مهدی بوشهریان-
آقای تنهای نینوا سلام
بعد هزار و چهارصد سال، با همه بی کسی و بی چیزی ام آمده ام تا بگویم:
دوستت دارم.
دوستت دارم آقای تنها و یکه نشین صحرای غربت. دوستت دارم آقای خیمه های آتش کشیده شده. دوستت دارم آقای داغ دیده سربلند همه اعصار.
حسین جان
از کودکی به من گفته اند که آخرین شهید کربلا تو بودهای و داغ دیدهترین هم. از تو خواهشی دارم. میشود برای من و این دل هوایی تو، تو خود مصیبت خوان کربلا باشی؟
میشود از علی اکبرت، علی اصغرت، عون و جعفرت، مسلم و حر و زهیر و حبیبت، میشود از قاسم و عبدالله و محمد و قیس و هانیات برایم بگویی؟
میشود از حارث و انیس و جراره و جنید و براره و جندب و جون و سعد و سلیمان و عبدالرحمن و عقبه و عمار و عمر و کردوس و مالک و نافع و نصر و وهب و مقسط بگویی؟
اصلا آقای من، می شود از عباس برایم بگویی؟
می شود تو خود مصیبت خوان باشی؟ آجرک الله.
آجرک الله یابن الزهرا.
با خودم میاندیشم در عزای این همه عزیز و مهربان چه کسی به تو تسلیت گفت؟ چه کسی تو را تسلی داد؟ تو که تسلی دهنده همهای .
سردار بر دار
در این برهوت دلتنگی ، در این شهر غریب، در کنار دریای همیشه بیتاب و شرمزده از روی تو، برای تو مینویسم. از تو برای تو.
یا اباعبدالله
تشنگیام را، تشنگی رویت را، تشنگی روی خورشیدیات را، عاجزانه به رخت میکشم. به رخت میکشم آقای همه زیباییها و تنهاییها.
شنیدهام که کمتر دست رد به سینه کسی میزنی. و شاید هم اصلا نزنی. از تو میخواهم. مرا در کنار خود بپذیری، بابی انت و امی.
از تو می خواهم این تشنگی سیری ناپذیر را، با دستان عاشقانه گرم و مهر نوازت از من بگیری و مرا با نوری از انوار معرفت و حب تو و برادرانت و پدرت و پسرانت سیراب گردانی.
ثارالله
خون من رنگینتر از خون شیعیان تو نیست، اما کم رنگتر هم نیست. تاریکتر نیست. من از کودکی با حب تو، حب ولایت تو، حب امامت تو، حب نوری از چهارده نور آسمانی بزرگ شدهام.
پس مرا در پناه خود گیر و دستان مهربانت را بر سر من یتیم خود قرار ده.
پدر همه شیعیان ، پدر همه بچههای تشنه، پدر همه جوانان داغدار
مرا، ما را، همه ما عزادارن خود را دست گیر.
آقای من
این یک نثر نیست. یک نامه ای ست عاشقانه از دل من، به دل تو. بی کلمات تُرد.
ساده می گویم.
دوستت دارم حسین جان (ع)
Sorry. No data so far.