قربة الا الله
عبرت نشدند بن علی و صدام
ناصالح و نامبارک و شاهنشاه
کو سنگ ببارد به سر آل سعود
تاوان بقیع و بعقهٔ آل الله
فی الحال که روزگاه سختی دارید
وای از طلب خون اباعبدالله
میلاد عرفانپور:
تردید حرام است، خودت میگفتی!
تقدیر به کام است خودت، میگفتی!
برخیز و قصیدهای بخوان، خواهرجان!
هنگام قیام است، خودت میگفتی!
—–
خورشید شکفته در دل شب… آیات
از سورهٔ ایثار، لبالب… آیات
از هیچ مصیبتی نخواهد ترسید
شاگرد کلاس درس زینب، آیات
—-
او راز بلیغی از عنایات خداست
در دفتر شعر او روایات خداست
با وعدهٔ فتح عاشقان آمده بود
این مصحف زخم خورده آیات خداست
—-
ای کاش که تا ازل، زمان برگردد
تا لاله به دامان جنان برگردد
از آتش عصیان زمین، میترسم
«آیات» خدا به آسمان برگردد
—-
ای شاعر زخمهای ممتد… آیات
وی از همه شاعران سرآمد… آیات
ایام عزای فاطمه نزدیک است
پهلوی تو هم شکسته شاید… آیات!
محسن رضوانی:
از ابتدا تا قیامت، اسلام مدیون زهراست
اسلام نه، آفرینش، عمری ست ممنون زهراست
نصف جهان وامدارِفریاد خاموش حیدر
آن نیمهٔ دیگرش نیز، همواره مرهون زهراست
از دین و آئین احـمد، مانده اگر آب و رنگی
از اشک چشمان بانوست، از رخت گلگون زهراست
دیروز اهل سقیفه، امروز آل خلیفه
فرقی نکرده ست دشمن، این حرفِ اکنون زهراست
آتش همــان آتش ست و ٬سیلی همان ضرب سیلی
همشیره! طاقت بیاور… این صبر، قانون زهراست
در سینهای که علی هست، زخم و جراحت طبیعی ست
خون تو آیات آیا، قرمزتر از خون زهراست؟
علی داودی:
شب شب زیابیا معتاب است
در اطاق کوچک من
زندگی
خوا است
زندگی
ناجور و نامیزان
مثل چشم انداز پاییزان
مثل عقربهای ساعت
در سر ساعت
لنگ و آویزان
در اطاق کوچک من زندگی ناچیز
یک قفس
یک میز
چند برگ از دفترم پاییز
چند حرف مانده در دل نیز
پشت شیشه تا همیشه
قصه یک درد تکراری
رشته رشته آبها جاری
اشکها ریزان
آرزو آن سو
آن طرفها ابر
آن طرفها کوه
آن طرفها هر چه میگویند بس بشکوه و بس نستوه
این طرف اندوه و غم انبوه
آن طرفها میچهد برق از کمین ابر
دشتها بیصبر
آنچه پنهان است در جان درختان، شاخهای آواز خواهد کرد
غنچه آنجا
مشت خود را باز خواهد کرد
من به چشم خویش دیدم
آسمان سبز است
باغ سبز و باغبان سبز است
من در این سو باز هم در حسرت مرگم
باغ بیبرگم
من سرم در خط کوفی، من سرم در بند اسلیمی
رفته از من نیمی و مانده بجا نیمی
خواجه باری باز هم در نقش ایوان است
باز میگویند
پشت دریاها رهایی
روشنایی هست
پشت دریا نیز، جایی هست
آنطرف حال و هوایی نه غلط شد
آنطرف آب و هوایی هست
آب گفتم؟ کربلایی هست!
مردمانش یار بارانند
شاعرانش آیههای سرخ میخوانند
من در این سو
خستهام خسته
چتر من بسته
قطرهای ذوق بهارم نیست
من که دائم خانمام ابریست
من ولی دلتنگ فروردین
داغ گلها بر دلم سنگین
بر زمین
این رود و دریا نیست
بنگرید این خوا ب و رویا نیست
بر زمین و بر زمان
اینجاری خون شهیدان است
با ترانه
دانه دانه
باز باران است
بازی شاد نسیم و برگ
صحبت سرما و دندان است
ابرها رخت عزا بر تن
باد در شیون
هم تبرها بیخبرها
ریشهها را باز میبویند
گوش کن اما
گوش کن اندک
اندک و اندک
با ترانه دانه دانه
در روایاتی چنین انگار میگویند
شاخههای تازه میرویند
…
پشت شیشه رشته رشته اشکها جاری
سر رسیده صبح بیداری
این صدا
اینک صدای بارش یکریز انسان است
آه
بعد از اینهمه اردیبهشت و دی
کم کمکدارد قیامت میرسد پس کی
بهاران است؟
سالم سواری
گلی ابیا شریعه اتموت هلشبان
واشیوخ المنامه ابیاوکت تشبع
یدرون الشعب متخاوی وی الموت
لاشوزن یفیده او لا قبل یرکع
دخانک خلیفه اشما فتل مسموم
چا المن تحشم بلدرع یفزع
ستره اویلدراز عله القتل صاحین
مانامن منامه الصوتهن تسمع
تدفع للوطن شبان حگ الموت
ما قبلن مذله او لا رضن رکع
بسک یا حمد من خمر کاس ابلیس
خاف امن السیوف ابفتوا لو تطلع
مایگدر یضمک قصر بیت اسعود
او لا یگدر یضمک عسکر و مدفع
وحگ حید ندورک حته بلمریخ
مذلولا نجیبک خدمت المرجع
خصله امن البحر عگب الهدو طوفان
احذر من سکوته او لا بعد تقمع
عدنه اسیوف بیض اتفزز المیتین
لمعت ذولفقار ابعینکم تلمع
ثق قید الصبر ینکسر لابد یوم
وخشوم العلتنه اعله الارض تطبع
سیفک ما یگص زنجر بعد شیفید
عدنه ارگاب کثره او ما بع یگطع
شتهدم مساجد لو احسینیات
من ابیوتنه او صوت الطم یطلع
ننصب بلگلب منبر عزه اعله احسین
و نخلی اتهدم علوضع یدمع
النسوان اشعب یا حمد تطلب بیش
من احجابهه الجیشک ردت تدفع
العیله اعله العرض خط احمر او مرفوض
لو تلمس عبیهنای ید تقطع
هاذ آخر انذار البیت آل ابلیس
خرجو امن المنامه اعله الریاض اسرع
شیخ علی کربابادی
هاک الشهید فدی عینیک یا طه
آل الشهید تفدی آل یاسین
فی فارس من شموخ النصر منبلج
اشراقة العز غنت فی شر اییینی
فی ارض حبی و تربی بالدماء اتت
شبان فخر لعبد القیس مکنون
الدین ذات الهوی، والکفر معتمل
و آل حرب بارضی لا تعادینی
لکنها حرفت قرآن سیدنا
آهی عری الارض منن آهی علی الدین
هم ذاتهم فی الجوار المصطفی غبثوا
فی قلبه من اذاهم الف سکین
هم ذاتهم إن تغشی عرشهم خطر
شنوا علی الناس حقدا حرب تفتین
و إن تعایش اهل الارض فی قدر
دقوا الی الحرب فیهم شر اسفین
ذات المطابع للقرآن ناسخه
للحرق إن أعوزوا أهدوا لصهیونی
ما قد عجبت شهیدا بالرصاص قضی
منا علی أتی بعد العلیین
ما دام قاتله ه دام مسجدنا
حرق الکتاب جنی بغض المیامین
لاتعجبوا من صنوف الظلم فی وطنی
ما دام حاکمنا شر المجانین
فی السجن زهرتنا، فی السجن قادتنا
فی القید من صبرنا و هن علی لین
هذی سجونک ملأی یا بلاد وذا
جمع الحرائر عزی کل تلوین
فالسجن مدرسة ضمت لنا نخبا
فقها وطبا و کل العلم والدین
لکن روحک طوعه ارباب مدرسه
تهوی الفداء، حیاة للزنازین
ما عاد مدرسة بل خیر جامعة
والزهر ینبت بین الصخر و الطین
صلی علیک دمی طه الأمین و من
غیر النبی غدا فی الحشر ینجینی
مهدی فلاحیان: (از شعرای دانشجوی دانشگاه امام صادق علیه السلام)
بحر خروشان عشق موج سواران موج
عشق به پایندگی، عشق رسیدن به اوج
این همه موج از چه رو پر ز تلاطم شده است
از پی چی اینچنین در طب خون گمشده است
فتح قریب است هان بوی فرج میرسد
مژده کهای منتظر موسم حج میرسد
حج حضور علی حج ظهور حسین
همره سید علی، همره پیر خمین
سید مهدی مرتضوینژاد: (از شعرای دانشجوی دانشگاه امام صادق علیه السلام)
در خاطرههایمان تو یک لبخندی
گفتند غریب غربت اروندی
از اینکه تو آمدی پدر خوشحالیم
هرچند پلاک و چفیه و سربندی
دور از تو تمام واژهها هرگز شد
تاثیر طلسم چشمها بارز شد
از خون هزار لاله چندین سال است
سهراب اتاق آبیاش قرمز شد
فصل پاییز بود و شوری سرخ
آسمان با نگاه خود میدید
باد دیوانهای خدانشناس
گل و برگ و شکوفه را میچید
در هیاهوی انقلابی سبز
بازنسلی ز نامسلمانها
باغ آلاله را لگد کردند
پاره کردند برگ قرآنها
در همین وضع ظلمت و بیداد
ناگهان یک فرشته پیدا شد
قطرهای از وجود او افتاد
جاری و رهسپار دریا شد
جنبش قطرهها پدید آورد
در میان کرانه یک گرداب
شعر شور آفرین او انداخت
آتشی در میان آن مرداب
مردم روزگار بیداری
ظلم آل خلیفه را دیدند
گویی آن روز با تمام وجود
نسل شوم سقیفه را دیدند
برگ برگ گذشتهٔ تاریخ
ماجرای مدینه یادش هست
ماجرایی شبیه این قصه
که ز داغش دل زمانه شکست
آسمان، این قلم، زمین، باران
همه هستند از ستم بیزار
در حوالی وقت شرعی عشق
ماجرای مدینه شد تکرار
با غم و درد و رنجتان گفتید
همهٔ ما فداییان حسین
عاشق سینه چاک آل رسول
مردم انقلابی بحرین
Sorry. No data so far.