تریبون مستضعفین- نشریه حوزوی «خط» که توسط جمعی از طلاب قمی به سردبیری مهدی همازاده اداره میشود، در شماره پنجم (خرداد۹۱) پروندهای راه به اندیشهها و عملکرد انجمن حجتیه اختصاص داد. متنی که در ادامه میخوانید از این پرونده است.
هرچند که تاریخ شفاهی از نقاط ضعفی برخوردار است، امّا یکی از منابع مهمّ تاریخنگاری محسوب میشود. چرا که برخی خاطرات بر فرض صحّت، میتوانند زوایای پنهانی از تاریخ را نمایان ساخته، تحلیلهای جدیدی به وجود آورده و یا قضاوتهای پیشین را تأیید یا تکذیب نمایند. مسلّماً علاوه بر شخصیّت راوی، میزان مطابقت این سخنان با دیگر شواهد و قرائن از جمله مسائلی است که میتواند ما را در تشخیص صحّت و سقم هر یک از این خاطرات کمک نماید. در مورد انجمن حجتیّه نیز در طول این سالها خاطرات و سخنان فراوانی بیان شده که توجّه شما را به گوشهای از این خاطرات جلب مینماییم. لازم به ذکر است که چینش این خاطرات براساس نام راویان و به ترتیب حروف الفبا صورت پذیرفته است. در ادامه بخش چهارم و پایانی این خاطرات را میخوانید:
ما بنا نداریم با این بابا در بیفتیم
یکی از شعرای گرانقدر معاصر، استاد حمیدسبزواری، در خاطراتش علاوه بر شرح ملاقات با رهبر انجمن، به تشریفات موجود در میان بسیاری از اعضای این گروه اشاره میکند:
«یک سفری آقای شیخ محمود حلبی که در رأس انجمن بود به سبزوار آمد. یک شب در منزل حاج آقا فخر (یکی از علمای سبزوار) بود. در منزل ایشان من یک شعر خواندم در رابطه با حضرت امام زمان(عج). ایشان خوششان آمد و بسیار تعریف کردند و گفت: ما فردا میخواهیم برویم نیشابور، با ما به نیشابور بیایید. بعد ما بلند شدیم روز دیگر نیشابور رفتیم، در نیشابور در خانهی مجلّلی از ما پذیرایی کردند. به نظر من سه اتاق بود که ایها پر از جمعیّت بود و من در آنجا یک شعری خواندم که این شعر دقیقاً حمله به دستگاه سلطنت بود:
بسته دارد لب من دشمن تردامن
تا برِ دوست نگویم سخن از دشمن
رازها دانم در پرده و نتوانم
پرده برداشتن از راز نهایی من
بس که در پرده سخن گفتم و کس نشنود
خود همان به که ز گفتار شوم الکن
یا سخن سازم آن¬سان که پسندد خصم
از گل و باده و از ساده¬ی سیمین تن
این قصیده را تا آخر خواندم؛ بعد که این شعر را که بسیار طولانی بود خواندم و نشسته بودم، یک قندانی پیش من بود. آقای حلبی اشاره کرد که آقاحمید آن قندان را اینجا بیاورید. من قندان را برداشتم، بردم جلوی ایشان گذاشتم و در گوش من گفت: ما بنا نداریم با این بابا در بیفتیم. من واقعاً سرد شدم. چون من آخر آن شعر به سلطنت و مسائل سیاسی و وطنپرستی و ضدّ سلطنتی اشاره کرده بودم. آمدم نشستم، به این فکر افتادم که خیر؛ این انجمن جای من نیست، من اسلام را منهای سیاست نمیتوانم بپذیرم.
بعد از اینکه من منتقل شدم به تهران، فردی به نام «قندی» به من تلفن زد که ما امشب در فلانجا دعوت داریم، انجمنی آنجا تشکیل میشود – خیال میکرد که من هنوز هم عضو انجمن هستم – گفتم باشد من میآیم. جلسه در زعفرانیّه در یکی از خانهها بود. من بلند شدم رفتم، ببینم اینجا چه خبر است؟ اینجا مثل سبزوار و نیشابور است یا خیر؟ وقتی که به آن مجلس وارد شدم، ارزیابی که نسبت به فرشهای آنجا کردم، دیدم که آن موقعها میلیونها تومان فرش آنجا پهن کردهاند. یک ساختمان پر از فرشهای پرقیمت و پر از جمعیّت هم بود و خوب انجمن حجّتیه است. من در دلم این شد که به خدا قسم امام زمان پای خود را در این خانه نخواهد گذاشت. آخرین جلسهای بود که شرکت کردم و دیگر من به انجمن حجّتیه نرفتم.» [۱]
فقط سرگرم خواندن کلمات باب و بهاء بودم
مروری بر زندگینامهی سران سازمان مجاهدین خلق ایران(منافقین)، ما را به این نکته رهنمون میسازد که تعداد قابل توجّهی از آنان سابقهی عضویّت در انجمن حجّتیه داشتهاند. نتیجهی تفریط در مبارزه تحت لوای انجمن، افتادن به وادی افراط و مبارزات مسلّحانه بود، آنهم با این نگاه که هدف، وسیله را توجیه میکند. مرحوم آیتالله اسماعیل صالحی مازندرانی در خاطرات خود مینویسد:
«شخص دیگری را نیز به نام محمّد حیاتی که از اعضای کادر مرکزی مجاهدین بود، به یاد دارم که وی بعد از انقلاب در میزگردی که شهید بهشتی و شیخ علی و رجوی حضور داشتند، شرکت میکرد. محمّد حیاتی شخصی سیهچرده، ولی جوان و زبل بود. اینها جزو مسلمانهای گروه اندک ما و با من مأنوس بودند. از محمّد حیاتی پرسیدم که چگونه به این راه کشیده شدی و قبلاً چه میکردی؟ گفت: من از ابتدا جزو گروه انجمن حجّتیه بودم و در جلسات آقای حلبی شرکت میکردم. گفتم: پس چرا به اینسمت کشانده شدی؟ گفت: دیدم که چیزی گیرم نمیآید و ما را سرگرم قضایایی میکنند و به اهدافی که فکر میکردم، نرسیدم و فقط سرگرم خواندن کلمات باب و بهاء بودم. پس قانع نشدم و در حالی که دلزده بودم به سمت منافقین کشیده شدم. محمّد حیاتی ظاهراً داشت انجمن حجّتیه را مذمّت میکرد.» [۲]
حسین احمدیروحانی، وحید افراخته، مسعود رجوی، علیرضا زمرّدیان، محمّد حیاتی، علی میهندوست، سیّدمحسن سیّدخاموشی، سیّدمرتضی سیّدخاموشی، حسن آلادپوش، محمّدرضا احمدآخوندی، مهدی موسویقمی و… از جملهی اعضای سازمان مجاهدین خلق بودند که ابتدا در انجمن حجّتیه فعالیّت داشتند. تعدادی از این افراد از طریق مجموعه مدارس علوی به انجمن و سپس به سازمان راه پیدا کردند.
دستور از تهران و مشهد است که جشن بگیرید!
ماجرای تلاش انجمن برای شکستن اعتصاب و مخالفت با جشن نگرفتن نیمه شعبان در سال57، از جمله موضوعاتی است که انجمنیها همچنان در تلاشند آن را بپوشانند. امّا پنهانكردن آنچه که مردم با چشم خود دیده و به تواتر نقل کردهاند، كار آساني نيست.
حجتالاسلام والمسلمین محمد فاضل استرآبادی به صراحت از تلاش آنان برای برپایی جشن، یاد میکند:
«در این ایّام وقتی انقلابیون به تبَع امام گفتند از جشن و چراغانی خبری نیست، ما متوجّه شدیم که این امر برای آنها[انجمنی-ها] خیلی سخت است. گفتند که دستور از تهران و مشهد است. بنده با بعضی از آنها صحبت کردم و گفتم آقا! فرمان امام و انقلاب است و وضعیت جامعه ایجاب میکند که به حرف امام گوش کنید و… شما سالها برای امام زمان(عج) مراسم گرفتید، انشاءالله سالهای بعد هم آذینبندی میکنیم، اما امسال را نمیتوانیم جشن بگیریم. ما میخواهیم از این عمل و از این مورد بهرهبرداری کنیم، شما هم امسال جشن نگیرید. اما آنها مقاومت کردند و اگر کسی چنین اعتقادی پیدا میکرد، از او میخواستند که از عضویت خارج شود. در این مورد آنها موضعگیری کردند و در مقابل امام، مقاومت نشان دادند.» [۳]
علاوه بر ایشان افراد دیگری نیز در خاطراتشان به این موضوع پرداختهاند. از جمله مرحوم آیتالله درچهای که در کتاب خاطراتشان حتّی شکستن ریسههای چراغانی آنان با تیرکمان توسّط جوانان انقلابی، و همچنین محافظت نیروهای رژیم از این چراغانیها را به یاد میآورد.
بین دینِ سخت و بی¬دینی، دینِ راحتی درست می¬کنند
در زمان حکومت رژیم پهلوی، برخی به دنبال راه چارهای میگشتند تا هم عذاب وجدان مبارزه نکردن با طاغوت را نداشته باشند، و هم زجر و شکنجههای مبارزهکردن را. انجمن حجتیّه برای این دسته از افراد، پایگاه مناسبی شده بود که به بهانهی مبارزه با بهائیّت، از زیر بار مبارزهی اصلی، شانه خالی کنند. این مسئله یکی از علل نگارش نامهی معروف آیتالله محمدعلی گرامی به امام بود. ایشان در اینباره توضیح میدهد:
«شخص مرحوم آقای حلبی مرد بزرگواری بود، امّا جلساتش به وسیلهای در دست ساواک علیه مبارزان [تبدیل] شده بود. ایادی ایشان هم در هر شهری که میرفتند، طبق سفارش ساواک، رؤسای ادارات در جلسهی سخنرانی آنها حاضر میشدند؛ در حالیکه اگر افضل فضلای حوزه در جایی سخنرانی میکرد، جلسه خلوت بود. مخصوصاً اگر عنوان مبارز هم داشت که مردم میترسیدند در جلسه شرکت کنند.
به هر حال، من به امام نوشتم که شما قبلاً آنها را تأیید کردید و در نامههای اخیرتان، قضیه مقداری فرق کرده است. به نظر من، آنها نباید تأیید شوند، به دلیل این که اوّلاً، سهم امام میگیرند و معلوم نیست که چگونه مصرف میکنند و ثانیاً، روش آنها موانعی را برای مبارزان ایجاد میکند و ثالثاً، اینها برای مردم بین دینِ سخت و بیدینی، دینِ راحتی درست میکنند و مردم هم که خواهناخواه به دنبال آرامش همراه با وجدان هستند، سراغ دینِ راحت میروند. ایشان هم در ادامهی جواب نوشتند: «… راجع به شخصی که مرقوم شده بود، جلساتش ضررهایی دارد. از وقتی مطّلع شدهام، تأیید از او نکردهام و انشاءالله تعالی نمیکنم». در پایان نامه هم حضرت امام به من اظهار علاقه کرده بود و نوشته بود که علاقهی من به امثال جنابعالی محفوظ است.» [۴]
من علاقهمندم که در سیاست خود با آنها زیاد خشک نباشیم
رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، آیتالله اکبر هاشمی رفسنجانی، در مصاحبهای که در سال1360 انجام داده، پس از ذکر گوشهای از دیدگاهها و مواضع انجمن، نظر خود را دربارهی چگونگی برخورد با آنان بیان میکند:
«اختلاف آنها با ما، این بود که میگفتند: ما مبارزه نمیکنیم. مبارزه را بد میدانستند. معتقد بودند که حکومت اسلامی خالص، در زمان امام زمان میتواند شکل بگیرد. بنابراین حالا که این حکومت میسّر نمیشود، ما هم مبارزه نکنیم و به جای آن سازش کرده، وارد جریانهای سیاسی بشویم و خدمت بکنیم. و هرمقدار که میتوانیم ما جلوی انحراف را بگیریم. این، از جمله کارهایی بود که میخواستند بکنند.
همچنین میخواستند جلوی بهائیها را بگیرند. این، همّت آنها بود. کار پسندیدهای که طیّ آن، یک دوره تعلیماتی برای شناخت اصول دین به بچهها یاد دادند. در آنموقع، بحث ما با آنها این بود که چرا جلوی عدّۀ زیادی از مسلمانان را سدّ بستهاید و نمیگذارید مبارزه کنند؟ چون کار آنها بیخطر بود، خیلیها استقبال میکردند. در واقع جوانهایی بودند که در وجودشان، تمایل به خدمات دینی بود؛ اما چون آن میدان باز بود، میرفتند آنجا و از خطر استقبال نمیکردند. آنها حتّی با امام هم مخالف بودند. برای اینکه امام، اهل مبارزه بود و آنها نمیخواستند آن راه را بروند.
بعد از پیروزی، اوضاع عوض شد. یعنی آنها با همان سیاستی که با رژیم پهلوی در پیش گرفته بودند، میخواستند با حکومت اسلامی معامله کنند. ظاهر امر هم این بود که انقلاب اسلامی با سیاست و اهداف آنها بیشتر جور در میآمد، فکر میکردند، حکومتی آمده که مقدار زیادی از خواستههای آنها را تأمین میکند. مثلاً بهائیها را که می خواستند محدود بکنند، … میدیدند که این رژیم، خیلی بهتر از خود آنها مبارزه میکند. حالا هم با همان ادلّه، باید صادقانه به این دولت خدمت بکنند. تعداد زیادی از آنها، البته جذب شدند و خدمت کردند.دربارۀ آنها گفته میشد که ولایت فقیه را قبول ندارند. البته اگر قبول نداشته باشند، این با قانون اساسی ما ناسازگار است. اصولاً به نظر ما این عقیده با تشیّع ناسازگار است. اخیراً هم اعلام کردند ولایت فقیه را قبول دارند. اگر ولایت فقیه را قبول دارند، پس باید رهبری امام را هم پذیرفته باشند و صادقانه به اسلام خدمت بکنند. دلیلی ندارد که مانع خدمت آنها بشویم؛ اما اگر بخواهند، بعضی از آن رسوبات گذشته را صفبندی بکنند، طبعاً ما با آنها موافق نیستیم. به هرحال من علاقهمندم که در سیاست خود با آنها زیاد خشک نباشیم و بگذاریم این نیروهای جوان و مخلص، در موقعی که کمبود نیرو هم داریم، خدمت بکنند.» [۵]
ارجاعات:
۱. حال اهل درد، مروری بر خاطرات و اشعار حمید سبزواری، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم1387، ص120
۲. خاطرات آیت الله شیخ اسماعیل صالحی مازندرانی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول تابستان1384، ص132
۳. خاطرات حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمد فاضل استرآبادی، تدوین محمدرضا احمدی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول زمستان1387، ص246
۴. خاطرات آیت الله محمد علی گرامی، تدوین محمدرضا احمدی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول1381، ص358
۵. هاشمی رفسنجانی مصاحبه ها سال1360، دفتر نشر معارف انقلاب، چاپ اول 1378، ص163
لطفا اگر انصاف و تحمل شنیدن صدای مخالف را دارید، این کامنت را که عاری از هر نوع توهین است منتشر کنید. (هرچند احتمالا محبورید دستورات رسیده از بالا را اجرا کنید وگرنه چرا کامنت های بنده را منتشر نمیکنید؟)
امروزه با چاپ شدن اسناد ساواک بسیار روشن است که انجمن تحریم چراغانی نیمه شعبان ۱۳۵۷ را رعایت کرد و این نقل شما درباره “ماجرای تلاش انجمن برای شکستن اعتصاب و مخالفت با جشن نگرفتن نیمه شعبان در سال۵۷” از موارد ادعاهای بی مدرک است.
جشن های انجمن در تهران بسیار مشهور و پرشکوه بوده به نحوی که در نشریات دینی آن موقع بازتاب میافت و از جشن های هر سال عکس ها و دست نوشته های متعددی موجود است.
شما یک شاهد تاریخی صحیح برای این ادعا (مانند عکس یا نامه از آقای حلبی یا خبر روزنامه) نمیتوانید پیدا کنید.
برای دیدن سند ساواک (به شماره سند 93477/20ه):
http://www.sedaghatdarkalam.blogfa.com/post/15/
همگی اعضای انجمن حجتیه یا مرتبطینشان (مانند آیت الله خزعلی) «جشن گرفتن نیمه شعبان 57 توسط انجمن» را منکرند. حتی آنانی که بعدها از نجمن برگشتند مانند کمال خرازی … .
بر این موضوع بسیار کسان حتی از مخالفین انجمن (مانند مهدی کروبی در مصاحبه با روزنامه شرق مورخه 17/10/84 – ص 18) واقف اند.
هیچ مورخ منصفی نقل واحد ( و نه متواتر) مخالف را برابر اسناد ساواک در این باب قرار نمی دهد.
یه مغلطه کوچک در صحبت هاتون ملاحظه شد.
این که حاج اقای حلبی بگن جشن نگیرین(اگه گفته باشن)متفاوت است با این که جشن گرفته شد یا نشد.
ایشون گفتن نگیرین ولی یه سری به اصطلاح افراطی جشن گرفتند!!!!
حبر اقای سبزواری خبر واحد است و قابل اتکا نیست انحراف عده ای پش از خروج از انجمن قبحی برای انجمن نیست مشکل خود انها ست اگر شما انجمن را مسئول انحراف انها بدانید پس باید اما م را مسئول انحراف منتظزی بدانید و مقام رهبری را مسئول انحراف میرحسین موسوی بدانید چراکه شاگرد ایشان بوده و توسط ایشان سزدبیر روزنامه جمخوری اسلامی شد شهید بهشتی را مسئول انحراف قرزتدانش و موضع گیری انها در برابر ولایت فقیه بدانید استدلالتان بی پایه است وبیشتر نشانه پاکی انجمن است که ناپاکان در انجمن دوام نمی اورند و تازه چرا اقای سبزواری بعد از خروج از انجمن به مجاهدین ملحق نشد قبخ ایشان است یا حسن انجمن ؟
مهم این است که بسیاری از کادر اصلی مجاهدین سابقه عضویت در انجمن حجتیه را داشته اند و همانطور که در متن هست، تحجر و نگاه بستهی انجمن و بیتوجهی آنها به مسائل واقعی اسلام و مسلمانان عامل زدگی و انحراف آنها شده است.
از متن: «دیدم که چیزی گیرم نمیآید و ما را سرگرم قضایایی میکنند و به اهدافی که فکر میکردم، نرسیدم و فقط سرگرم خواندن کلمات باب و بهاء بودم. پس قانع نشدم و در حالی که دلزده بودم به سمت منافقین کشیده شدم.»
بسياري دیگر از کادر اصلی مجاهدین هم از فرزندان بزرگان انقلاب بودند و در خانواده های اعضای موتلفه و … بزرگ شده بودند. اصولا ورودی اصلی سازمان مجاهدین جوانان مبارز انقلابی بود مانند عزت شاهی که چون عشق مبارزه مسلحانه داشتند وارد این گروه میشدند و بسیاری از بزرگان جریان انقلاب مانند هاشمی رفسنجانی در ابتدا از مجاهدین حمایت میکردند
و واضح است که انجمن حجتیه نه تنها هیچ ارتباطی با مجاهدین و مبارزه مسلحانه نداشت که هیچ گاه گروه یا افکار آنان را حمایت نکرد و اینکه یکی دو نفر از انجمن به مجاهدین رفتند دلیل بر هیچ چیز نیست
لطفا منتشر کنید
برای اینکه به اصل مطلب برسیم باید بدانیم که حسینعلی نوری و عباس افندی و علی محمد باب و کینیاز دالگورکی و مستر همفر تا برسد به همه اعضای وزارت خارجه شوروی و انگلیس و حتی یزید و معاویه و ابوسفیان و ابوجهل و ابولهب و اینها همه و همه جزو انجمن حجیته بوده اند
حیف از نانی که ما می خوریم و این اسرار را نمی فهمیم
بله وقتی استفاده از دین ابزاری شود برای کوبیدن دیگران کسانی که حتی نمی دانند انجمن حجتیه خوردنی است یا پوشیدنی با هر کس مخالف هستند نام حجتیه ای بر او مینهد و البته کم مانده است که به قول شما همه جنایات تاریخ را به پای انجمن بنویسند
امان از بی تقوایی
همگی سر کار تشریف داریم بابا