حسن رحیم پور ازغدی در نشست «سبک زندگی» که در سالن رازی دانشگاه علوم پزشکی تهران برگزار شد به بررسی ابعاد مختلف سبک زندگی پرداخت که متن این سخنرانی به این شرح است:
من چند نکته درباره موضوع جلسه عرض میکنم؛ اولا قیدی که مقام معظم رهبری در سخنان خود در رابطه با سبک زندگی آوردند این است که مسئله اصلی فرهنگسازی می باشد و فرهنگ سازی دستوری نیست، البته قوانین و نظامات اجتماعی در آن دخیل هستند، اما مسئله اصلی درونی میباشد و هر نوع تغییر اعم از مثبت و منفی در زندگی ناشی از تفکر است.
هر کدام از ما سبکی داریم؛ همچنین هر خانوادهای برای خود سبکی دارد که متفاوت از سایر خانوادهها میباشد. لیکن در این جلسه روی صحبت ما با الگوهای اجتماعی و عمومی است که در واقع برگرفته از تاریخ و مشترکات یک ملت میباشد. هم اکنون نسبت به 50 یا 100 سال قبل، تنوع در سبکهای زندگی خیلی بیشتر و پیچیدهتر شده است و علت آن تفاوت نگرشها به زندگی میباشد. نوع آموزش و مناسبات اجتماعی در این باره بسیار موثر است؛ به خصوص ارتباط با سایر فرهنگها و اینترنت و … .
دو سبک پیشنهادی قدرت ها به جوامع ضعیف
آنچه که ما مدنظر داریم این است که بررسی کنیم طی مدت این 100 سال برخی قدرتها به حالات مختلف ملتهای ضعیف، از جمله ما را تحت سلطه خویش قرار دادهاند. آنها به ما گفتهاند که شما میتوانید از میان دو سبک زندگی که ما ارائه میدهیم، یکی را برگزینید.
سبک اول عبارت است از سبک زندگی سنتی؛ یعنی بی توجهی به حقوق مدنی و اجتماعی، انفعال، مذهبیگر، خرافه پرستی و … .
سبک دوم، سبک زندگی عرفی یا به عبارتی مدرن و سکولار میباشد که این سبک سبکی فعال، متمدن مقید به آداب اجتماعی و عقلگرا است.
آنها در مقایسه این دو سبک میگویند: هر چه که قدسی است کهنه است و متعلق به قدیم، اما سبک زندگی مدرن مطابق با نیازهای روز می باشد.
از این رهگذر و با مراجعه به کتب علوم اجتماعی که هم اکنون در دانشگاههای ما تدریس میشود و ساخته و پرداخته مولفان همین قدرتهاست، میبینیم که آنها برای مقایسه این دو سبک زندگی، هیچ مولفه مشخصی ندارند و در واقع به گونهای بر اساس اصلی جبری و قهری با مسئله برخورد میکنند؛ کما اینکه سایر ملتها مجبور به پذیرش این نگرش هستند گرچه بدون دلیل و برپایههای عقلی باشد.
چنانچه مارکسیستها در یک دورهای از زمان، بشر را مجبور و چون مومی در دست دورههای مختلف تاریخی (کمنها) میدانستند. جهان سرمایهداری هماکنون همان حرف چپ گراها (مارکسیستها) را بیان میکند، اما با شکلی دیگر لیکن به هر صورت باز هم برای زندگی همان دو سبک را پیشنهاد میدهد؛ یا مذهبی و عقب ماندگی یا مدرنیته و متمکن.
آنها میگویند که حرکت از مذهب به سمت سکولار یک حرکت قابل اجتناب میباشد و طبق تفکر ایشان مدرنیزه شدن همان سکولاریزه شدن است؛ به عبارتی تا دین را کنار نگذاریم به جامعه مدرن نخواهیم رسید.
در اینجا مطرح میشود که هویت و اختیار انسانی در لابهلای این همه جبرگرایی در کجا قرار دارد. آنها در پاسخ به این سوال میگویند که شما هویت ثابتی ندارید که بخواهید از آن دفاع بکنید و هویت شما تابع زمان و جامعه شماست.
از نظر آنها اخلاق، ایثار و سایر صفات ممدوح، برای زندگیهای کهن و قدیمی میباشد و آنچه که مدنظر زندگی مدرن است این است که نفس تو در مرکز عالم قرار دارد و همه چیز برای تضمین سود توست؛ حتی اگر هم میخواهی به کسی کمک کنی، باید با این بینش باشد که لذت ببری تا به سود لذت دستی یابی.
لیکن نگاه ایشان به اسلام این گونه است که اسلام نیز هم اکنون در حال طی کردن قرون وسطی اروپا میباشد؛ اما به علت تقلیدی بودن این حرکت سریعتر است.
نکته اول، روشها برای وابستهسازی سایر ملل به خودشان چگونه است تا از این طریق بتوانند سبک زندگی مدنظر خویش را به ایشان بقبولانند. مرحله اول این راه، تفکر است.
آنها از طریق رسانهها، آموزش و از همه مهمتر با فیلمها و سینما که موثرتر از صدها کتاب است، تفکر خویش را بر سایر جوامع قالب میکند. آنها میخواهند بگویند حد و حدودی برای مسائل جنسی و امور خانواده وجود ندارد و این را از طریق یک فیلم که هیچگونه پایبندی به اصول اخلاقی و رعایت حدو حدود ندارد به بیننده القا میکند؛ بیآنکه صدها کتاب با آرای مختلف ارائه دهند.
آنها در فیلمهای خود قهرمان را یک انسان دزد، دروغگو و… نشان میدهند، اما آن را چنان نزد مخاطلب میقبولانند که در نهایت مخاطب با او همزاد پنداری می کند و خواستار توفیق او میشود. همچنین در آن فیلمها گناه عادی سازی میشود و سعی میشود تا به مخاطب القا شود که انسان با حیوان هیچ تفاوتی ندارد. کل انسان یعنی بدن او و تنها فرق او با سایر حیوانات این است که او توانایی سواری گرفتن از بقیه را دارد.
نکته دوم لازم به ذکر است که سکولار از معرفت شروع می شود بعد به سکولاریزه کردن علم میپردازد و سپس کم کم حقوق را سکولار کرده و دین را حذف میکند و میگوید: انسان هر چه دارد حق است و تکلیفی بر او نیست. سبک زندگی مبتنی بر مبدا و معاد دقیقا نقطه مقابل سبک زندگی غیر مبتنی بر مبدا و معاد است، اما قضیه به همین جا ختم نمیشود؛ چون این تفاوت در مسائل بسیار مختلفی خود را بروز میدهد.
«ما در واقعیت مشکل داریم؛ موضوع ما ربطی به بیرون ندارد» این جمله مقام معظم رهبری بود. وی در آن توضیح می دهند که ما پس از انقلاب در عرصههای خارجی یعنی سختافزارها اعم از هستهای شدن و… پیشرفت داشتیم لیکن در اصل و در واقعیت که همان متن زندگی میباشد، پیشرفت چندانی نکرده ایم؛ به راحتی میبینید که دختر و پسر جامعه به یکدیگر دروغ میگویند و خانواده های ایشان نیز به راحتی به یکدیگر دورغ میگویند.
همچنین طبق روایات داریم که نظام اسلامی عاری از هر گونه خشنونت و اضطراب است، اما به جامعه خود که می نگریم سرشار از خشونت و اضطراب است که مثال بارز آن مشکلات ما در امر راهنمایی و رانندگی است.
تفسیر صرفا دنیوی در برابر تفسیر صرفا دینی قرار دارد، اما این تفکر، تفکری نیست که اسلام آن را بپذیرید؛ بلکه این تفکر، تفکری مسیحی است که می گفت: آنچه علمی است، الهی نیست و آنجه الهی است علمی نیست.
این نوع نگرش، در مرحله دوم در نهادهای اجتماعی تأثیر میگذارد و نتیجه آن این میشود که نهادها در جامعه صرفا دینی یا صرفا دنیوی میشوند، اما این مورد پذیرش اسلام نیست؛ زیرا دین در موازات سایر نهادها نهاد جدایی نیست بلکه به صورت اصل و قانون و نسبت به سایر نهادها عام میباشد.
در اسلام هیچ امری نیست که صرفا دنیوی و یا صرفا دینی باشد. برای مثال، نماز که در منظر اول یک امر کاملا عبادی میباشد در درون خود امری دنیوی نیز بوده و آثار آن در دنیا کاملا مشهود است.
همچنین وارد مسائلی مانند محرمات مکاسب و حرمت شراب و… میشویم، میبینیم که علیرغم اینکه دین آنها را حرام داشته است، از لحاظ دنیوی نیز به ضرر بشر بوده و قابل پذیرش نیست. بهطوری که بنده در یک جلسه برون مرزی هنگامی که احکام اسلام را پیگیری می کردم به قدری اجتماعی و ناظر بر دنیا بود که از من پرسیده میشد، اینها از متن دین است؟ علت این تعجب و پرسش این بود که کلیسا دینداری را منوط به ترک دنیا میکرد و ترک دنیا دار بود بیدین فرض میکرد.
تفکیک نهادهای اجتماعی سرانجام منجر به تفکیک سبکهای زندگی میشود و در این پروسه، هرچه جلوتر میرویم این زدوده و سبک سکولار به روی میآید؛ نتیجه اینکه بین معیارهای دینی و قدسی و معیارهای علمی و عقلی تضاد و نزاع برقرار میشود و دو نوع زندگی پدید میآید: زندگی واقعیتگرا که در واقع برای افراد عاقل و عالم میباشد و زندگی دینگرا که برای انسانهای نادان و خرافی میباشد.
آیا در گذشته سبک زندگی دینیتر بود؟
اما از لحاظ دین اسلام این دو مفهوم یعنی عقل و دین هیچ تضادی با هم ندارند.
بازگشت به اسلام به معنای بازگشت به گذشته نیست؛ زیرا عدهای فکر میکنند آن کس که دیندار است و سبک زندگی دینی را انتخاب کرده، بنیادگر مرتجع و به قولی فانیمنتالیست میباشد.
اصلا این دروغ بزرگی است که میگویند قدیم ها سبک زندگی اسلامیتر بوده است و در گذشته گناهها همین مقدار بوده که هماکنون هست. آن چیزی که توانایی اختراع جدیدش را نداریم، گناه جدید است. بله، درست است. شاید ابزار گناه بیشتر شده باشد اما ابزار هدایت نیز بیشتر شده است. این دروغ بزرگی است که هر چه بشر پیشرفت می کند لزوما از دین و دیانت او کاسته میشود.
اینگونه تعابیر همگی برای القای تفکر دو سبک زندگی متضاد یعنی زندگی دنیوی و زندگی دینی میباشد.
بشر به لحاظ ذاتی هیچ تغییری نکرده است. تاریخ هم همین را میگوید. چنانچه که قرآن در بیان داستان زندگی پیامبران پیشین میگوید: «و فیه ذکرکم»، یعنی در واقع شما همان انسانهای هزاران سال پیش هستید و مسائلی مانند مسائل همان سالها را دارید.
اینکه یک عدهای میگویند تکنولوژی در دست مروجین گناه و بیدینی است، صحیح نیست؛ بلکه این از بی عرضگی جبهه مصلحین است و ربطی به ذات اشیا ندارد.
در این باره چندمسئله مهم است: اینکه سبکهای زندگی لزوما با هم در تضاد نیستند و هیچ بعید نیست که انسانی هم عقلگرا باشد و هم متدین. اسلام هم امروز موید همین نظر است.
آنها ادعا میکنند که قدیم اصل بر حقیقت بوده است، اما امروزه همه چیز بر پایه شک است؛ اما در جواب میگوییم که شک کنندگان از حدود 3000 سال قبل در یونان و سایر تمدنها وجود داشتند.
تفکر اسلامی در این باره میگوید: حقیقت مطلق بوده و انسان در راه رسیدن به حقیقت ممکن است شک کند، سوال کند اما باید بداند خطاپذیر نیز هستند.
تغییرات بازار ایران بعد از دوره قاجار
غرب برای آنکه نظر خود را بر جوامع تحمیل کند شروع به استعمار جوامع نمود، البته اینگونه نبود که از همان ابتدا بیمقدمه آنها را مجبور به انتخاب یکی از دو سبک زندگی مدرن یا سنتی کند. برای مثال دولتهای استعماری، در باب ایران از راههای مختلف وارد شدند و طی مدتی حدود 100 سال بازار ایران را به کلی نابود کردند.
قبل از عصر قاجار، بازار ایران بازاری اسلامی بود. در بازار اسلامی طبق روایات سه چیز معنا ندارد: دروغ، قسم و چانهزدن؛ اما اکنون چه شده است؟ چنان تفکر سکولار و نفسانیتمحور در مرکز امور اقتصادی و بازرگانی قرار گرفته که تاجران و بازاریهای امروز ایران بیشتر به فکر سود شخصی هر چه بیشتر میباشند؛ این گونه، بازار ما را از بازاری اسلامی به بازاری سکولار تبدیل کردند.
سکولاریزه شدن نیروهای نظامی ایران در زمان رضاخان
نیروهای نظامی ما را نیز سکولاریزه کردند؛ به طوری که آمدن رضاخان و تشکیل حکومت پهلوی مرهون همین سکولار و مدرن کردن ارتش بود؛ والا رضاخان یک انسان کممایه بود. خدا میداند وقتی که من عکس این مرد را پشت اسب یکی از کارمندان درجه چندم سفارت انگلیس به حالت دست به سینه دیدم، احساس حقارت کردم و قلبم به درد آمد و اینها اصلا جای خنده ندارد.
در آن دوران آنقدر به جوامع نظرات تحمیل کرده بودند که روشنفکران ما والدین خود را به جرم التزام به مذهب و دیدگاههای قدسی خود مورد الفاظ رکیک قرار میدادند و متاسفانه این برخورد روشنفکران در آثارشان به خوبی مشهود است.
ژاپن در ازای پیشرفت خود چه هزینهای پرداخت کرد؟
درست است که عدهای میگویند کشور ژاپن زندگی مدرن غرب را پذیرفت و اکنون به پیشرفتهای بسیاری رسیده است؛ ولی باید گفت ژاپن برای این کار هزینه کرد و هزینه دستیابی به این پیشرفتها از دست دادن فرهنگ و تمدن اصیل ژاپنی بود.
در واقع، ژاپنیها تقلید کردند و نتیجه این تقلید گرچه در ظاهر به پیشرفت ایشان منجر شده، اما در عمل باعث ترویج یک نوع پوچیگری و تهی شدن در میان ژاپنیها شده است. چنانکه امروزه طبق اخباری که از سازمان ملل منتشر میشود، کشور ژاپن از نظر خودکشی در سطح اول کشورهای جهان قرار دارد که علت آن هم ترک فرهنگ اصیل ژاپنی و تن دادن به سکولاریزه شدن از سوی ژاپن بوده است.
البته نباید این را از قلم انداخت که ژاپنیها انسانهای سختکوشی هستند که کمتر استراحت و بیشتر فعالیت میکنند؛ کمتر مصرف و بیشتر تولید میکنند؛ اما چون مبنای آنها تقلید از غرب بود در کنار پیشرفتهایی که حاصل شد، مشکلات عدیدهای برایشان به وجود آمد.
تفاوت میان آموختن و تقلید کردن
این مسئله را باید دانست که میان آموختن و تقلید فرق است. ما با اینکه از غربیها چیزی را بیاموزیم موافقیم، ولی با تقلید مخالفیم؛ زیرا در آموختن، شما چیزی را از دست نمیدهید و صرفا به دست میآورید اما در تقلید باید هزینه کرد؛ چنانکه ژاپن این هزینه را پرداخت کرد.
کشوری مثل ایران، هم اکنون در راه آموختن است و باید همین راه را طی کند. ما خواهان آن هستیم که دیدگاههای قدسی خود را حفظ کنیم؛ اما انسانهای کهنه و پوسیدهای نباشیم. ما میخواهیم از امکانات مدرن و جدید استفاده کنیم و دیدگاههای الهی خود را ترویج دهیم.
چرا غرب شبکههای ماهوارهای ما را مسدود کرده است
ما میان مدرن بودن و متمدن بودن و متدین بودن تضاد و تنازعی نمیبینیم، اما غرب این را نمیپذیرد و میگوید یا باید دیندار و عقبمانده باشید یا مدرن و بیدین؛ لذا به خاطر همین است که شبکههای ماهوارهای ما را مسدود میکنند چون ما این امکانات مدرن نظیر ماهواره را وسیلهای برای ترویج دیدگاههای الهی و قدسی خود قرار دادهایم.
البته، متاسفانه ما ضعفهای بسیاری داریم. برای مثال بسیار مصرفگرا شدهایم و سرانه مصرفمان در دنیا جزء کشورهای اول است. ما کمتر کار و بیشتر استراحت میکنیم. طبق فرمودههای مقام معظم رهبری، همین امور را باید اصلاح نمود و در واقع سبک زندگی را تغییر داد والا انقلاب به لحاظ بیرونی پیشرفتهای بسیاری داشته است و آنچه که امروز باید مورد توجه قرار گیرد، مسائل درونی و پیشرو قرار دادن فرهنگ اسلامی برای سبک زندگی میباشد.
در چه صورت ایران مرجع جهان خواهد شد؟
این همه مخالفتها با ما به علت همین است. این همه تحریمها علیه ملت ایران به خاطر همین است. به خاطر اینکه غرب نمیتواند بپذیرد کشوری نظیر ایران آمده است و در برابر آنها حرفی برای گفتن دارد. آنها میخواهند ما تابع محض باشیم. کافی است ملت ایران اندکی صبر کند و در برابر تحریمها، گرانیها و فشارها استقامت کند تا ببیند چگونه ظرف مدت 20 الی 30 سال آینده مرجع جهان میشود و همگان از ایشان تقلید میکنند.
اگر مردم ایران صبر کنند و سبک زندگی اسلامی که مبتنی بر دیدگاههای الهی و بهرهمندی از امکانات مدرن و به روز است را در دستور کار قرار دهند، آن تمدن نوین اسلامی که مقام معظم رهبری در سخنان خود گفتهاند برپا خواهد شد؛ چنان که در قدیم نیز تمدن اسلامی، تمدنی مرجع و مورد توجه بوده است.
روزگاری که اروپاییان حسرت فرهنگ و تمدن اسلامی را داشتند
بنده برای اثبات این مدعی، ابتدای یکی از کتب تاریخی نوشته یکی از نویسندگان غربی را در پایان سخنانم برای شما میخوانم: «روزگاری بود که تمدن اسلامی کانون توجه تمدنهای دیگر بود، همگان حسرت امکانات و پیشرفتهای مسلمانان را میخوردند. هر کس که ادعای فرهیختگی داشت و از او میپرسند که در کجا علم آموختهای با افتخار میگفت در حوزههای قاهره و ری. اساتید دانشگاههای غربی برای اثبات فرض خود به تقلید از علمای اسلامی ریش میگذاشتند و عبا و عمامه بر تن میکردند. همچنین اروپاییها برای آنکه اجناس خود را به فروش برسانند مارکهای اسلامی بر آن میزدند».
با توجه به مقدمه این کتاب میفهمیم که در گذشته چگونه اروپاییان حسرت فرهنگ و تمدن اسلامی را داشتهاند؛ اما امروزه میبینیم که روشنفکران ما چگونه حسرت تمدن و فرهنگ غربی را میخورند. اگر سبک زندگی اصلاح شود، دوباره شاهد این خواهیم بود که مرجع قرار بگیریم و غربیها و اروپاییان همانند گذشته از ما تقلید کنند.
عالی بود من خودم این جا بودم