امام امت(ره) با آيندهنگري منحصر بفرد خود و با اين احتمال که در آيندهاي نزديک، ممکن است عدهاي قدرتمدار و شهرتجو، انقلاب و تاريخش را به نام خود سند بزنند، در پيامي به سيد حميد روحاني، رئيس وقت مرکز اسناد انقلاب اسلامي مينويسد: «اگر شما ميتوانستيد تاريخ را مستند به صدا و فيلم حاوي مطالب گوناگون انقلاب از زبان تودههاي مردم رنجديده کنيد، کاري خوب و شايسته در تاريخ ايران نمودهايد. بايد پايههاي تاريخ انقلاب اسلامي ما چون خود انقلاب بر دوش پابرهنگان مغضوب قدرتها و ابرقدرتها باشد…» تاکيد امام(ره) بر اصالت و محوريت «تودههاي مردم رنجديده» و «پابرهنگان مغضوب قدرتها و ابرقدرتها» تعارف نيست؛ امام، رهبر اين نهضت بود و بيش از هر کسي ميشناخت ياران انقلاب را. امام امت(ره)، پايههاي انقلاب را صادقانه بر دوش مردم ميديدند. و اين نگاه را مقايسه کنيد با «خودستايي»هاي برخي انقلابيونِ متبختر که خود را قهرمان تصوير ميکنند و مردم را سياهي لشکر!
از خطاهاي عجيب ما اين است که «مردم رنجديده» را در روايتهايمان از انقلاب اسلامي به رسميت نشناختهايم. هم از اين روست که خيل قابل توجهي از مجاهدين فرهنگي انقلاب، حاشيهنشين شدهاند امروز؛ به گونهاي که بسياري از ماها، نامشان را هم نشنيدهايم. کساني هم که نامي از آنها شنيدهاند، تصورشان اين نيست که آنها مجاهد فرهنگي بودهاند. اصلاً براي ما جاي سئوال نيست که آن همه رويداد ريز و درشت فرهنگي و هنري که در دههي شصت سامان گرفت، با کدام ابزار و توسط چه کساني آفريده ميشدند؛ آن همه شعر و سرود و نمايش و پوستر و نمايشگاه و… نيازمند يک لشکر عظيم کاربلد و هنرمند بود و چرا از خود نميپرسيم که اين لشکر الان کجاست. مگر ميشد بدون هنرمند، آن همه کار هنري کرد؟ اگر اينگونه است و کساني لابد بودهاند که باني آن همه اتفاق فرهنگي و هنري باشند، قاعدتاً بايد امروز بشناسيم آنها را. و آيا ميشناسيمشان؟
اصلاً در مخيلهمان هم نميگنجد که همين آدمهاي ظاهراً معموليِ اطراف ما بودهاند که آن بساط را برپا کرده بودند. همين آدمهاي بيسر و صدايي که در کوچه و بازار سرشان به کار خودشان مشغول است، روزگاري هدايتگران جريانهاي فرهنگي و هنري انقلاب بودهاند؛ آن هم درست در زمانهاي که هنرمندانِ مثلاً نخبهي از دماغِ فيل افتاده، مکتب امام(ره) را تحريم کرده بودند. در چنان شرايطي بود که طيفي از آدمهاي خوش قريحهي دلداده به انقلاب، پاي به ميدان نهادند و گل کردند. و مشکل ما اين است که اينها را نميشناسيم.
*
ما براي شناسايي دوستان انقلاب، بيانگيزهايم! براي همين هم نتوانستهايم امثال «ميرزا علي زيرک» را به عنوان «هنرمندِ انقلابي» به امروزيها بشناسانيم. از کنارشان به سادگي و با بيتفاوتي عبور ميکنيم و ميراث ارزشمندي که از خود به يادگار گذاشتهاند را به هيچ ميانگاريم. نوارفروش محله بود؛ قبل از آن هم ساندويچي داشت! شايد به اين علت است که نميتوانيم به خود بقبولانيم که با يک هنرمند انقلابي طرف هستيم. براستي او چکار بايد ميکرد تا او را هم همرديف هنرمندان ميشناختيم؟
صدها شعر و سرود که از او به يادگار مانده، کم چيزي است آيا؟ آن هم نه شعر و سرودي که به هواي شهرت و ثروت نوشته شده باشد؛ کلمه به کلمهي آنها، از ناي وجودش برخاسته است. کسي هم نبود که بنشيند در خلوت و براي خيال خود بنويسد؛ براي مردم مينوشت. مينوشت تا مردم بخوانند. فکر ميکرد اگر ننويسد، مديون امامش است. اين شوريدگي را ميشود در اشعار بلندبالايش حس کرد؛ سطر به سطر شعرهايش با معارف و آرمانهاي انقلاب پيوند خورده است.
*
اين مرد، با آن پيشينهي قابل اعتنا، به حاشيه رفت و در حاشيه هم زيست و کسي از ما سراغش را نگرفت. به روي خودمان هم نياورديم که در آن هنگامهي سخت که انقلاب با مظلوميت و غربت، پيش ميرفت، امثال اين مرد بودند که بيهيچ منتي، خود را وقف سنگرهاي انقلاب کردند. ميرزا علي، روزي که به معبود پيوست، کسي از او به نام «هنرمند مردمي انقلاب» ياد نکرد. مجامع هنري ما هم واکنشي به اين اتفاق نشان ندادند. همهي ما البته چنين وضعيتي داشتيم. همهي ما، که خيلي ادعايمان ميشود، فراموشش کرده بوديم…
روحش شاد
Sorry. No data so far.