شب گذشته اولین قسمت از مستند «جهان شهریها» پخش شد. این مستند از تولیدات گروه فرهنگ و معارف اسلامی است که به تهیه کنندگی میثم حلاجان از شبکه سوم سیما به نمایش در آمد.
این مجموعه که خارج از کشور تولید شده، به معرفی مسلمانان چند ملیتی و فرا ملیتی پرداخته است که هویتهای فرهنگی و ملی متکثر وگاه ترکیبی داشته و در نقاط مختلفی ازجهان زندگی کردهاند، اما همچنان با هویت اسلامی بارز خویش درجامعه پیرامونی عناصر فعالی هستند.
این قسمت از مستند جهانشهریها، روایت زندگی ادگاردو (سهیل) اسعد از زبان خودش بود که از مراحل مختلف گرایشش به اسلام صحبت کرد.
سهیل اسعد طی ۱۵سال گذشته در ۲۰کشور اسپانیولی زبان به ترویج مکتب اهل بیت پرداخته و در تأسیس هفت مرکز اسلامی و فرهنگی در منطقه آمریکای لاتین نقش اساسی داشته است. تاکنون صدها نفر در اثر فعالیتهای تبلیغی سهیل اسعد به دین اسلام مشرف شده و به مکتب اهل بیت گرویدهاند.
سفارت آمریکا در مکزیک در گزارشی به وزارت امور خارجه آمریکا از فعالیتهای سهیل اسعد در آمریکای لاتین ابراز نگرانی کرده و اقبال مسلمانان شیعه و سنی مکزیک به او را بیسابقه توصیف کردند. دولت مکزیک به دلیل فشار دولت آمریکا ورود سهیل اسعد را به خاک مکزیک ممنوع کرده است. اسعد پس از ۱۵سال زندگی در ایران هنوز به عنوان یک ایرانی پذیرفته نشده است.
سهیل اسعد با لبخند کمرنگی پشت فرمان ماشینش نشسته است و روایت میکند: وقتی میگفتیم آرژانتینی هستیم بعضی از دانشجویان در بعضی دانشگاهها میخندیدند که چرا آنجا را رها کرده و به ایران آمدهاید! گفتیم آمدهایم طلبه شویم. میپرسیدند: در کجا زندگی میکنید، میگفتم: قم! میگفتند مگر شما دیوانه هستید؟ درمورد بحث حوزه هم همینطور بود و میگفتند که چرا شما از دانشگاه به حوزه رفتید؟ حرفهایی که برایم مفهوم نیست. احساس ناراحتی میکردم که خدا شما را کجا و من را کجا قرار داده است. ما از آن طرف دنیا به اینجا آمدهایم چون اصل قضیه را فهمیدهایم، شما که اینجا هستید چرا نمیفهمید؟!
ادگاردو به پوستری که روی ستون خانهای نصب شده است اشاره میکند و میگوید: یکی از تبلیغاتی که در سالگرد اول رحلت امام برای جلسهای در آرژانتین میشد، اعلامیهای بود که برای دعوت مردم به این جلسه در تمام خیابان بوینس آیرس نصب شده بود. پیام «نه شرقی نه غربی» و امام میآید و نور اسلام وارد دنیا میشود.
او به پیروزی انقلاب اشاره میکند و اینطور ادامه میدهد: وقتی انقلاب پیروز شد، لبنانیهای پیرو اهل بیت متوجه شدند که ما بالاخره هستیم چون ایران به عنوان جمهوری اسلامی شیعی عزت پیدا کرده در دنیا مطرح شده است و این افراد در این زمان احساس هویت کردند که ما شیعه هستیم، این دین ما و جمهوری اسلامی مال ما است.
در حالی که دوربین روی تصاویری از کودکی سهیل اسعد متمرکز شده است، او از تولدش میگوید: من در شهر بوینس آیرس پایتخت آرژانتین به دنیا آمدم که در آمریکای لاتین واقع است. بوینس آیرس جایی بزرگ و وسیع و لب دریا است و یک بوینس آیرس کاپیتال داریم که همان پایتخت بوینس آیرس است که ظاهر شهر، شبیه پاریس و اسپانیا است و از این جهت جای زیبایی است و مردم کاپیتال فدرال با مردم بقیه استانها فرق میکنند.
اسعد ادامه میدهد: بیشتر مهاجرین در کاپیتال فدرال بوده و اغلبشان ایتالیایی هستند. غذاهایمان بیشتر ایتالیایی است. ماکارونی و پیتزا و پاستا زیاد میخوریم چون بیشتر مردم ایتالیایی هستند. لیست غذاها در آرژانتین چند صفحهای است؛ پیتزاها و ماهیها و گوشتهای مختلف از هرکدام بیست و چند نوع غذا دارند و اینجا صبحانه را با میوه شروع میکنند. من انواع میوههایی را که اینجا دیدهام در کل کشور آمریکای لاتین ندیدهام. معمولاً آمریکای لاتین از نظر طبیعت غنی است.
وی در راستای پاسخ ِ دوران کودکیاش به سوال «اسلام یعنی چه؟» اینطور ادامه میدهد: میگفتیم یعنی گوشت خوک و شراب نخورید! فکر میکردیم کل احکام اسلام همین است وقتی بچهها در مدرسه از ما میپرسیدند، ما میگفتیم هیچ فرقی با دین شما ندارد ما همه مثل شما هستیم فقط گوشت خوک و شراب نمیخوریم! این باعث شد که ما مثل بقیه آرژانتینیها در مدارس مسیحی بزرگ شویم و بیشتر دوستان ما غیر مسلمان و از مسیحیان بودند.
سهیل اسعد قدم میزند و از آمریکای لاتین بزرگترین مرکز مسیحیت کاتولیک در دنیا میگوید: در اینجا مردم ارتباط قدیمی با کلیسا دارند. با اینکه دین اصلی اینجا مسیحیت نبود و به مردم تحمیل شده است، همه اعتراف میکنند اینجا قبایل سرخپوستها ادیان مختلفی داشتند و این افراد بالاجبار مسیحی شدند، منتها مسیحیت به عنوان فرهنگ مطرح بود نه دین، اینهایی که میگویند ما مسیحی هستیم خیلی هم متدین نیستند به معنای اینکه اعمالشان مطابق شریعتشان باشد.
او هویتش را «عجیب» تعبیر کرده و اضافه میکند: از لحاظ فرهنگی نه آرژنتینی محض بودیم، نه خارجی محض و نه سبک زندگیمان لبنانی بود. یادم هست وقتی با عمق بیشتری نگاه میکردم؛ میدیدم که هویتم گم شده است نه این طرفی و نه آن طرفی هستم.
اسعد روایتش را به سمت علایق نوجوانیاش سوق میدهد و از آن روزها تعریف میکند: بنده در این مدت نگاه متفاوتی داشتم مثلاً وقتی بچهها دوست داشتند در بحث کامپیوتر و علوم وارد شوند من همیشه به دنبال بحثهای فلسفه و ادبیات بوده و وارد حوزه شعر شده بودم. تنها کسی بودم که در کلاسمان شعر میگفتم. من مدتها به هیپیها خیلی نزدیک بودم و هر شنبه و یکشنبه با آنها بودم، کسانی که از لحاظ فکری و زندگی دور از جامعهشان زندگی میکنند؛ آنها نمایشگاهی داشتند که کارهای دستی ارائه میدادند و مدت بسیاری را آنجا بودم. شاید بشود گفت تنها ارتباطی که ما با خدا و دین داشتیم قرآن بوده است چون پدرم صدایش خیلی زیباست هیچوقت قرآن را کنار نگذاشت.
ادگاردو عاشق تئاتر میشود و درباره این عشق حرف میگوید: در۱۶سالگی تصمیمم بر آن بود که بازیگر تئاتر شوم و کار دیگری نکنم. حتی بعد از اینکه دیپلمم را گرفتم سه سال فقط تئاتر بازی میکردم. نه دانشگاه رفتم و نه سر کار، از ۱۵ تا ۲۰ سالگی آنجا گروهی داشتیم که درس میخواندیم، نمایشهایمان را خودمان نوشته و خودمان هم بازی میکردیم و من با علاقه خاصی وارد شده بودم. شکسپیر و هملت زیاد میخواندیم، از مولفان آرژانتینی و آمریکایی و انگلیسی هم استفاده میکردیم و آخر هر سال نمونهای را انتخاب میکردیم مثلاً یکی از آنها این بود که من هملت را بازی کردم.
او اضافه میکند: تئاتر و هنر معنویترین مسالهای بود که من در بوینس آیرس پیدا کرده بودم. مثل آنکه من دنبال دین و معنویت میگشتم اما پیدایش نمیکردم. تئاتر جایگاهی داشت مانند همان معنویتی که من دنبالش بودم که بعداً متوجه شدم اینکه من رفتهام به دنبال شعر و ادبیات و تئاتر، مقدمهای بود که با آن جمال واقعی آشنا شوم.
سهیل اسعد با مرور دوران سپری شده، از نتیجهای که گرفته است میگوید: این سیری که من از اول داشتم از ۱۵سالگی با شعر و ادبیات و تئاتر تا رسیدن من به لبنان، همهاش در راستای رسیدن به آن هدف اصلی بوده است. یعنی من در واقع دنبال معنویت و خدا و دین هستم. آنجا بالاخره متوجه شدم هدفم بسیار بالاتر و عظیمتر است. هدفی که من دنبالش بودم نه ترجمه، نه عربی، نه هنر و نه فلسفه بلکه یک معنای عمیقتر بوده که آن خدا و آخرت است.
وی ادامه میدهد: سال۷۹ انقلاب پیروز شد، سال۸۰ پدرم خواهر بزرگم را به لبنان فرستاد تا برود ازدواج کند و به اصلمان برگردیم؛ میتوان فهمید که انقلاب اسلامی حتی در احیای فرهنگ و هویت مسلمانان چقدر موثر بود.
او آغاز آشناییاش با روحانیت را اینگونه بیان میکند: آشنایی ما با ایران توسط همان روحانیونی بود که به آرژانتین آمده بودند. زمانی که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، امام خمینی روحانیونی را برای تبلیغ دین به کل دنیا فرستاده بود، عدهایشان به آرژانتین آمده بودند که توسط اینها ایران را شناختیم. ایران؛ ایران اسلامی، ایران خمینی و ایران انقلاب بود. روحانیون تازه پراکنده شده و با دنیای غرب آشنا شده بودند. تبلیغاتشان روی اسلام و انقلاب و ایران متمرکز بود و ما از این جهت همیشه ایران را به عنوان یک نماد مذهبی و اسلامی میشناختیم و احساسمان این بود که تمام ایرانیها در یک سطحی از تدین و التزام به شریعت هستند و تصور میکردیم که ایران هفتاد میلیونی؛ هفتاد میلیون مسلمان، هفتاد میلیون متدین و هفتاد میلیون امام خمینی است. ما گاهی که میخواستیم کسی را در قالب یک آدم مقدس معرفی کنیم میگفتیم مثل یک ایرانی. یک ایرانی یعنی آدمی متدین، انقلابی، محکم، متین و با اخلاق.
نگاه ادگاردو تزلزلی ندارد و با صلابت قبلی ادامه میدهد: من در۲۰ سالگی یک بحران معنوی روانی داشتم چون سه سال از دیپلمم میگذشت و من هنوز در یک حالت مانده بودم؛ آنجا بالاخره تصمیم گرفتم بحث زبان را کار کنم که وارد یک دوره مقدماتی مکالمه عربی شدم. در آن دوره استادم به من گفت شما استعداد خوبی داری اگر بروی لبنان یکی دو سال بمانی و عربیات را تکمیل کنی، میتوانی اینجا راحت کارت را ادامه دهی که من همانجا و با همان هدف تصمیم گرفتم به لبنان بروم.
اسعد با اشاره به سفر لبنانش میگوید: در لبنان، در روستای پدرم نشسته بودیم که اول صبح صدای اذان آمد و مثل اینکه یک دنیا معنویت و دین و بحثهای روانی عجیب، بیست سال دفن شده باشد به یکباره همه چیز بیرون آمد و انگار که قلبم باز شده باشد تمام امواج معنویت را دیدم. همان ایام اولیه، خواب دیدم امام خمینی با چهرهای خوشرو آمد و ارتباط عمیقی با ایشان پیدا کردم. من آنجا احساس کردم خبری هست و حتماً این ابتدای راهی است که به بحث ترجمه منتهی نمیشود. بعد که طلبه شدم یاد آن خواب میافتادم که استقبال امام خمینی از یک بنده خدایی است که دنبال حقایق میگردد و دنبال بازگشت است. با این خواب تصورم این بود که مرحله جدیدی در زندگیام شروع شد.
او با لحن متفاوتی ادامه میدهد: در مدت یک سال انگار بیست سال را طی کردم. ظرف یکسال عربی و قرآن را کامل یاد گرفتم، ازدواج کردم، تصمیم به طلبگی گرفتم و آنچه که شاید در یک زندگی معمولی ممکن است سالها به طول انجامد را در یکسال طی کردم. انگار من آنقدر تشنه بودم که خواستم تاریخ را تغییر دهم همانطور که پدرم در ابتدا به آرژانتین مهاجرت کرد حالا نقش من این است که این تاریخ را به اصلش برگردانم تا از این به بعد جلوه جدیدی پیدا کند.
سهیل اسعد با اشاره به اینکه بحث مصاحبات و امتحانات تعیین سطح در حوزه شروع شده بود، تصریح کرد: ما را به مدرسه امام خمینی فرستادند که الآن فقط حوزه است اما در آن زمان هم حوزه بود و هم زبان فارسی را تدریس میکردند. دوره هفت ماههٔ آموزش را گذراندیم که این هفت ماه صبح تا شب در مدرسه و منزل فارسی میخواندیم با تماشای تلوزیون، فیلم، خواندن کتاب و مرور فرهنگ لغت این مدت را مشغول یاد گرفتن زبان فارسی بودم. علاقه خودم نیز برای یادگیری زبان فارسی مهم بود، با رغبت خاصی آمدم مخصوصاً بحث سخنرانیهای امام خمینی برایم خیلی جالب بود و دوست داشتم وارد زبان فارسی شده تا آن را خوب بفهمم. مدرسه هم شکل زیبایی داشت که هندسهاش را علامه طباطبایی طراحی کرده بود، داخلش بسیار قدیمی و آمیخته با معنویت بود.
در حالیکه دوربین، عکسهای دسته جمعی ادگاردو را مرور میکند او میگوید: سفرهای متعدد و حضور بنده در شیلی بخاطر فعالیتهایی از قبیل بحث در دانشگاهها، گفتگو بین ادیان و رسانههای عمومی و حضور فعالی که در این فضاها داشتم؛ باعث شد سبک جدیدی در بحث تقریب در آمریکای لاتین ایجاد شود که برای مسئولان حوزه هم جدید بود چون تا به حال روحانیای نداشتند که در کلیسا، قرآن و در شعبه سازمان ملل، دعای کمیل بخواند یا در CNN اسپانیایی نیم ساعت درمورد اهل بیت حرف بزند؛ یا بحث سفر به شهرهای مختلف، کار کردن در خانهها، انتقال تبلیغ از مسجد و مرکز به خانهها و رستورانها و ایجاد سبکی جدید در آمریکای لاتین که دیده بودم و احساس میکردم نیاز است که همینطور تبلیغ شود.
سهیل اسعد با اشاره به روشهای تبلیغ، میگوید: سال اول حوزه که بودم هنوز ذهنیتم حوزوی نشده و با فرهنگ حوزه آشنایی کامل نداشتم، به همین خاطر از روی حدس گفتم که روش تبلیغ اینطور باید باشد که طلبه به خانهها بیاید و با بچهها فوتبال بازی کند، کوه برود، رستوران برود و ساحت تبلیغ گسترش پیدا کند. از ابتدا کارم همین بود که با مفهوم روحانیت ِ مردمی و ارتباط مستقیم چهره به چهره، گنج اسلام مخفی نماند. این قضایا شهرتی در محیط حوزه و آمریکای لاتین به من داد که اینها متوجه شدند جوانی هست که سخنرانی میکند، تلویزیون میرود، در دانشگاه تدریس میکند و با جوانها در ارتباط است. این شهرت کمک کرد از شیلی که بیرون آمدم ایمیلها شروع بشود که برای بولیوی و پرو و مکانهای دیگری دعوت بشوم. از این طرف هم دوستان حوزه این روش را مناسب دیدند که ادامه پیدا کند.
با بغضی که در گلو دارد جملهاش ناتمام میماند: و شاید اینکه ما میگوییم انقلاب امام مهدی در سراسر دنیا منتشر میشود…
Sorry. No data so far.