دوشنبه 05 نوامبر 12 | 14:57

گودال تعفنی که در کمین ریاست است

تازه به دوران رسیده «،» بی‌جنبه «و» بی‌ظرفیت «شخصی است که تا کمی اوضاعش فرق می‌کند دیگر خدا را هم بنده نیست، یا آنکه دیگر بندگان را اعتباری قائل نیست مگر به میزان قرب به خودش. نه جواب سلام کسی را می‌دهد و نه…


همهٔ آنچه از صدر اسلام و از ابتدای انقلاب تا کنون در دست داریم بیانگر حقیقتی تلخ است، حقیقتی که سرانجامی جز سقوط سیاستمداران خالی شده از اخلاق ندارد، سیاسیونی که روزی خود انقلابی‌تر از من وتو بودند، سیاسیونی که حتی در عرصه جنگ مردان شماره یک بودند، اما در عرصه جهاد درونی امروز، حرف حرف دیگریست و امروزی که باطن نظام من و تو هستیم و پوک شدن ماست که معادل فساد نظام از درون است و غفلت ما از خود یک ثمره بیشتر نخواهد داشت؛ و آن‌‌ همان سیلی سهمگینی است که امام وعده داده بود اگر به صورت انقلاب بخورد دیگر به این زودی‌ها نظام سر بلند نخواهد کرد بستر سازی برای ظهور پیش کش سیاسیون نو ظهور…

توصیه امام به بنی صدر امروز مقابل چشم سیاسیون است: حب الدنیا راس کل خطیئه!

از خود آغاز می‌کنیم، پرونده‌ای باز کرده و از زبان دیگران می‌نویسیم، از قلب کسانی که این راه را به ترکستان می‌بینند، شاید واقعا دردی در این سینه باشد و زخمی، که رفع چرک آن بدین وسیله حاصل شود، پیش از آنکه عفونت سرتاپایمان را بگیرد…

 قصد داردیم پرونده‌ای ویژه برای پرداختن به گسترش ضرورت‌های اخلاقی در جامعه و بیشتر از آن در درون افراد صاحب دغدغه‌ای که پرداختن به عیوب دیگران را مقدم بر پرداختن به عیوب خود دانسته‌اند تشکیل دهیم و به صورت متمرکز و در قالب‌های مختلفی چون مصاحبه، مقاله و… به واکاوی و آسیب‌شناسی وضعیت موجود بپردازیم (هرچند جای نَفَس خالیست).

تازه به دوران رسیده «،» بی‌جنبه «و» بی‌ظرفیت «شخصی است که تا کمی اوضاعش فرق می‌کند دیگر خدا را هم بنده نیست، یا آنکه دیگر بندگان را اعتباری قائل نیست مگر به میزان قرب به خودش. نه جواب سلام کسی را می‌دهد و نه از رفاقت‌ها و صمیمیت‌های گذشته اثری می‌ماند. بعد می‌گویند که فلانی جنبه ثروت و شهرت و مقام و… را نداشت و او باید سیلی وعده داده شده را به انتظار بنشیند.

وه که این میز و مسئولیت چه آفت زا و بلائى است براى کسانى که نتوانند خود را دریابند. حال آنکه آدمى براى میز و مقام ساخته نشده بلکه این میز و مقام است که براى انسان‌ها آن هم نه به عنوان هدف که به عنوان وسیله پدید آمده است آن چنانکه انسان والا هیچگاه خود را اسیر آن نمى کند که میز و مقام همه رفتنى است و آنچه دنباله او مى ماند نام است.

بپرهیز از خودپسندى و بالیدن به خود و از تکیه به چیزى که تو را به خودپسندى وادارد. از اینکه دوست بدارى مردم تو را بسیار بستایند، زیرا این صفات پلید از مهم‌ترین دامهاى شیطان است تا نیکى نیکوکاران را در آن محو سازد. «و ایاک و الاعجاب بنفسک، و الثقه بما یعجبک من‌ها، و حب الاطراء، فان ذلک من اوثق فرص الشیطان فى نفسه لیمحق ما یکون من احسان المحسنین» (نهج البلاغه فیض ص ۱۰۳۰)

رفته بود درونِ خم رنگ‌آمیزی و رنگش عوض شده بود. آفتاب که به او می‌‌تابید، رنگ‌ها می‌‌درخشید و رنگارنگ می‌‌شد؛ سبز و سرخ و آبی و زرد و…. مغرور شده بود و می‌گفت: من طاووس بهشتی‌ام! آمده بود نزد دوستانش و مغرورانه ایستاده بود. از او پرسیدند: چه شده که مغرور و شادکامی؟ غرور داری و از ما دوری می‌‌کنی؟

گفت: به رنگ‌های زیبای بدنم نگاه کنید که همچون گلستان صد رنگ و پرنشاط‌م. ستایشم کنید و گوش به فرمان من باشید که من افتخار دنیا و اساس دینم؛ نشانه لطف خدا که زیبایی‌ام، تفسیر عظمت خداوند است.

همه به دور او جمع شدند و او را ستایش کردند و گفتند:‌ای والای زیبا، تو را چه بنامیم؟ گفت: من طاووس نر هستم. گفتند: آیا صدایت مثل طاووس است؟ گفت: نه. گفتند: پس طاووس نیستی. دروغ می‌گویی زیبایی و صدای طاووس، هدیه‌ای خدایی است. تو از ظاهر سازی و ادعا، به بزرگی نمی‌رسی که تو‌‌ همان کلاغی!

آدمی که بنده‌ای ضعیف بیش نیست و خود را به هزاران رنگ در می‌آورد که طاووس بهشتی است و با خود تعفن غرور به همراه دارد، که هیچ ندارد، اما کبر دارد! نگاهش اگر کنی درمانده‌ترین است، اما فخر می‌فروشد! به قدر یک نفس از بودنش خبر ندارد، اما بزرگی می‌کند! مالک هیچ چیز نیست، نه آمدنش، نه رفتنش، نه زیباییش، نه ثروتش، نه سلامتیش و نه حتی توانش! ضمانتی ندارد برای هیچ یک از این‌ها، حتی بودنش!

عجب از این انسان خود باخته کم تحمل که «وَ إذَا أنعَمنَا عَلَی الانسَانِ أعرَضَ وَ نئَا بِجَانِبِهِ» (اسراء /۸۳)؛ «» اما هنگامى که نعمت را از او سلب کنیم، و حتى مختصر ناراحتى به او برسد یأس و نومیدى سر تا پاى او را فرا مى‌گیرد (اسرا / ۸۳) در حال سختى، خداپرستی است که عالم به خود ندیده و به فطرت الهى و خویشتن خویش باز مى‌گردند، اما با فرو نشستن غبار حادثه، تغییر جهت چنان است که گویى هرگز نام خدا را نشنیده.

این نگاه پر غرور، این کلام پر تکبر، این رفتار پر نخوت به چه دل بسته است؟ به مالکیت‌های کذبیا قدرت‌های پوچ که ماندنی نیستند و رفتنی‌اند. وای از این نفس دربند دنیا و کبر و نخوت که غافل می‌شود از عذابی که برای خود پیش خواهد فرستاد با این همه غرور و تکبر و نخوت؛ عذابی از آن دوزخ همیشگی «فَدخُلُوا أبوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدینَ فِیهَا فَلَبِئسَ مَثوَی المُتَکَبِّرینَ» ۱

این چشم‌ها به جای آنکه نیازمندی‌ها و تهی‌دستی‌ها را ببیند و دریابد که درمانده‌ای بیش نیست، تنها به لطف خدایش، پراستاز نخوت و غرور به آنچه می‌بالد که البته مالکیتی بر آن‌ها ندارد و ضمانتی برای همیشه داشتنشان هم.

بینوا فرزند بنی آدم، مرگش پوشیده است و بیماریش پنهانی، کردارش نگاشته است و پشه‌ای او را آزار می‌رساند و جرعه‌ای گلوگیر، او را می‌کشد و عرق او، عامل بدبویی اوست۲

بیچاره این نطفه نجس و مردار متعفن، نخست امکانات وتوانایی خود را به رخ می‌کشد و حرف دیگران که ممهور به نظرش نباشد را فاقد مشروعیت می‌شمارد و خود می‌شود استوانه شرع و قانون واماناخودآگاه جمع شدن مگس صفتان را دور این شیرینى می‌شود دلیل بر نفوذش در دل‌ها!

یادت باشد که این آفت ریاست و مدیریت، سرچشمه بیگانگى از خدا و خویشتن، اشتباه در قضاوت، گم کردن راه حق، پنداشتن خود به عنوان حق، پیوستن به خط شیطان، و آلودگى به گناهان است. اندکی به خویشتن خویشت نگاه کن؛ به همه آن چیزهایی که به آن‌ها می‌بالی که تو را اسیر دام تکبر و غرور کرده است؛ غرور که خود نشان روشنی از تهی دستی تو در باورهاست…

غافل از اینکه مسافر راه، زندگی است که در حال عبور است از این مسیر کوتاه و رسیدن به مقصدی دیگر؛ که راه نباید بار خویش را سنگین کند و به حداقل‌ها در این مسیر گام بردارد؛ که عبور از این مسیر سخت با آن همه گذرگاه‌های پرمشقت و ناهموار، بسیار دشوار خواهد بود. فراموش کرده که مسافر است و برای رفتن آمده، نه برای ماندن!

و چه کشنده دردی است، این کبر که ابلیس را با آن همه عبادت، سرانجامش به زمین کشاند و این گودال تعفنی که در آن دست و پا می‌زند و انسان بافتخار خود را درون آن می‌افکند!

«قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَاْ خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ۳»

غافل است از اینکه کبر، سرانجامی جز دوری از راه کمال ندارد و در این راه، چه بسیار نعمت‌ها که به نقمت بدل گشتند و چه پاداش‌ها که به عذاب.

«وَغَرَّتْکُمُ الْأَمَانِیُّ حَتَّى جَاء أَمْرُ اللَّهِ وَغَرَّکُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ۴»

آی انسان، فرو رفته درکبر!

به ثروتت اگر مغرور شده‌ای، یادت باشد داستان قارون را و عذابی که خود با نخوت و تکبر و غرورش برای خویشتن خرید.

«فَخَسَفنَا بِهِ وَ بِدارِهِ الأَرضَ فَمَا کَانَ لَهُ مِن فِئَةٍ یَنصُرونَهُ مِن دُونِ اللهِ وَ مَآ کَانَ مِنَ المُنتَصِرینَ۵»

و یادت باشد که همه چیز اینجا، در این دنیای مادی خلاصه نمی‌شود. یادت باشد که در سرای دیگر نعمت‌ها و پاداش‌ها از آن کسانی است که نه تکبر ورزیدند و نه نخوت و غرور

«تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ۶»

یادت باشد که غرور، سرچشمه بیگانگى از خدا و خویشتن، اشتباه در قضاوت، گم کردن راه حق، پیوستن به خط شیطان و آلودگى به گناهان است. اندکی به خویشتن خویشت نگاه کن؛ به همه آن چیزهایی که به آن‌ها می‌بالی که تو را اسیر دام تکبر و غرور کرده است؛ غرور که خود نشان روشنی از تهی‌دستی تو در باورهاست.

«وَ إذَا أنعَمنَا عَلَی الانسَانِ أعرَضَ وَ نئَا بِجَانِبِهِ وَ إذَا مَسَّهُ الشَّرُّ کَانَ یَؤُسَا۷»

اگر چه به خیال این ذهن خود بزرگ پندارت‌، همه چیز در دستان توست، اما همین خیال واهی پرده‌ای است بر چشمان واقع نگرت که فراموش کنی نشانه حیاتچیست!

عارفان گر جلوه بر خشک و‌تر عالم کنند

خـاک‌ها را کعبـه سازنـد، آب‌ها زمزم کنند

عبرت از آغاز فطرت گیر و گستاخی مکن

گر دو روزی در بهشت هستی‌ات آدم کنند

منبع آیات وروایات: اخلاق در قرآن جلد ۲، آیت الله العظمی مکارم شیرازی (دامت برکاته):

۱. نحل: ۲۹.

۲. نهج البلاغه، حکمت ۴۱۹.

۳. اعراف: ۱۲.

۴. حدید: ۱۴.

۵. قصص: ۸۱.

۶. همان: ۸۳.

۷. اسراء: ۸۳

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.