تریبون مستضعفین- محمد غفاری
شعبان را دوست دارم
خاطراتم گره خورده است به نیمهی این ماه
نیمهی شعبان آغاز یک سفر است
سفری به سوی تو
تقویم را باز میکنم و هزار و صد و هفتاد و هشت سال نزدیک می شوم به تو
***
یک سال و یک ماه از ازدواج نرجس میگذرد و خبر آمدنت خانه را غرق در هیجان کرده است
اضطرابی که در نگاه حکیمه موج میزند، قرار از دل نرجس ربوده است و مردی آن سوی خانه با دستهای دعایش تو را میخواند:
ربّ هبْ لی مِنْ لدُنْكَ ذرّیهً طیّبَهً إنّكَ سمیعُ الدّعاء*
تبلور نور در جای جای خانه چشمهای فرشتگان را خیره کرده است
دستهای نور، روشنی را طلب میکند
-انعکاس دیگری از خود را-
در حریری که تار و پودش تلاقی ماه و خورشید است، تو را آوردند و چشم جهان روشن شد
محاق گذشت و ماه کامل شد
و تو در دست فرشتهها سخن میگفتی
“اشهد أن لا اله الاّ الله”
“اشهد أنّ محمداً رسول الله”
***
تقویم را ورق میزنم
تو را در پنج سال بعد میبینم
چهرهات غرق در نور
و چشمانت پر از مهربانی
وعدهای که سالها پیش داده شده بود را به یاد آوردم
و در دوازدهین نام
که همنام بود با….
“الهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم”
نور امامت را در تو دیدم
و از شوق لبریز شدم.
اما….
اما تو آمادهی سفری
سفری ناگزیر که فقط دلتنگیاش سهم من است.
***
تقویمم را میبندم
و هزار و صد و هفتاد و سه سال دور میشوم از تو
از خودم
و بارها در ذهنم لحظهی آمدنت را مجسّم میکنم
چراغانیهای نیمهی شعبان را با چراغانیهای روز آمدنت پیوند میزنم
و آهسته میگویم:
“الهم عجل لولیک الفرج”
خودم را در روز آمدنت میبینم
- هنوز هم نمیدانم آن روز هستم یا نه ـ
نمیدانم میتوانم بازگشتت از سفر را ببینم؟
و تبلور نور امامت را در چشمانت شاهد باشم؟
آیا میتوانم نمازم را گره بزنم به نماز تو؟
و ملائک را در حسرت غرق کنم که ای کاش جای من بودند!
حالا وقتی صبحها برای سومین بار دستم را به پای راستم میزنم و “العجل العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان” میگویم، امید دیدن تو -هر چند کوچک- در دلم زنده میشود
و به روز آمدنت فکر میکنم
چه باشم و چه نباشم….
دوست دارم زمان را در دست بگیرم
تا روزها را به آمدنت نزدیک و دلتنگی را از لحظهها پاک کنم
و جمعهای که شاید در همین نزدیکیهاست را در تقویمم سبز کنم و در آن بنویسم:
“روز موعود…..”
* آل عمران 38
Sorry. No data so far.