محمدرضا شهبازی – تهرانیها غرق نعمت هم که باشند باز در یک مورد از بقیه شهرها فقیرترند. مردم تهران حسرت هر چیزی را نکشند باید در حسرت همین شبها و روزهای استقبال از آقا پشت دست به دندان بگیرند. بجنورد که یکی از محرومترین شهرهای کشور است، دارد به تر و تمیزترین پایتختهای جهان آقایی میکند. این را اگر در میدان شهید و چهارراه مخابرات بجنورد باشی به چشم میبینی وگرنه شاید بخواب هم نتوانی چنین شور و شوقی را تجربه کنی!
میگوید برادرش در اداره بهداشت «آشخانه» دانشجوکار است و در دبیرخانه مشغول. رئیس اداره گفته است که از هر واحد باید یک نفر بماند تا چراغ روشن باشد و کار مردم راه بیافتد. قرعه هم به نام برادر همین بنده خدا افتاده است. نشان به آن نشان که الان ۴۰ کیلومتر را از آشخانه کوبیده است و آمده بجنورد خانه برادر تا فردا در استقبال شرکت کند! میگفت بهش گفتم پدرت را در میآورند که! او هم درآمده که مهم نیست، مگر «آقا» چند وقت یکبار میآید بجنورد؟!
یک طرف میدان را بستهاند و کف آن را با موکت فرش کردهاند. باند و میکروفن هم چیده شده تا دعای توسل به شکرانه حضور رهبر انقلاب در یکی از خیابانهای اصلی شهر خوانده شود. چهل پنجاه متر پایینتر یک مغازه شده است، ستاد استقبال و مردم هجوم آوردهاند برای گرفتن پرچم. پوسترها را کنار خیابان توزیع میکنند اما مثل اینکه پرچم کمتر است و سرش دعواست. مخصوصا بچهها خیلی طرفدار پرچماند و با تکان تکان دادنش هم مردم را سر ذوق میآورند و هم خودشان کیف میکنند. پیرمردی دست و سرش را از پنجره کرده است بیرون و به جوانی که عکسی از آقا را روی دست بلند کرده است میگوید که پوستر را به من بده. جوان میگوید پدر جان جلوتر دارند توزیع میکنند. پیرمرد ول کن نیست، بدجور گیر داده که همین را میخواهم. رد میشوم و نمیفهمم کدام یک زودتر قانع میشوند.
تا نور فلاش را از پشت ویترین ساعتفروشی میبیند جَلدی میپرد بیرون که «خوشت آمده، طرحش را دارمها اگر میخواهی؟» میگویم اینهمه پوستر در خیابان هست آنوقت تو رفتهای یک پوستر جدا طراحی کردهای که چه؟ جواب میدهد که این یک لطف دیگری دارد، خودم دادند طراحی کردند و زیرش هم نوشتند «ساعت جواد». اینطور تکمیل میکند که این را با پول خودم زدم، کیفش بیشتر است!
میز کوچکی گذاشتهاند و دو سه تا دختربچه دورش در حال نقاشی کشیدن هستند. خانمی هم نشسته است تا کارشان که تمام شد جایزهها را بهشان بدهد، به خاطر پیروزی در مسابقهای که از قبل معلوم است برنده هستند. چند متر آنطرفتر یک مغازه دیگر شکل و شمایل ستاد دارد و جلویش یک نفر دارد شیرینی زبان توزیع میکند. شیشه مغازه هم پر است از عکس آقا. وسط آنها هم روی یک برگه A۴ نوشته شده «امام میآید؛ چهارشنبه ۸ صبح». وقتی میخوانمش دلم میرود به روزی مانند دو روز بعد، به جمعه روزی. به وقتی که روی شیشه مغازهها بزنند «امام میآید؛ جمعه بعد از نماز صبح!»
سر میچرخانم طرفش و میگویم عجب شور و شوقی، بجنورد تا حالا اینطوری شده بود؟ میگوید اینطوری که نه اما یک کم مثل این چرا؛ مثلا زمان انتخابات همین سر و صدا بود اما میدانی الان چرا لذتش زیادتر است؟ منتظر جوابم میماند و وقتی چیزی کاسب نمیشود خودش ادامه میدهد: اون موقع یه عده برای یکی خوشحالی میکردند، یه عده دیگه برای یکی دیگه، اما الان همه برای یک نفر دارند خوشحالی میکنند.
لذتش به این است، به اینکه همه به عشق یکی خوشحالند! این را کسی میگوید که بارزترین خصوصیتاش یک فرد عادی بودن است، یکی مثل همه مردم ایران.
تک و توک مغازهای پیدا میشوند که عکس، پوستر یا شعاری درباره آقا نداشته باشند، اما برای اینکه عشقت را نشان بدهی لازم نیست مغازه داشته باشی، با ویترین پر زرق و برق. واکسی کنار پیادهرو، پوستر آقا را به تنه درخت پشت سرش وصل کرده. کلیدسازی سیار کنار میدان شهید یک عکس از آقا را چسبانده به شیشه کوچک چرخ دستیاش و دستفروش آنطرف خیابان دو تا پوستر از آقا را هر جوری هست بین خنزل پنزلهایش ایستاده نگهداشته است. مردمی هم که در خیابان راه میروند یا پوستر در دست دارند و یا در دل. پوسترهای در دست را الان میشود دید اما برای دیدن پوسترهای در دل باید چند ساعتی صبر کرد. فردا صبح همه چیز معلوم میشود؛ وقتی امام بیاید!
Sorry. No data so far.