شاید هر کس در این روزگار نظری – اگرچه گذرا – به حال و روز هنر اول ایران زمین بیفکند و امروز شعر را با دیروز و پریروزش قیاس کند و قدر و قدرت تاریخی شعر و شاعر را با جاه و جایگاه کنونیاش بسنجد، با این پرسش پر افسوس همنوا شود که «ای شعر پارسی که بدین روزت افکند؟»
غرضم از طرح این مسئله، اینک نه آن است که به سیاق سنت گرایان، «تقصیر» را به گردن نوگرایان و جریانهای ادبی پس از نیما بیندازم و از خیانت روشنفکران به ادبیات فارسی سخن کنم و نه اینکه به شیوه روشنفکران از «قصور» و عقب ماندگی فهم عامه و زیباییشناسی سنتی در برابر پوئتیک نو و پوست اندازی شعر دم بزنم و صورت مساله را از اساس پاک کنم و بگویم شعر پارسی خیلی هم حال و روز خوبی دارد و باید به حال مردمی افسوس خورد که از درک کمال آن عاجزند.
در این مجال تنها بر آنم که به اختصار چند مساله (یا بگو نقطه ضعف) مورد اتفاق در شعر امروز را برشمرم و سپس از ظرفیتهای نهفته در یکی از شاخههای شعر – که غالبا شاخهای فرعی و درجه دو تلقی میشود- برای خلاص شدن از این نقاط ضعف و گشودن افقی تازه در مسیر حرکت شعر سخن بگویم. آن مسایل را ذیل نام «گسست» بر خواهم شمرد. آن شاخه شعر هم که به گمانم میتواند رافع این گسستها باشد یا لااقل زمینه را برای رفع آنها فراهم آورد «شعر هیأتی» است. اما گسستها:
اول «گسست شعر از مردم» است که گمان نمیکنم انکار کنندهای داشته باشد. سالهاست شاعران و منتقدان از «بحران مخاطب» و ناچیز بودن ضریب نفوذ و تاثیرگذاری شعر مینالند و تیراژ اندک دفترهای شعر را شاهد میآورند. گفت: «هم خودم خوانندهام هم شاعرم هم ناشرم!» چنین روز شومی را مقایسه کنید با وضع «سعدی» که میگوید در کاشغر (در چین امروز) اشعار تازهاش را پیگیری میکردهاند یا حال حافظ که گفت:
«عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است»
دوم «گسست شعر از اندیشه» است. بیشتر مجموعه شعرهای پیر و جوان امروز را که بتکانی به رد پایی از اندیشه ورزی و تامل حکیمانه در هستی و حیات بر نمیخوری. چند گزاره کلیشه شده در باب مرگ و زندگی و عشق تمام پشتوانه فکری و فلسفی این دفاتر است. باز مقایسه کنید با گذشته ادبیاتمان که مردم عادت داشتهاند شاعران را در هیات «حکیم» و «عارف» ببینند و بیآنکه مصداق «غاوون» باشند به راهی که شاعران نشان میدهند بروند:
پیش و پسی بست صف اولیا
پس شعرا آمد و پیش انبیا
سه دیگر «گسست شعر از آیین» است. آیین را هم به معنای دین و مذهب و عقاید میگیرم و هم به معنای آداب و رسوم و مناسک. شعر فارسی در دوران اوجش با این هر دو پیوند داشته. شعر شاعران طراز اول، هم آیینه عقاید دینی مردم بوده وهم در آیینهای دینی و مراسم و مجالس مردم کاربرد مییافته است:
شعر و شرع و عرش از هم خاستند
تا جهانی زین سه حرف آراستند
گسست چهارم «گست شعر از موسیقی» است که پس از پایان دوران اوج شعر فارسی (یعنی دوره سبک عراقی) آغاز شده و گسترش یافته است. ابتدا با لحن تازهای که با سبک هندی به شعر راه یافت آن خوش آهنگی و ترنم واژگان (آنچنان که در سبک عراقی مشهود بود) کمرنگ شد و سپس در دوران مدرن عامدانه زیباییشناسی سنتی (که یک پایهاش موسیقی کلام بود) انکار شد و شعر که همزاد موسیقی بود به سمت بیوزنی حرکت کرد.
این «گسستها» همگی با هم پیوندی وثیق دارند و هر کدامشان از سه تای دیگر مایه میگیرند و به قول علما «هم افزایی» دارند. برای تکمیل بحث حرفی نمیماند جز التفات دادن به این نکته که شعر هیاتی تنها شعبه شعر فارسی است که از همه این گسستها مصون مانده و رشته پیوند ادبیات را با «مردم» «اندیشه» «آیین» و «موسیقی» حفظ کرده است و شاید راه بازیابی شکوه شعر فارسی نیز چنگ زدن شاعران جدی معاصر به همین عروة الوثقی باشد. آیا میتوان با حفظ نقاط قوت شعر معاصر و بدون واپس گرایی، عوام زدگی، مصرف محوری و عاطفه گرایی فریبنده از ظرفیتهای شعر هیاتی و آیینی برای ارتقای شعر امروز بهره برد؟
Sorry. No data so far.