صادق کرمیار، نویسنده، فیلمنامهنویس و کارگردان، متولد ۱۳۳۸ در تهران است. مجموعه داستانهای جنگ با عنوان «فریاد در خاکستر»، «دشتهای سوزان» و «انتقام در اردوگاه» از کتابهای اوست. تدوین فیلمنامههای «اشک کوسه» و «سجده بر آب» و کارگردانی فیلمهای کوتاه و بلند «نشاط» و «کرانههای کبود» و کارگردانی «خاطرات مرد ناتمام» از جمله فعالیتهای فرهنگی، هنری و سینمایی کرمیار محسوب میشود. کتاب «نامیرا» نیز به قلم صادق کرمیار داستانی است تاریخی – مذهبی که به واقعه عاشورا و حوادث پس از آن میپردازد.
متن زیر با گفتگوی اختصاصی با صادق کرمیار «خالق نامیرا» می باشد که در ادامه میخوانید:
استاد! شماروی کار کرد روز یک اثر خیلی تأکید دارید. با توجه به این تأکید شما وقتی میگوییم کار یک هنرمند کار کرد روز داشته باشد یعنی چی؟ هنرمند چه جوری باید مسئله روز را پیدا کند؟ و چرا فضای هنری فعلی ما دچار آفت روزمرگی شده است؟
نکته اول نگاهی است که هنرمند دارد. نگاه به هستی، نگاه کلان به مبنای هستی، چگونگی و چرایی ایجاد هستی و جایگاه هنرمند و نقش او در این هستی. این مسئله، تکلیف هنرمند را با پیرامون خودش حتی در جزئی ترین موارد روشن میکند. این به این معنی است که شما نمیتوانید چند نفر را استخدام کنید برای شما داستان دینی بنویسند، فیلم دینی بسازند. این امکان ندارد مگر اینکه هنرمند خودش فردی دینی باشد و پنجرهای که او از آن، به مسائل نگاه میکند دینی باشد. در این صورت اصلا نیازی نیست به او بگویید دینی بنویسد. او خودش کار دینی میکند، حتی اگر در باره مسایل غیر دینی تولید کند. حتی اگر درباره شیطان کار کند.
اما نگاه دین یعنی چه؟ یکی از معانیاش این است که همه مردم را دوست داشته باشد. وقتی سوار تاکسی میشود، وقتی در صف نانوایی است و … در هیچ حالتی خود را از مردم برتر نبیند. سعی کند همه را جذب کند. این طوری است که میشود آدم تربیت کرد. اگر یک آدم درست شد، آن موقع میتوانیم ادعا کنیم کار کرده ایم. هنرمند با اینها کار دارد.
دومین نکته در بحث تولید هنری وادبی این است که شخص واقعاً هنرمند باشد و اثر هنری اش از چند فیلتر جدی هنری رد شده باشد. حد اقل چند هنرمند بگویند این اثر هنری است. این به این خاطر است که هنر آنقدر جذابیت دارد که آقای فلانی هم فیلم ساز میشود. بعد میبینیم فیلم او هیچ کمکی به سینمای ما نمیکند به جز اینکه افتخار میکند که فیلم من ده میلیارد فروخته است. ولی این فیلم برای سینمای ما چه ماندگاری دارد؟ و چه آسیب هایی برای سینمای دفاع مقدس ما دارد. کسی نیامده است اینها را بررسی کند. چون که از این فیلم ساز میترسند. هنرمند اگر کسی از او بترسد هنرمند نیست.
نکته بعد این است که هنرمند باید سؤال کند و بپرسد. هنرمند حکم صادر نمیکند. من وقتی نامیرا را مینویسم، اول نمیآیم بگویم حرکت امام برحق بود، پس بیایم برحق بودن او را نشان دهم. من باید بیایم سؤال کنم و درست! سؤال کنم. هنرمندی که بتواند و جسارت پرسش کردن و درست پرسش کردن را داشته باشد، کار خودش را انجام داده است. اگر این جسارت را از هنرمند بگیریم، برای سؤالات او حیطه بندی کنیم و محدوده تعیین کنیم … این آفت است. آفت هایی که جامعه را متلاشی میکند. چه کسی باید این فضا را درست کند، خود ما هستیم. باید اجازه بدهیم سؤال شود. این هاست که جامعه را پالایش میکند و از یک سو نگری نجات میدهد. از آن طرف هم یک سری تفریط ها وجود دارد. مثلا میروی توی خیابان، از بقال و …یک ذره محاسن داری از همان اول با دید کینه توزانهای نگاه میکند. بچه حزباللهیها نباید دور خودشان جمع شوند و بی خیال بقیه شوند. وظیفه ما این است که دیگران را و جامعه را اصلاح کنیم. ما که از پیامبر بدتر ندیدهایم! وقتی رد میشد شکمبه روی سرش میر یختند ولی او میرفت عیادت. الآن کسی اگر به ریش ما توهین کند میافتیم به جانش و به نام اسلام تمام میکنیم. رفتار پیامبر گونه یادمان رفته است. دچار روزمرگیهای سیاسی شدهایم. ماجرای فتنه این چنین بود. این ها باید تبیین شود، هنرمند کارش همین است. باید جرئت سؤال کردن و جسارت سؤال کردن داشته باشد و دنبال پاسخ به سؤالش برود.
جسارت پرسشگری هم ممکن است به یک افراط و تفریط دچار شود. یک سری هستند که زمانی دچار افراط بودند و حالا دچار تفریط شدند؟
منظور من پرسش هنرمند است. آن هم پرسش هنرمند در اثر هنری نه در مصاحبه. من با پرسش سیاسی کاری ندارم. هنرمندی که جهان بینی، نگاه و … درست باشد، حتی اگر پرسش هم نداشته باشد و بخواهد واقعیت محض را بیان کند باز هم دینی برخورد میکند. البته منظور من نسبیت نیست. دو نفر ممکن است به یک واقعیت از دو زاویه نگاه کنند ولی در هر حال فقط یکی مورد قبول است. حالا اگر نگاه کلان دینی به وقایع باشد میتوانیم تشخیص بدهیم که یک واقعیت همه اش حق یا باطل نیست. اگر این نگاه حاکم باشد ما خیلی به تعادل نزدیک میشویم. در چنین حالتی میتوانیم به جامعه درست نگاه کنیم و جامعه را درست تحلیل کنیم. آن وقت اثری که ما خلق میکنیم مورد توجه مخاطب قرار میگیرد. چرا که فطرت همه یکی است. اصل را بر بی بی سی نگذاریم. اصل مردم هستند. نگوییم اگر من این را بگویم، بی بی سی سواستفاده میکند. مگر چند نفر بی بی سی میبینند. من حرف خودم را نزنم که رسانه ها سواستفاده نکنند؟ نه! من چرا مصلحانه این حرف را نزنم؟ بعد از طرح این سؤالهاست که … هنرمند مسلمان تشخیص میدهد که الآن وقت این حرف نیست. چرا که فلانی لطمه میخورد.
یک نکته دیگر هم وجود دارد؛ در فضایی که بچه حزب اللهی ها و حکومت دینی غالب هستند، بزرگترین آفت، ریا کاری است. سواستفاده از دین، سواستفاده از معنویت، سواستفاده از آقا و … تظاهر کردن به حزب اللهی بودن هم کار راحتی است. من هر وقت یک نفر را میبینم که خیلی حزب اللهی است از او میترسم و نمیتوانم باورش کنم. استفاده از این ریاکاریها جزو آفتهاست که هنرمند این را میفهمد و سریع عنوان میکند. مثل نویسنده کتاب «کمیدیرتر». اینجا هنرمند دغدغه جامعه را فهمیده است. در این لحظه است که بحث طنز دینی مطرح میشود که بسیار خطرناک و لبه تیغ است. چرا که هنرمند باید هم هنرمند باشد و هم دین را بشناسد. چون با باورهای دینی نباید شوخی کرد، بلکه باید با آدمهایی که این باورها را لوث کردهاند شوخی کرد. این است که با طنز خیلی کارها میتوانیم بکنیم. هم در مسایل روز جامعه خودمان، هم در رو کردن دست ریاکاران در جمع بچههای حزب اللهی. ریاکارانی که جمع را خراب میکنند.
من احساس میکنم پشت این مباحثی که شما ذکر میکنید، مطالعات و تجربه سنگینی خوابیده است. پیش فرض ورود به این بحث ها (شجاعت، جسارت) چه چیزهایی است. احساس میکنم هنرمند باید هم کار کرده باشد، هم چهارچوب فکری منظم و مدونی داشته باشد. این پیشفرضها را چگونه میتوان به دست آورد؟
بخشی، مطالعات سیستماتیک است. ما در دهه 60 یک عده بودیم که دور هم جمع میشدیم، «جهان بینی» شهید مطهری را میگذاشتیم وسط و از رو میخواندیم و با اینکه نمیفهمیدیم حرف میزدیم. تا وقتی که یک نفر را پیدا میکردیم مباحث را برایمان باز کند.
چرا مطهری خواندید، مثلا بازرگان نخواندید؟
بازرگان هم میخواندیم. شریعتی هم میخواندیم. اما چون مطهری به شدت سیستماتیک بحث میکرد، خود به خود کشیده شدیم به سمت شهید مطهری. این گونه نبود که کسی بیاید بگوید این را بخوان و این را نخوان. وقتی میخواندیم میدیدیم بیشتر به ما میچسبد. تا این کتاب را «دُورِ هَمی» تمام نمیکردیم، دست بر نمیداشتیم. علاوه بر اینها مسائل روز هم مطرح بود. من علوم تربیتی بودم. بزرگترین دغدغه من این بود که جلو نفوذ چریک های فدایی، اقلیت، اکثریت و … را بگیریم. و از آن طرف هم مواظب بودیم، بچه ها [دانش آموزان] مشکلات اخلاقی پیدا نکنند. هر لحظه درگیری بود. تفاوتی بین مدیر و معلم نبود و همه دغدغه داشتند. علاوه بر این به این شکل نبود که یکی به دنبال مسایل روز برود و دیگری به دنبال مسایل اخلاقی و اعتقادی. نه، همه دنبال همه چیز بودیم و خودمان را درگیر میکردیم و هرکدام از بچه هایی که کار میکردند موظف بودند راجع به موضوع مورد مطالعهشان مقاله بنویسند. میخواندیم، نظر میدادیم و … «المیزان» میخواندیم، «نمونه» میخواندیم. «اصول فلسفه و روش رئالیسم» شهید مطهری … دنبال استاد میگشتیم. در مباحث سیاسی هم همین طور، اینگونه نبود که مثلا جریانهای سیاسی، اکثریت، اقلیت و فداییان و … از مریخ آمده باشند. نه! همه بین خودمان زندگی میکردند. با هم سر کلاس بودیم، باهم بحث میکردیم. زاویههایی که بین بچه ها باز می شد، ابتدائاً خیلی کم بود. و در ابتدا اصلا حس نمیشد. بعد ها اختلافات گسترده میشد.
اینجا یک سؤال پیش می آید؛ بچه هایی مثل ما که اساتیدی مثل شما را دیده اند، چه کار باید بکنند که وقتی به عرصه هنر ورود میکنند، این مبانی در آنها خوب نهادینه بشود؟ کجا باید مواظب باشیم که زاویه پیدا نکنیم؟
باید هیچ وقت از مبانی فاصله پیدا نکنید. مدام سؤال کنید و دنبال مسئله جدید باشید. تا وقتی که دنبال سؤال هایتان نباشید و درگیر مسایل روز مره شوید. یک جایی لطمه میخورید که متوجه نمیشوید. تحلیل سیاسی روز؛ ما بچه ها را جمع میکردیم. از آن گذشته تمام بچه ها موظف بودند عربی یاد بگیرند، روش برداشت از قرآن را باید یاد بگیرند.
این «باید» را چه کسی به شما میگفت؟
خودمان! توی سر هم میزدیم، از هم سو ال میکردیم. به هم دیگر یاد تذکر میدادیم؛ که اگر روش برداشت از متون را یاد نگیریم میشویم مسعود رجوی! یک استاد پیدا میکردیم میگفتیم: بیا روش برداشت از قرآن را به ما یاد بده. برای روش تحلیل سیاسی هم سراغ وزارت خارجه میرفتیم. یادم هست 10-15 جلسه با یک جمعی از بچه ها که «بهزاد بهزادپور» هم جزوشان بود میرفتیم تحلیل سیاسی یاد میگرفتیم. برای مسایل اخلاقی هم همینطور… سؤال میکردیم، دعوا میکردیم …
زمانی که بحثهای شدید فکری میکردید. دغدغه مسایل معیشتی و بقیه مسایل اذیت نمیکرد؟
آن زمان فضا یک خورده متفاوت بود. من در آموزش پرورش مشغول بودم. هر سه ماه یک بار حقوق میدادند. همان سه ماه یک بار هم ما هیچ وقت بی پول نمیشدیم؛ و البته دغدغه فردا رو هم نداشتیم. واقعاً فضا این جوری بود! واقعا ما اعتقاد داشتیم که خدا روزیرسان است. البته الآن نداریم … الآن میدَویم دنبال این که سر این و آن کلاه بگذاریم. الآن در مخیله کسی نمیگنجد؛ فرمانده سپاه، برود حقوقش را بدهد بگوید: من حقوق این برج را لازم ندارم!
چند نکته هم درباره مدیریت فرهنگی ذکر کنید؟ توقعات شما از مدیران فرهنگی چیست؟ چه شرایطی باید پیش بیاید که ایده های موافق نیاز روز شناسایی و به آنها پرداخته شود؟ چه مکانیزمی باید وجود داشته باشد که سره از ناسره قابل تشخیص باشد؟
یک زمانی در جلسه ای که خود وزارت فرهنگ و ارشاد هم بود، من گفتم: تنها کاری که میتوان کرد این است که مسئولین فرهنگی دست از سر ما بردارند! هیچ کمکی به ما نکنند! هیچ کاری هم با ما نداشته باشند! بروند به زندگی خودشان برسند. ما هم میدانیم باید چه کار کنیم. مطمئنا ما بی دین تر از آن ها نیستیم، مطمئنا ما دلمان کمتر از آنها برای این مملکت نمیسوزد. مدیران فرهنگی یک استعفای دسته جمعی بدهند خیلی از مسایل حل میشود. ولی نمیکنند چون دغدغه دین دارند! باید دین خدا را حفظ کنند!
اگر یک بودجه فرهنگی را در اختیار کسی که کارش را بلد است قرار دهند او خودش میتواند کارش را درست انجام دهد. در غرب هم همین طور است، هرچند وقت فقط یک نفر پیدا میشود که میتواند یک کاری انجام دهد. امام مسئولین مدام نمیزنند توی سر این یک نفر. مثلا بگویند: یا باید برای ما کار کنی یا اینکه یک جایی چوب لای چرخش میگذاریم. آن وقت این فرد را به ابتذال میکشانند. مثلا کتاب «دا». چه بازی سیاسی در آوردند؟ من الآن دارم مقاومت میکنم که این بلا سر کتاب من نیاید. «دا» را چهل چاپ زدند. هر چاپ تنها دو سه هزار نسخه. بعد هم مسئولینش شروع به مصاحبه و نشست و … کردند. در صورتی که کار اصلی را کسی دیگر انجام داده است. کسی که خاطره گفته است، کسی که نوشته است و …. این که میگویم اثر هنری باید شاخصه زیبایی شناختی و خلاقیت را داشته باشد برای همین است. من از سید مهدی شجاعی درخواست کردم که تا میتوانند کتاب من را به سازمانها ندهند. بگذارید کسی که دوست دارد برود بخرد، بخواند. این پول حلال است و برکت دارد.
مسئولین بگردند دنبال آدم حسابی ها و آنها را ول نکنند. من در مراسم اعطای جایزه جلال خطاب به وزارت، دو مطلب را گفتم: اولا نویسنده را کمک نکنید دوما تحمل داشته باشید. ممکن است خلاف شما حرف بزند ولی من فکر میکنم، نویسنده بَد نداریم.
Sorry. No data so far.