بهار حرف تازهای است، تازگی، طراوت، شوق و امید پیامهای پررنگ آمدنش هستند؛ اما هستند جاهایی که بهار در آنجا حرفی برای گفتن ندارد.
آن سوی دیوار بیمارستانها در این روزها، یکی از جاهایی است که عطر بهار پشت شیشه پنجرهها مانده است و آن سوی این حجم شفاف بوی دارو و بیماری در هوای دلگیر بخشهایی چون بخش کودکان سرطانی موج میزند؛ بیرون این فضا بازی و خنده شیرین کودکانه شوق زیستن را دوچندان کرده است، اما درون این فضای بسته و غمگرفته کودکانی هستند که همه چیزشان خاص است، هنوز چند صباحی از عمرشان سپری نشده که سرطان در روح و جسم نحیف آنها خانه کرده و رمق را از لبخندشان گرفته و همه چیز این کودکان را از جنس خودشان کرده است.
دل بزرگی میخواهد دقایقی را با آنها سپری کردن، دردهایشان را شنیدن و آنگاه وانمود کردن اینکه همه چیز خوب است! مادران خسته و دلشکسته این کودکان را دیدن و بغض را نگه داشتن کار هرکسی نیست. چقدر باید دردآور باشد؛ یکی از آن فرشتگان معصوم را ببینی و با او همکلام شوی و بعد از چندماه دوباره که سراغش بروی ببینی که دیگر نیست، رفته است … برای همیشه رفته است.
در زیر این نیلی سپهر بیکرانه، بیمارستان بعثت سنندج تنها جایی در استان کردستان است که برای درد خانوادههایی که کودک سرطانی دارند مرهم دارد. چند قدمی دورتر از حوزه ریاست بیمارستان بخش «انکولوژی اطفال» بیمارستان قرار دارد؛ بخش فضایی بسیار کوچک دارد، اما آدمهایی آنجا هستند که سر تعظیم فرود آوردن در برابر بزرگیشان تنها کاری است که از هر انسانی برمیآید.
آری در این بخش کسانی مشغول خدمت هستند که دستهایشان هوای صاف سخاوت را ورق میزند و مهربانی را به سمت کودکان معصوم سرطانی کوچ میدهد. شوق خدمت همراه با محبت بیدریغ، دو لذت شریف هستند که آفریدگار مهر در وجود کارکنان این بخش به ودیعه گذاشته تا آن را مرهمی برای تسکین درد کودکان رنجور این دیار کنند.
ای کاش همه ما را اینگونه شوق ایثار بود، ای کاش همه آدمیان را این تار و پود پاک و این مایه مهر بود.
* من دل به زیبایی به خوبی میسپارم دینم این است
اولین کسی که در داخل بخش با او همکلام میشوم خانم دکتر «نازیلا رضایی» است که از مهرماه سال 85 تاکنون در این مرکز مشغول خدمت است. پزشک عمومی است و دورههای خاص خدمت در بخش کودکان سرطانی را طی کرده و مسئول بیماران سرپایی تالاسمی و هموفیلی در بخش است. هر چند مشغله فراوانی دارد، اما با گشادهرویی همه سئوالات را به دقت پاسخ میدهد.
وی میگوید: 132 کودک سرطانی تحت درمان در کردستان وجود دارند؛ در داخل این بخش 17 تخت فعال داریم، دو پزشک فوق تخصص، یک پزشک عمومی(خودش)، شش پرستار و یک بهیار هم اینجا مشغول خدمت هستند.
رضایی تصریح میکند: اکثر بیمارانی که به این مرکز مراجعه میکنند از اقشار کمدرآمد هستند و درمان آنها معمولا چهار سال طول میکشد.
وی در خصوص تفاوت خدمت در این بخش با سایر بخشهای بیمارستان خاطرنشان میکند: تفاوت خدمت در این بخش با بخشهای دیگر بیمارستان در این است که چون بیماران کودک بوده و بیماری آنها مزمن است، ارتباط عاطفی با بستگان بیماران و خود بیماران بسیار زیاد است، احساسات و عواطف انسانی دخالت پررنگی در شیوه خدمت کردن در این بخش ایجاد کرده و درکل میتوان از آن بهعنوان بخشی سخت و فرسایشی یاد کرد.
رضایی، عوامل ژنتیکی را مؤثرترین عامل دچار شدن کودکان به سرطان در کردستان عنوان میکند و ادامه میدهد: اکثر بیماران ما بر اثر عامل ژنتیکی به سرطان مبتلا شدهاند، اما از آنجا که بیشتر آنها از مناطق مرزی مریوان و بانه هستند، نمیتوان عامل فشارهای جنگ و بمبارانهای شیمیایی را هم نادیده گرفت.
خانم دکتر سختترین مرحله کارش را دادن خبر بیماری به والدین کودکان دانست و آن را یک فاجعه تعبیر کرد.
وی در ادامه عنوان میکند: هر چند ساعت خدمت من در این بخش از 7:30 صبح شروع شده و ساعت 13:30 تمام میشود، اما وقتی به خانه میروم یک لحظه هم فراغت فکری ندارم و مدام نگران وضعیت بچهها هستم که مبادا دچار مشکل شوند.
*کودکی با گرهای مردانه در ابرو
اولین بیماری که به سراغش میروم «پوریا نظامپور» است. کنار تخت او مادرش ایستاده است. وقتی از او عکس میگیرم، دیگر نگاهم نمیکند از ریختن موهای سرش شاکی است. اهل «بیجار» است و 14 سال بیشتر ندارد؛ رفتارش بیشتر مردانه است تا کودکانه، گرهای در ابروهایش انداخته، آرام روی تخت نشسته و حوصله حرف زدن ندارد، حتی یک کلمه! از نگاهش میتوان فهمید که نه فقط در برابر سرطان، بلکه در برابر هیچ چیز اهل زانو زدن نیست.
مادر «پوریا» درباره بیماری فرزندش میگوید: اولین نشانه بیماری «پوریا» پادرد شدیدی بود که یک روز به طول انجامید، روز بعد هم دندانها و فکش دچار مشکل بیحسی شدند به دکتر دندانپزشک مراجعه کردیم که دکتر گفت: دندانهایش مشکلی ندارند و احتمالا اثر سرما باشد. «پوریا» روز سوم دچار سردرد بسیار شدیدی شد. بعد از آن در طول روز هیچ مشکلی نداشت و تنها شبها از درد به خود میپیچید.
این خانم جوان، اما شکسته، یک پسر دیگر هم دارد که 15 ساله است و دختر کوچکش هم پنج سال بیشتر ندارد. پدر خانواده هم شغل آزاد دارد.
درباره دوره درمان بیماری «پوریا» پرسیدم، مادرش جواب داد: دوره درمان سه سال و 6 ماه است و اکنون دو سال از این مدت باقی مانده است.
نمیدانم این زن جوان چگونه محبت مادرانهاش را میان «پوریای» رنجور و دخترک پنج سالهاش که در خانه تنها مانده قسمت میکند، اما این را میدانم که خیلی برایش دشوار است.
*پسرک صبور و مهربان سرطانی
پسرک صبور و مهربان بخش، «نریمان محمدی» است، اهل «دیواندره» و پدرش معلم بازنشسته است. «نریمان» هفتمین و کوچکترین فرزند خانواده است، چهار خواهرش ازدواج کردهاند، یکی از خواهرانش دانشجو است و برادرش هم پشت کنکوری است. پدرش با وجود سن بالا مجبور شده است، برای تأمین هزینه درمان او به تعمیر موتورسیکلت بپردازد و اینکار قلب کوچک پسرک مهربان بخش را آزرده است.
مادر «نریمان» درباره بیماری پسرش میگوید: از آبانماه امسال متوجه وجود تومور استخوانی در بازوی راست پسرم شدیم و یک ماه بعد او را در تهران جراحی کردیم و از آن به بعد برای ادامه درمان به بیمارستان بعثت میآمدیم.
پرسیدم که وقتی متوجه نوع بیماری فرزندتان شدید چه حالتی به شما دست داد؟ کمی مکث کرد و با بغضی در گلو و حلقه اشک در چشمانش تنها به گفتن این جمله بسنده کرد: «خداوند هیچ پدر و مادری را دچار چنین دردی نکند».
راستی قرار است «نریمان» تا آخر اسفند در اینجا تحت درمان باشد و بعد ترخیص خواهد شد و برای ادامه درمان 17 فروردین سال آینده دوباره باید بستری شود.
او عید امسال به خانه میرود و دیگر از شنیدن هر روزه نام بیماری خودش و بقیه کودکان خلاص میشود، لباسهای خاکستری بیمارستان را از تنش بیرون میآورد و هر رنگی که دلش بخواهد، میپوشد.
مادر «نریمان» آنقدر از بیمه طلایی بازنشستگان فرهنگی و بیتوجهی مسئولان به هزینههای درمان امثال خانواده آنان شکایت داشت که نوشتن آن در مجال ما نمیگنجید.
*فرشته بیقرار بخش انکولوژی اطفال
کوچکترین کودک بستری در بخش انکولوژی اطفال بیمارستان بعثت سنندج کسی نیست جز «زیلان زارعی». فرشتهای با چشمان درشت و نافذ. بیخوابی در آنها موج میزند؛ هنوز زبان به سخن نگشوده است، دستهایش اما فواره خواهش است برای رسیدن مرهم آلامش.
پدر و مادر «زیلان» به جای نغمه شادی و خنده مهر، تنها چیزی که از دخترکشان در خاطر دارند، گریه مداوم است، گریهای که گاهی رمق آن را هم از دست میدهد و گوشهای کز میکند.
زیلان 16 ماه بیشتر ندارد، پدرش کارگر ساده ساختمانی است. یک برادر هم دارد. آنها اهل یکی از روستاهای «کامیاران» هستند.
مادر «زیلان» میگوید: به لطف خدا و در سایه حمایتهای نهادهای خیریه تاکنون با مشکل زیادی در خصوص هزینه درمان مواجه نشدهایم.
پدر «زیلان» آنقدر مصمم و با روحیه به نظر میرسد که با دیدنش دل انسان به زندگی گرم میشود. میداند «غم را اگر نیکو ببینی راز وجود شادمانی است».
با مهربانی، گریههای دخترک کوچک را تحمل میکند، امید به لطف خدا کاملاً در وجود «کاک خلیل» موج میزند و میشود آن را به وضوح حس کرد.
با آنکه معلوم است تنگدستی امانش را بریده است، اما لب به شکوه باز نمیکند. دیدن چهره پاک این روستازاده بیآلایش و درک صبر او، ایمان را محکم میکند؛ جایی که فریاد از جگر باید کشیدن او با صبوری بر جگر دندان میفشارد.
پدر زیلان بیان میکند که برای تهیه یکی از داروهای دخترش دچار مشکل شده و نتوانسته این دارو را در سنندج و کرمانشاه تهیه کند و حالا مجبور است برای تهیه آن به تهران برود.
*دیدن مردی از تبار نیکان
شاید حدس زدن اینکه آخرین کسی که با او به گفتوگو نشستم، برای شما سخت باشد، آن شخص دکتر «فرزاد کمپانی» بود، متخصص کودکان و فوق تخصص خون و انکولوژی. بنیانگذار بخش انکولوژی اطفال بیمارستان بعثت سنندج که به اتفاق همسرش خانم دکتر رضایی که در ابتدای گزارش با او صحبت کردم، معلمان مهربانی و گذشت در کردستان مظلوم و محروم هستند.
بهراستی که او مردی از تبار نیکان است؛ شاهد این مدعا اینکه بعد از اتمام دوره تخصص برای گذراندن طرح به کردستان آمد و با دیدن مشکلات کودکان سرطانی و وضعیت بسیار دشوار آنها و هزینههای درمانشان در تهران، بعد از اتمام تحصیلات فوق تخصص به سنندج بازگشت.
خیلی از همکاران او را نمیشود به زور هم در کردستان نگه داشت، اما او از خیلی چیزها میگذرد و خدمت به کودکان سرطانی را هدف زندگیاش میکند، بدون هیچ چشمداشتی. باور ندارم غیر از کودکان سرطانی کردستان و بستگان درجه یک آنها تاکنون کسی نام این انسان شریف را در کردستان شنیده باشد. در طول سالها بهحق یا ناحق از خیلیها تقدیر میشود و همایشها برایشان ترتیب داده میشود، اما دریغ از چنین کاری برای امثال دکتر کمپانی و همسرش دریغ…
اولین بار که دکتر کمپانی را در بخش دیدم، معطل نشد؛ گویا یکی از کودکان دچار مشکل شده بود و او را به بخش ICU منتقل کرده بودند، آمد سراغ بقیه بیمارانش را گرفت و بعد به سرعت از بخش خارج شد.
بعد از حدود یک ساعت که به بخش برگشت، موفق شدم با او گفتوگو کنم. احساس میکردم زیاد اهل حرف زدن نیست؛ بعد که با او صحبت کردم یقین پیدا کردم که مرد عمل است.
او سرطان را مرگ نمیدانست و میگفت که اگر بیماری زود تشخیص داده شود، امکان درمان وجود دارد.
دکتر کمپانی عنوان میکند: با فعال شدن این بخش دیگر هیچ کودک کردستانی برای طی درمان و شیمی درمانی به تهران منتقل نشده است.
وی میافزاید: فضای بخش، بسیار کم است و ما با وجود همکاری بسیار خوب دانشگاه و مسئولان بیمارستان، برای کارهایی چون ایجاد یک اتاق بازی برای کودکان هم دچار مشکل هستیم.
این پزشک فوق تخصص تصریح میکند: بیشتر شدن اتاقهای ایزوله یکی از ضروریترین نیازهای ما در حال حاضر است که طبق آخرین اطلاعاتی که توسط رئیس دانشگاه به ما داده شد؛ هزینه ایجاد این اتاقها در جلسه هیئت امنا به تصویب رسیده و این کار به زودی آغاز میشود.
وی اذعان میدارد: در حال حاضر بخش دارای سه اتاق ایزوله است و حداقل وجود سه اتاق ایزوله دیگر برای این بخش ضروری است.
دکتر کمپانی در پایان در خصوص کمبود برخی داروها ابراز میدارد: این مسئله در مقطعی مشکلساز شده بود، اما با تمهیداتی که اندیشیده شد، تاکنون مشکل حادی نداشتهایم و اکنون برای یکسال هم دارو ذخیرهسازی کردهایم.
بعد از گذشت چند ساعت، دنیای متفاوتترین کودکانی را که تاکنون دیدهام، ترک میکنم، والدینی هم که فرزندان همه وجودشان هستند چشم به روزهایی دارند که صدای خنده بچهها دوباره گرمابخش محفل خانواده شود.
و کلام آخر ، بیایید به شکرانه نعمت سلامت همه باهم دعا کنیم تا روزهای باقی مانده از تقویم زندگی کودکان سرطانی بهاری باشد.
Sorry. No data so far.