پنجم مرداد مصادف با عملیات غرورآفرین مرصاد به فرماندهی سردار رشید اسلام شهید صیادشیرازی است. عملیاتی که برگ زرینی در تاریخ ولایتمداری و جانفشانی ملت عاشورایی ایران است. پیروزی در این عملیات توانست کام مردم را شیرین کند و کمی از تلخی قطعنامه و حواشی آن بکاهد و داستان جنگ تحمیلی با خاطره ای خوش به پایان برسد.
در سالروز این عملیات مقتدرانه ایران در قبال گروهک منافقین، مروری کوتاه و گذرا بر داستان خیالی «فروغ جاویدان» خواهیم داشت که در کمین «مرصاد» غروب کرد تا ضمن بزرگداشت این پیروزی ملت، مروری هم بر فضا و اتفاقات آن دوران داشته باشیم.
گروهک منافقین؛ از قتل عام مردم تا بیعت با صدام
گروهک تروریستی منافقین شاید در اوایل انقلاب بیشترین نقش را در تشنج و ایجاد رعب و وحشت در فضای جامعه داشته است. اعضا و مشخصا رهبری سازمان بعد از پیروزی انقلاب امیدوار بودند که با تشکیل خانه های تیمی و هماهنگی با یکدیگر و اقداماتی از این دست بتوانند نظام جمهوری اسلامی را ساقط و «جمهوری دموکراتیک اسلامی» (سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام، ج 3؛ ص276 و 277) را در ایران حاکم کنند. اما این اقدامات راه به جایی نبرد و زمان زیادی نگذشت که سازمان با تئوری سازی های جدید به ترور برگان نظام و افراد حزب اللهی (حزب اللهی در مسلک آنها کسی بود که ظاهرش مذهبی بود!) روی آورد. آنها مدعی بودند که جو عمومی جامعه با ما همراه و همدل هستند اما به جهت خفقان و اختناق ایجاد شده در فضای حکومت کسی قادر به ابراز این همراهی نیست! در نتیجه ما باید با از بین بردن عوامل این خفقان و اختناق، زمینه را برای پیوستن مردم به سازمان و همکاری آنها برای اسقاط نظام جمهوری اسلامی فراهم کنیم. (سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام، ج 3؛ ص276 و 277) دقیقا با همین تفکر سطحی و متوهم بود که گروهک منافقین رقم 17000 شهید ترور را در تاریخ انقلاب در پرونده ننگین خود رقم زد و بیش از پیش در ذهن مردم منفور شد. پس از فرار رجوی و بنی صدر به پاریس و تشکیل «شورای ملی مقاومت» و دیدارهای مخفیانه و آشکار رجوی با سران رژیم بعث، ارتباط سازمان با حکومت صدام تقویت شد و همزمان سازمان طی دستوری تشکیلاتی از هوادارانش خواست از ایران خارج شوند. غالب آنها از طریق کردستان به عراق گریختند و عده کمی هم در پاکستان و بعضا اروپا استقرار یافتند.
نزدیکی و همگرایی منافقین و صدام تا حدی پیش رفت که اعضای سازمان در حین جنگ تحمیلی به صورت آشکارا اقدام به جاسوسی برای صدام می کردند. از طرفی دیگر رجوی که سودای حکومت بر ایران را در سر می پروراند؛ تحلیلش این بود که با بودن در کنار صدام راحت تر به هدفش می رسد! رجوی با خوش فکر می کرد که صدام یا در این جنگ پیروز است که موقعیت او محفوظ خواهد بود؛ یا بخشی از ایران را جدا خواهد کرد و تا آن زمان او آنقدر قدرت خواهد گرفت که می تواند جمهوری اسلامی را ساقط کند. به هر حال از هر جهت هماهنگی با صدام را برای خود غنیمت می دانست و حتی راضی بود صدام بخشهایی از ایران جدا کرده و حاکمیت باقی آن را به او بسپارد.
مریم سنجابی از اعضای جدا شده سازمان در این مورد می گوید:
در حالیکه ایران حاضر نبود حتی یک وجب از خاک وطن را به دشمن ببخشد در تحلیلهای درونی سازمان در سال 1366 و به هنگام ورود اعضای جدید به سازمان مبحثی آموزشی را برای نفرات ترتیب دادند.
در این مباحث، سوالی که مطرح میشد این بود که:
اگر شما بین انتخاب دو گزینه
الف) جدا شدن خوزستان از ایران و در نتیجه حاکمیت رجوی در ایران
ب) باقی ماندن خوزستان در خاک ایران و در نتیجه حکومت دولت وقت ایران استمرار یابد،
قرار بگیرید کدام گزینه مناسب است؟
چنانچه نفرات به گزینه دوم رای می دادند آنها را متهم به خاک پرستی ! و…میکردند.
دلیل انتخاب صحیح گزینه اول از نظر سازمان این بود که رفتن رجوی به ایران و بدست گرفتن قدرت توسط او ارزش این را دارد که حتی خوزستان از ایران جدا شود! البته آن زمان سیاستها و نقشههای پشت پرده رجوی و همکاری بسیار گسترده با دولت صدام تا زمان پذیرش قطعنامه 598 از طرف دولت وقت ایران در سال 1367 مشخص نبود.(+)
به هر ترتیب روند نزدیکی سازمان و رژیم بعث تا جایی پیش رفت که در سال 65 سازمان با تمام سازوبرگ و نیروی انسانی خود در عراق مستقر شد و به صورت رسمی به ارگان جاسوسی و نفوذ در صف رزمندگان ایران بدل شد. این خوش خدمتی های رجوی و عقبه نظامی سازمان باعث شد که در 30 خرداد 66 «ارتش آزادیبخش ملی» متشکل از نیروهای سازمان منافقین و پشتیبانی صدام اعلام موجودیت کند. رجوی در نطقی که پس از این اتفاق در جمع اعضای سازمان ارائه کرد، ضمن قبول اشتباهات گذشته سازمان در روش برخورد با جمهوری اسلامی از تغییر استراتژی سازمان اینگونه گفت:
«وقتی کسی پاسدارکُشی را در دستگاه ذهنی خود می کند٬ رژیم را به اثبات می انگارد و میپندارد که این رژیم پوسیده حالاحالاها هست. در این دستگاه تا قبل از تشکیل ارتش آزادیبخش تعادل قوا بین ما و دشمن به وضوح مبیّن آن بود که سقوط شتابان یا سرنگونی ضربه ای و سریع جواب نداشت. در پاسدارکشی عملاً روی آزادی کار می کردیم و نه روی جنگ؛ درحالی که این با شعارمان «صلح، صلح، تا آزادی» نمی خواند. تنها [تیم های ترور] به داخل می رفتند و عملیات قهرمانانه انجام می دادند و ما روی پایه اساسی رژیم یعنی جنگ کار نکردیم.
جنگ آزادیبخش تجربه کاملاً جدیدی در تاریخ معاصرجهان و در مداری چپ تر و کیفی تر و تکاملی تر از همه استراتژی های نظامی قرار دارد. با هدف طلسم شکنی در کوتاه مدت و با توسل به اصل طلایی حدّاکثر تهاجم در جنگ تمام عیار و تحرک مطلق٬ خود را در جنگ انقلابی تجلی می کند.
مهمترین مختصات جنگ آزادیبخش نوین عبارت اند از:
الف: این افق در مقابل جنگ آزادیبخش گسترده است که چند بار دستگاه نظامی رژیم را می لرزانیم و می رویم و برمی گردیم و یک بار هم می زنیم و می رویم که می رویم. بنابراین چشم انداز سرنگونی وجود دارد.
ب: در مرحله نهایی جنگ آزادیبخش نوین از توقف و سکون و استقرار در بین راه خبری نیست. خیز اول برای تسخیر تهران خیز آخر هم هست. در این راه یا رژیم کمر ما را می شکند و یا ما کمر رژیم را.
ج: تفاوت طلسم شکنی در جنگ شهری و جنگ آزادیبخش نوین این است که اولی فقط به اختناق می زند و دومی هم به اختناق می زند و هم به سرپوش اختناق [یعنی جنگ]. تزریق نکردن عنصر جنگ در رگ و ریشه خطوطمان، پیوند ما و توده ها را آنچنان که باید برقرار نمی کرد. استراتژی مجاهدین در گذشته اساساً از بی توجهی یا کم توجهی به عنصر جنگ رنج می برد و عمق دیالکتیک جنگ و اختناق را در نمی یافته. در جوهر جنگ آزادیبخش نوین٬ ما درست حلقه ای راچنگ زده ایم که قبلاً از دست در رفته بود و آن جنگ ایران و عراق است. و دیگر اینکه در دستگاه چریک شهری ما باید دنبال پاسدارها می گشتیم اما در جنگ آزادیبخش نوین این رژیم است که خودش با پای خودش به مرز آمده و ما باید کمرش را پای مرز بشکنیم.»
(سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام، ج 3؛ ص276 و 277)
این نطق رجوی به خوبی نشان می دهد که او هنوز سودای فتح ایران را در سر دارد و این هدف را از طریق روشی که به آن «جنگ آزادیبخش» می گوید دست یافتنی می داند اما آنچه که مهم است این است با این اتفاق عملا سازمان در مسیری قرار گرفت که باعث افزایش روزافزون توهم در بدنه سازمان و در نهایت منجر به اشتباه استراتژیک آنها در طرح ریزی و اجرای عملیات فروغ جاویدان بود.
تحلیل و تفکر رهبری سازمان از شرایط وقت
همانطور که در بالا اشاره شد، تغییر رویه سازمان به سمت استراتژی «جنگ آزادیبخش» چند اصل اساسی را شامل می شد که اولین ان که توسط رجوی بیان شد این بود که «چند بار دستگاه نظامی رژیم را می لرزانیم و می رویم و برمی گردیم و یک بار هم می زنیم و می رویم که می رویم» (سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام، ج 3؛ ص 277) و بنا بر همین اصل هم بود که سازمان دو عملیات «آفتاب» و «چلچراغ» را به قصد لرزاندن جمهوری اسلامی انجام داد که شاید موفقیت های نسبی این عملیات ها باعث شد که توهم فتح تهران در ذهن رجوی شکل قوی تری بگیرد. عملیات آفتاب در فروردین 67 انجام شد و طی آن منافقین توانستند میزانی از موفقیت را با تصرف محل استقرار لشگر 77 خراسان و جمع اوری غنیمت و اسارت رزمندگان به دست آورند. عملیات چلچراغ نیز به فاصله کمی از عملیات آفتاب در خرداد 67 اجرا شد که طی آن شهر مهران به تصرف منافقین درآمد. البته در آن زمان مهران ویرانه ای بیش نبودو تصرف آن قدرت خاصی لازم نداشت اما به هر ترتیب این دو عملیات باعث شد که رهبری سازمان در فکر عملیاتی بزرگتر فرو رود و طرح ریزی عملیاتی به منظور فتح تهران و اسقاط جمهوری اسلامی برای نیمه دوم سال 67 را اغاز کند.
در این میان اما قبول قطعنامه 598 از سوی ایران محاسبات سازمان را کمی به هم ریخت. در واقع رهبران سازمان از این اقدام ایران غافلگیر شده بودند زیرا سازمان جنگ را بعنوان سرپوش اختناق رژیم می دانست و معتقد بود آن روزی ایران دست از جنگ می کشد که یا در مقابل عراق شکست بخورد و یا آنقدر در ضعف باشد که از ترس سقوط قطعنامه را بپذیرد! و بنا بر همین تحلیل بود که سازمان تصور (توهم) کرد که ایران در ضعیف ترین شرایط خود در طول جنگ قرار گرفته است و فرصت را برای حمله نهایی مناسب دید:
جنگ در طول این سالها مهمترین نقطه تنگناى این رژیم و چسب اصلى و اساسى قطعات آن بوده است. [پس] وقتى که ناگزیر به خاتمه جنگ شده است که رو به اضمحلال است.» او در ادامه مى افزاید: «رژیم در پرتگاه سقوط است، یعنى در حالت بى وزنى است، جنگ را براى این ادامه مى داد که بسیارى از مسائل سرباز نکند و حالا آن مسائل و آن بحران ها یکى پس از دیگرى سر باز مى کنند. خلاصه مى کنم که رژیم در موقعیتى بسیار بحرانى است، نقطه اتکایش را و روح و ریحش را که جنگ بوده از دست داده است و در مسیر فروپاشى و سرنگونى محتوم است (پیام انقلاب – ش ۲۲۰ – ص ۲۱)
باید بدانید که ما از قبل، تصمیم انجام این عملیات بزرگ را داشتیم و می خواستیم آن را دیرتر انجام دهیم اما پذیرش قطعنامه کار ما را تسریع کرد؛ یعنی به دلیل شرایط سیاسی جدید مجبوریم یکی دو ماه آن را زودتر انجام دهیم. (سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام، ج 3؛ ص312)
اگر ما به تحلیل هایی که در مورد رژیم داشته ایم معتقد هستیم زمان مناسبی برای ما به وجود آمده است. ما در تحلیل از جنگ گفتیم که رژیم در منتهای ضعف حاضر به توقف جنگ می شود و دلیل قبول قطعنامه از طرف آنها هم همین است. ما نباید این فرصت تاریخی را از دست بدهیم. باید حمله کنیم و کارش را یکسره کنیم. رژیم دیگر نیروی جنگی لازم را ندارد و نمی تواند نیروی جبهه را تأمین کند. (سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام، ج 3؛ ص308)
بتول سلطانی از جداشدگان سازمان منافقین می گوید:
در آن سالها جنگ بین ایران و عراق در جریان بود و بدنبال خوش خدمتی هایی که مشخصا رجوی با تحمیل به نیروها و تشکیلاتش برای شخص صدام کرده بود بخصوص بعد از عملیاتهای آفتاب و چلچراغ که خیلی سر و صدا داد که ۲۰۰۰ اسیر و شعار «امروز مهران فردا تهران» و آنهمه به قول رجوی غنائم، شخص رجوی اینطور تئوریزه کرد که ما که می توانیم با یک نیروی کم و محدود با پشتیبانی خالصانه صاحبخانه (صدام) این دست آورد را داشته باشیم و برای ولو اینکه مدتی محدود شهر را به تصرف دربیاریم حتما با وارد کردن همه چیز خودمان و کل توانمندی ارتش یک استان مرزی را تصرف کنیم و مزیتها را بر شمرد که ما فارسی زبان هستیم و صددرصد این حرکت به یک قیام و شورش عمومی تبدیل شده و به سایر شهرها کشیده می شود و پایتخت سقوط می کند.این بهترین فرصت است که ما هرگز بدست نمی آوریم اولا رژیم در انزوای کامل بین المللی است دوم اینکه پس از هشت سال جنگ بنیه نظامی و روحیه نظامیانش درب و داغون است مردم ناراضی هستند و …
بنابراین بعد از جمع بندی عملیات چلچراغ به این نتیجه گیری رسید و در تدارک آن بود در جلساتی که اون موقع در رأس صورت می گرفت رجوی سعی می کرد که نظرات خودش را با بحث و گفتگو به دیگران تحمیل کند و به این نتیجه برساند که تصمیم گیری درست و بدست آوردن پیروزی همین عقیده ای است که شخص خود رجوی داره.
از طرفی صدام و حزب بعث هم که می دید افراد رجوی حتی بصورت یک ارتش خصوصی او هستند و برایش دست آورد دارند به این خام خیالی که ممکن است فردای بهتری در همسایگی بعد از به قدرت رسیدن رجوی داشته باشند سعی کرد که پاسخ مناسب بدهد و حتی الامکان مانع ها را بردارد و امکانات خاص و ویژه اختصاص داد و خود رجوی در نشست ها از این دست آوردها مفصل تعریف می کرد و به جیب خودش و ملاقاتهایش و اصولی بودن خطوطش و درایت و پیش بینی سیاسی اش می ریخت و دیگران را به قول خودش به موضع گیری و تعریف از وی وا می داشت.
همه این نتیجه گیریها و بحثها در یک واقعه بنام پذیرش قطعنامه ۵۹۸ توسط ایران دستخوش ناملایمی شد و دکان فرصت طلبی و بهره برداری از جنگ برای مقاصد شوم تسلط رجوی بر ا یران تخته شد و هراسان نشست تشکیل داد.وی یک برنامه تقریبا یکساله برای انجام عملیات تدارک دیده بود ولی بعد از پذیرش قطعنامه گفت که باید قبل از اینکه فاصله زیادی از قطعنامه بگذرد و گفتگوهای صلح دربگیرد این عملیات صورت بگیرد و ما هر چه زودتر بهتر وارد این عملیات بشویم. وی گفت که قانع کردن صاحبخانه (صدام) برای کمک و پشتیبانی و بازگشایی مرز را خودش به عهده می گیرد. (+)
از طرفی دیگر سازمان از ابتدای پیروزی انقلاب معتقد بود که مردم همراه و همدل با سازمان هستند و به واسطه جو خفقان و اختناق موجود جرات ابراز عقیده ندارند. این تفکر هنوز هم در میان سران منافقین وجود دارد و تا کنون ضربات زیادی را از این ناحیه خورده اند. لذا سازمان با سه دلیل عمده که شامل قدرت نظامی سازمان، ضعف مطلق ایران و همراهی مردم با آرمانهای سازمان بود، پبروزی خود را در این عملیات قطعی می دید. از طرفی دیگر، این عملیات تنها چند روز با حملات گسترده عراق به خاک ایران پس از قبول قطعنامه فاصله داشت و رجوی تصور می کرد که چون اکثر قوا در جبهه جنوب مستقر هستند، به راحتی خواهد توانست ظرف سه روز تهران را تصرف کند.
تمهید و اجرای عملیات فروغ جاویدان
بالاخره رهبری سازمان به جمع بندی بر روی اجرای عملیات در روز 5 مرداد مصادف با عید قربان رسید و تمام نیروها و طرفداران خود را از سراسر دنیا فراخواند تا در این عملیات شرکت کنند. بتول سلطانی در این باره می گوید:
سازمان خیلی سریع و برق آسا وارد حرکت شد و من یادم هست که اون موقع چگونه و با چه سرعتی افراد را از خارج کشور گردآوری کرده بود. صحنه های دردناکی از جدایی مادران و پدران با فرزندان و سپردن آنها به مراکز نگهداری هوادارانی که به تله مرگ فرستاده می شدند و حتی بخاطر عدم انطباق محیط در همان روزهای آمادگی گرمازده می شدند و راهی بیمارستان و مرگ می شدند.حتی افرادی که یکبار هم سلاح را ندیده بودند بلافاصله از خارج کشور وارد عراق کرده و لباسشان را تعویض و مسلح می کردند و به گروهایی تقسیم می کردند و سیاهی لشکر می فرستادند.(+)
مریم سنجابی از جداشدگان سازمان وقایع را اینطور روایت کرده است:
قطعنامه از طرف دولت ایران پذیرفته شده بود و دولت عراق برای قبول یا رد آن یک هفته فرصت داشت. سازمان منافقین، برای انجام این عملیات کمتر از یک هفته فرصت داشت. بسیج و فراخوان به همه نیروها داده شد و اعضا و هواداران از سراسر کشورهای اروپایی و آمریکا به اشرف فراخوانده شدند. حتی به تمام نیروهای ایرانی که در عملیاتهای قبل عراق اسیر شده بودند وعده و وعید داده شد که در صورت شرکت در این عملیات آزاد خواهند شد. رجوی از صدام درخواست کرد که به وی برای یک حمله بزرگ به ایران اجازه بدهد. صدام نیز که طرح بزرگی برای حمله گسترده تر در چند جناح و جبهه به ایران داشت با این درخواست سرکرده نفاق موافقت کرد که در نتیجه در طرحی مشترک بین ارتش صدام و سازمان منافقین برای حمله مجدد به ایران برنامه ریزی و هماهنگی لازم صورت گرفت.(+)
نطق مسعود رجوی در توجیه نیروهای شرکت کننده در عملیات خود گویا و مصدق بسیاری از ادعاها و تحلیل ها در مورد توهم زدگی سازمان است: (سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام، ج 3؛ برگزیده از صفحات 305 تا 316)
«کارهای بزرگ در پیش داریم. مگر ما نگفته بودیم که «اول مهران، بعداً تهران؟» [دست زدن حضار همراه با شعار امروز مهران، فردا تهران] … دیگر وقت آن رسیده است که به ایران برویم. طرح عملیات بزرگی را کشیده ایم که در نهایت منجر به فتح تهران و سقوط رژیم می شود. …این عملیات باید در عرض 2 یا 3 روز انجام شود چون فقط اگر عملیات با این سرعت انجام شود رژیم فرصت بسیج نیرو پیدا نخواهد کرد؛ چون اصلاً به فکرش هم نمی رسد که ما بتوانیم در عرض این مدت به تهران برسیم و احتمالاً نمی تواند هیچ عکس العمل مؤثری انجام بدهد…
اگر موقعیت سیاسی مثل قبول قطعنامه 598 شورای امنیت از طرف ایران پیش نمی آمد شاید فقط در همان جا (کرمانشاه) عمل می کردیم ولی حالا ایران خیلی ضعیف شده است و ما یکراست می رویم و تهران را می گیریم. باید بدانید که ما از قبل، تصمیم انجام این عملیات بزرگ را داشتیم و می خواستیم آن را دیرتر انجام دهیم اما پذیرش قطعنامه کار ما را تسریع کرد؛ یعنی به دلیل شرایط سیاسی جدید مجبوریم یکی دو ماه آن را زودتر انجام دهیم. تصمیمی که ما گرفتیم تصمیم بسیار حساس و مشکلی بود و ماچاره ای جز عمل نداریم و اگر الان اقدام نکنیم فرصت از دست خواهد رفت زیرا بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل می شویم و دیگر نمی توانیم کاری انجام بدهیم و از لحاظ سیاسی تبدیل به فسیل می شویم. پس بایستی آخرین تلاش خودمان را هم بکنیم و یک بار دیگر کلّ سازمان را به صحنه بفرستیم و مطمئن هستیم که پیروزیم و از هم اکنون من این پیروزی را به شما و خلق قهرمان ایران تبریک می گویم.»
رجوی همچنین در مورد حمایت مردم از این عملیات نیز می گوید:
«در این عملیات مردم به حمایت از ما برمی خیزند. کسانی که حاضرند با ما بیایند را از پادگان ها و مراکز سپاه مسلح کنید و هر چه خواستند تا تهران بیایند آنها را باخودتان ببرید.»
رجوی در ادامه در مورد حمایت های صدام در این عملیات می گوید:
«از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند و تمام ماشین ها به صورت ستون حرکت می کنند.»
در همین حین بود که رجوی از حضار خواست با بالا بردن دستانشان موافقت خودشان را با انجام عملیات موافقت کنندو همه حضار به نشانه تایید دستها را بالا آوردند.
کمی بعد خانم جوانی برای صحبت کردن اجازه می گیرد و موضوعاتی را بیان می کند که خواندن آن به شناخت هرچه بیشتر فضای ذهنی رجوی و رهبرای سازمان کمک می کند:
«رجوی: پشت میکروفون بیا و حرف های خودت را بگو.
زن: من مخالف نیستم٬ اما اینکه می گویید مردم با ما هستند فکر نمی کنم چنین باشد. من و شوهرم چند شب قبل ازخارج آمده ایم و خود من 4 ماه است که از ایران آمده ام مردمی که من دیده ام با آنچه که شما می گویید تفاوت دارند. فکر نمی کنم آنها به ما کمک کنند. هیچ گونه جوّ سیاسی نظیر آنچه شما به آن اشاره می کنید در ایران به وجود نیامده است ٬چون خیلی ها در ایران هستند که حتی رادیو مجاهد را گوش نمی دهند و از مجاهدین هم به کلی بی خبرند. شما چطور انتظار دارید بااختناق شدیدی که وجود دارد چنین کسانی در تهران بلند شوند و از ما حمایت کنند؟
رجوی: درست می گویی و درست صحبت کردی ولی من الان تو را قانع می کنم. این نظر تو به 4 ماه پیش بر می گردد و الان ایران خیلی فرق کرده است. از آن گذشته، تا ما شهری را آزاد نکنیم مردم با ما نخواهند شد. ما روی نیروی خودمان حساب می کنیم. مردم در وهله اول نخواهند آمد و حتی ممکن است از ما بترسند و همانطور که گفتی بروند و درهایشان را ببندند؛ ولی وقتی که رفتیم و در کرمانشاه مستقر شدیم و مردم دیدند که تعادل قوا به سمت ما می چرخد، یک قدم بیرون می گذارند و ما در شهر اعلام می کنیم که هستیم و آن وقت مردم جرئت می کنند درها را باز کنند و بعد جلو آمده از ما حمایت می کنند و ما هم کارها را به دست مردم می دهیم ٬ ولی در ابتدا آنچه تو گفتی درست است. در آن موقع که شما در ایران بودید چقدر از مردم مخالف خمینی بودند؟
زن: 90 درصد
رجوی: این 90 درصد اگر بفهمند که مجاهدین به شهرشان آمده اند حتماً از آنها حمایت می کنند و مردم وقتی که دیدند سپاه و کمیته دیگر نیست حتماً نمی ترسند و وقتی که اسلحه گرفتند خودشان همه کاره می شوند و شما فقط آنها را راهنمایی می کنید. البته اگر در این عملیات شکست هم بخوریم تأثیرش آن قدر هست که باعث برپایی قیام توسط مردم شود٬چون رژیم وضعیتی ندارد که تا عید دوام بیاورد. ولی ما در وضعیتی مثل 30 خرداد قرار داریم و باید به این کار تن بدهیم.
البته برای من تصمیم گیری در این مورد مشکل بود چون بهترین نیروها و نفراتی را که در سال های زندان با هم بودیم به داخل صحنه می فرستیم. ما در این عملیات می خواهیم تمام سازمان و تمام ارتش آزادیبخش را به میدان جنگ ببریم. این٬خودش ریسک بالایی دارد ٬ چون جنگ دو وجه دارد؛ یا شکست یا پیروزی. در صورتی که شکست باشد موجودیت سازمان به خطر می افتد. [یک نفر از ته سالن:خون اشرف می جوشد٬ مسعودمی خروشد.] …
مریم: (رو به زن:) شما خیالتان راحت باشد. همه چیز آماده است و طرح ها دقیق می باشد. شما ناراحت نباشید. ما نباید مردم را زیاد هم دست کم بگیریم؛ چرا که در میان خود ما هم عده زیادی از اسرا وجود دارند که به ما پیوسته اند و این نشان دهنده حمایت زیادی است که در شهرها از ماخواهدشد. اسرا دستشان رابلند کنند! [حدود 400 500 نفر دست بلند می کنند.] ما در 30 خرداد از روی استیصال و ضعف با رژیم برخورد کردیم ولی امروز از موضع قدرت با او برخورد خواهیم کرد. البته دلیل اینکه ما می خواهیم این قدر زود دست به این عملیات بزنیم این است که رژیم در حال حاضر هم دچار بحران نیرویی شده و هم روحیه نیروهایش به دلیل شکست های پیاپی ضعیف شده است. برای همین هم می خواهد صلح صوری کند تا وقت پیدا کند و بسیج نیرو کند. به همین دلیل ما باید تا دیر نشده از این فرصت استفاده کنیم و این عملیات را انجام دهیم ولی قبلاً بین هرعملیات یکی دو ماه برای کارهای مقدماتی ٬ از جمله شناسایی و آماده کردن خودروها و دیگر وسایل و مانور وقت لازم داشتیم ٬ که در حال حاضر موفق شدیم همه کارها را در عرض همین مدت کوتاه بعد از عملیات چلچراغ انجام دهیم که کار بسیار شاقّی بود ولی با روحیه بالای افراد ما و عنصر مجاهد بودن که در همه بوده است این کار در این مدت کوتاه عملی شد و خیلی ها در این مدت کوتاه ٬ آموزش های پیچیده ای نظیر کار با تانک را هم یاد گرفتند و آماده عملیات شدند.»
به هر حال انجام عملیات از سوی منافقین قطعی بود و طبق قرار روز 5 مرداد عملیات فروغ جاویدان از سوی منافقین اجرا شد و با پاسخ محکم مردم ایران مواجه شد.
عملیات مرصاد از زبان فرمانده عملیات شهید صیادشیرازی
مقارن ساعت 14:30 روز 3مرداد، تعداد کثیری از منافقین با پشتیبانی ارتش عراق، هجوم خود را با استفاده از آخرین سلاحهای سبک و سنگین که از طریق آمریکا و صدام در اختیارشان قرار گرفته بود، به سمت باختران آغاز کردند و در مدت زمان بسیار کوتاهی، با عبور از تنگه پاتاق، وارد خاک ایران شدند. آنان با تصرف شهرهای سرپلذهاب و کرند غرب، در شب اول در شهر اسلامآباد توقف کرده و به قتل عام مردم این شهر، حتی مجروحان حاضر در بیمارستان، اقدام کردند. جالب آنکه در بین کشتهشدگان، حتی بستگان آنها نیز دیده میشدند.
دکتر محسن صغیرا طی مقاله ای در باب جنایات منافقین آورده است:
این متجاوزان تنها در عملیات موسوم به «فروغ جاویدان» با هدف ایجاد رعب و وحشت فزاینده، بیش از 300 نفر از هموطنانمان را به طرق ناجوانمردانه و مختلف به شهادت رساندند که از آن جمله می توان به شکنجه های مختلف اسرا، از قبیل بستن رزمنده اسیر به پشت تانک و کشیدن او روی زمین تا سرحد مرگ، تیرباران مجروحان جنگی بستری شده در بیمارستان، به آتش کشیدن بیمارستان، اعدام صحرایی اسرا، اشاره نمود. همچنین، آنان به بسیاری از مردم و مدافعین نیز صدمات جسمی، روحی، و مادی غیر قابل جبران وارد کردند که متاسفانه تاکنون بر خلاف تکلیف سرزمینی و تعهدات بین المللی، به هر دلیل غیر قابل پذیرش، مسببین این جنایات مهم و دارای خصیصه بین المللی، مورد تعقیب و رسیدگی قضایی دادگاههای کشورمان قرار نگرفته اند.(+)
روز 5 مرداد رزمندگان ایرانی در عملیاتی به نام مرصاد اقدام به قلع و قمع منافقین نمودند. فرمانده این عملیات شهید صیاد شیرازی بود که در سال 1378 توسط عوامل سازمان ترور شد. ایشان قبل از شهادتشان ماجرای عملیات مرصاد و حواشی آن را توضیح داده اند که بخش مختصری از آن را در ادامه می خوانیم:
«در خانه بودم که ساعت 30/8 شب از ستاد کل به من زنگ زدند و گفتند که دشمن از سرپل ذهاب وگردنه پاتاق با سرعت جلو میآید، من گفتم خدایا کدام دشمن از یک محور سرش را انداخته پائین میاد! این چه جور دشمنی است؟! گفت: ما نمیدانیم، گفت رسیدهاند به کرند و آنجا را هم گرفتند. بعد هم حرکت کرده به سمت اسلام آباد غرب، بعد هم کرمانشاه و همین طور داره جلو میآید!
منافقین میخواستند به طرف کرمانشاه بیایند اما مردم از اسلام آباد تا کرماشاه با هر وسیلهای که داشتند از تراکتور و ماشین آمده بودند در جاده و راه را بند آورده بودند. اولین کسی که جلوی اینها را گرفت خود مردم بودند.
[به آقای شمخانی گفتم:] به هوانیروز که پایگاهش همین نزدیکی است، زنگ بزن بگو ساعت 5 صبح آماده باشند که من بروم توجیهشان کنم. با خلبانها میرویم و حمله میکنیم؛ چون الان روی زمین کسی را نداریم و با خلبان حمله میکنیم
ساعت 5 صبح رفتیم. همه خلبانها در پناهگاه آماده بودند. توجیهشان کردم که اوضاع در چه مرحلهای هست. دو تا هلیکوپتر کبری و یک هلیکوپتر 214 آماده شدند که با من برای شناسایی برویم و بعد بقیه بیایند. این دو تا کبری را داشتیم؛ خودمان توی هلیکوپتر 214 جلو نشستیم. گفتم: همین جور سر پائین برو جلو ببینیم، این منافقین کجایند. همین طور از روی جاده میرفتیم نگاه میکردیم، مردم سرگردان را میدیدیم. 25 کیلومتر که گذشتیم، رسیدیم به گردنه «چهار زبر» که الان، اسمش را گذاشتهاند «گردنه مرصاد». من یک دفعه دیدم، وضعیت غیرعادی است، با خاک ریز جاده را بستند یک عده پشتش دارند با تفنگ دفاع میکنند. ملائکه و فرشتگان بودند! از کجا آمده بودند؟ کی به آنها مأموریت داده بود؟! معلوم نبود. هلیکوپتر داشت میرفت. یک دفعه نگاه کردم، مقابل اون ور خاک ریز، پشت سر هم تانک، خودرو و نفربر همین جور چسبیده و همه معلوم بود مربوط به منافقین است و فشار میآورند تا از این خاک ریز رد بشوند. به خلبانها گفتم: دور بزنید وگرنه ما را میزنند. به اینها گفتم: بروید از توی دشت. یعنی از بغل برویم؛ رفتیم از توی دشت از بغل، معلوم شد که حدود 3 تا 4 کیلومتر طول این ستون است. من کلاه گوشی داشتم. میتوانستم صحبت کنم: به خلبان گفتم: اینها را میبینید؟ اینها دشمنند بروید شروع کنید به زدن تا بقیه هم برسند. خلبانهای دو تا کبریها رفتند به طرف ستون، دیدم هر دویشان برگشتند. من یک دفعه داد و بیدادم بلند شد، گفتم: چرا برگشتید؟ گفت: بابا! ما رفتیم جلو، دیدیم اینها هم خودی اند. چی چی بزنیم اینها رو؟! خوب اینها ایرانی بودند، دیگه مشخص بود که ظاهراً مثل خودیها بودند و من هر چه سعی داشتم به آنها بفهمانم که بابا! اینها منافقند. گفتند: نه بابا! خودی را بزنیم! برای ما مسئله دارد؛ فردا دادگاه انقلاب، فلان. آخر عصبانی شدم، گفتم بنشین زمین. او هم نشست زمین. دیدیم حدوداً 500 متری ستون زرهی نشستهایم و ما هم پیاده شدیم و من هم به خاطر اینکه درجههایم مشخص نشود، از این بادگیرها پوشیده بودم، کلاهم را هم انداخته بودم توی هلیکوپتر. عصبانی بودم، ناراحت که چه جوری به اینها بفهمانم که این دشمن است؟! گفتم: بابا! من با این درجهام مسئولم. آمدم که تو راحت بزنی؛ مسئولیت با منه. گفت: به خدا من میترسم؛ من اگربزنم، اینها خودی اند، ما را میبرند دادگاه انقلاب.
حالا کار خدا را ببینید! منافقین مثل اینکه متوجه بودند که ما داریم بحث میکنیم راجع به اینکه میخواهیم بزنیم آنها را منافقین سرلوله توپ را به طرف ما نشانه گرفتند. من خودم توپچی بودم. اگر من میخواستم بزنم با اولین گلوله، مغز هلی کوپتر را میزدم. چون با توپ خیلی راحت میشود زد. فاصله با برد 20 کیلومتر میزنیم، حالا که فاصله 500 متری، خیلی راحت میشود زد. اینها مثل اینکه وارد هم نبودند، زدند. گلوله، 50 متری ما که به زمین خورد، من خوشحال شدم، چون دلیلی آمد که اینها خودی نیستند. گفتم: دیدی خودیها را؟ اینها بچه کرمانشاه بودند، با لهجه کرمانشاهی گفتند: به علی قسم الان حسابش را میرسیم. سوار هلی کوپتر شدند و رفتند.
اولین راکتی که زد، کار خدا بود، اولین راکت خورد به ماشین مهمات شان خود ماشین منفجر شد. بعدهم این گلولهها که داخل بود، مثل آتشفشان میرفت بالا. بعد هم اینها را هر چه میزدند، از این طرف، جایشان سبز میشدند، باز میآمدند.
من دیگه به هلی کوپتر کبری گفتم: بچه ها! شماها بزنید؛ ما بریم به دنبال راه دیگر. چون فقط کافی نبود که از هوا بزنیم، باید کسی را از زمین گیر میآوردیم. ما دیگر رفتیم شناسایی کردیم؛ یک عده توی سه راهی روانسر، یک عده توی بیستون و فلاکپ، هرچه گردان بود، اینها را با هلی کوپتر سوار میکردیم، دور اینها میچیدیم. مثل کسی که با چکش میخواهد روی سندان بزند اول آزمایش میکند بعد میزند که درست بخورد. ما دیگر با خیال راحت دور آنها را گرفتیم. محاصره درست کردیم.
نیروهای سپاه هم از خوزستان بعد از 24 ساعت، رسید. نیروهای ارتش هم از محور ایلام آمد. حال باید حساب کنید از گردنه «چهار زبر» تا گردنه حسن آباد، 5 کیلومتر طولش است. همه اینها محاصره شدند ولی هرچی زده بودیم، باز جایش سبز شده بود. بعد از 24 ساعت با لطف خداوند، اینان چه عذابی دیدند … بعضی از آنها فراری میشدند توی این شیارهای ارتفاعات، که شیارها بسته بود، راه نداشت، هرچه انتظار میکشیدیم، نمیآمدند. میرفتیم دنبال آنها، میدیدیم مردهاند. اینها همه سیانور خوردند، خودشان را کشتند. توی اینها، دخترها مثلاً فرماندهی میکردند. از بیسیمها شنیده میشد: زری، زری! من بگوشم. التماس، درخواست، چه بکنند؟ اوضاع برای آنها خراب بود.
ما دیدیم اینها هم منهدم شدند … بعد گفتیم، برویم دنباله اینها را ببندیم که فرار نکنند. … حدود یکی دو گردان نیرو را من توی گردنه پاتاق پیاده کردم و راه را بر آنها بستم که فرار نکنند. برگشتیم. … به هرحال خداوند متعال در آخر این روز جنگ یا عملیات «مرصاد» به آن آیه شریفه، عمل کرد. که خداوند در آیه شریفه میفرماید: «با اینها بجنگید، من اینها را به دست شما عذاب میکنم و دلهای مؤمن را شفا میدهم و به شما پیروزی میدهم.»
و نقطه آخر جنگ با پیروزی تمام شد که کثیف ترین و خبیث ترین دشمنان ما (منافقین) در اینجا به درک واصل شدند و پیروزی نهایی ما، یک پیروزی عظیمی بود.» (رمز عبور 1، صفحه 113)
در این عملیات، 1600 تا 2000 تن از نیروهای منافقین به هلاکت رسیدند و حدود هزار تن زخمی شدند که در میان کشته شدگان و اسراء تعداد زیادی از کادرهای سازمان و فرماندهان تیپ ها دیده می شدند. بدین ترتیب، منافقین پس از تحمل یک شکست استراتژیک در پشت تنگه «پاطاق» روز جمعه 7 مرداد 1367 رسما اعلام کردند که از شهرهای اسلام آباد و کرند عقب نشینی کرده اند.
مریم سنجابی از تلفات این عملیات می گوید:
در این عملیات ناموفق حدود 60 الی 70 درصد اعضا و فرماندهان رده بالای سازمان کشته شده بودند. ساختار نظامی ارتش بکلی آسیب دیده و طرح سرنگونی نیز کاملاً شکست خورده بود و اعضای باقیمانده مشاهده کردند که دولت ایران از چه پشتوانه مردمی برخوردار است و دریافتند سرنگونی دولت ایران با انجام عملیات نظامی امکانپذیر نیست.(+)
فروغ جاویدان به غروب سازمان انجامید
فضاسازی و توهم در رده های گوناگون سازمان به قدری بود که حتی خود رجوی هم احتمال نمی داد در این عملیات با این فضاحت شکست بخورند اما همانطور که خود رجوی پیشبینی کرده بود این عملیات در حقیقت قمار موجودیت سازمان بود. اقدامات سازمان پس از شکست مفتضحانه در عملیات فروغ جاویدان توسط برخی جداشدگان از سازمان بیان شده است که خواندن آنها خالی از لطف نیست.
مریم سنجابی در این باره می گوید:
با این وضعیت پیش آمده که روحیه افراد باقیمانده نیز از دست رفته بود، رجوی به فکر جلسات جمع بندی و چرخاندن اذهان از روی خودش بود. نتیجه این شد که پس از تشکیل نشستهای ” تنگه و توحید” بحثهایی شروع شد مبنی بر این که زن و مرد سازمان بایستی از هر گونه اندیشه و فکری به جز جنگ و به جز رهبری این سازمان بدور باشند.
وی ابتدا در یک جلسه 5 روزه و سپس سلسله نشستهایی به نام”تنگه و توحید” در همه قسمتها برپا کرد تا علت بی نتیجه بودن عملیات را به گردن اعضا بیندازد. بعلت اینکه با محاسبات و برآوردهای نظامی مقصر اصلی، طراح این عملیات یعنی رجوی مشخص میشد و مسئولیت آن همه خونهای ریخته شده و قربانیان از هر دو طرف به عهده وی بود، او با زیرکی تمام میخواست علاوه بر اینکه خود را مبرا از اشتباه و گناه جلوه دهد، مقصر شکست خوردن را نیز اعضا جلوه دهد. در این جلسات بشدت تلاش میکرد که به افراد القا کند تمام محاسبات یک جنگ بحثهای کمیت افراد و ادوات نظامی و سلاح نیست بلکه کیفیت مهم است، که با اتکا بر آن میتوان بر دشمن هر چقدر هم که نیرو داشته باشد پیروز شد و صراحتاً در این سلسله نشستها علت اصلی شکست را نه نظامی، بلکه ضعفهای ایدئولوژیکی افراد برآورد کرد.
مریم رجوی در این جلسات ادعا کرد: مجاهدین به اندازه کافی خالص نبودند و لیاقت پیروزی را نداشتند. آنهایی که در فروغ جاویدان کشته شدند، به اندازه کافی ایدئولوژیک نبودند و برای اهداف و انگیزههای خودشان میجنگیدند، انگیزههای شخصی، عشق و انتقام یا هرچیز دیگر. رهبری هر آنچه میتوانسته انجام داده، اما پیروان او، به وی خیانت کردهاند. آنهایی که در آن عملیات کشته شدند از فاز ایدئولوژیک عبور نکرده بودند.(یعنی برای رجوی نجنگیده بودند).
اینها مقدمات بحثهای به اصطلاح نشست انقلاب درونی شد که پس از آن نیز سازمان را به سمت یک فرقه کامل پیش میبرد.
وی صراحتاً در این سلسله نشستهای 5 روزه علت اصلی شکست را نه بی تدبیری خود در تصمیمات نظامی، بلکه ضعفهای ایدئولوژیکی افراد برآورد کرد. شیوهای که همواره و در طول مدت رهبری فرقه به آن متوسل میشود.
او که باعث کشته شدن هزاران نفر شده و هزاران خانواده در ایران را عزادار کرده بود راهی جز این نداشت که گناهان را به گردن بقیه بیندازد چون کسی نمیتوانست از وی سوال کند چگونه با 5000 نفر نیروی بی تجربه و با آموزشهای محدود درصدد تصرف ایران بودی؟ چگونه با طرح ساده به خط شدن نیروها در جاده آسفالته! با خودرروهای غیرنظامی و جیب لندکروز میخواستی تهران را فتح کنی! مگر 8 سال مقاومت ملت و نیروهای ایران در مقابل عراق را ندیده بودی که نهایتاً حتی یک وجب خاک ایران را نیز دولت عراق نتوانست اشغال کند؟ اما به جای پاسخ به انبوه سوالات و تناقضات، او فریبکارانه همه را به جز خودش مقصر اصلی شکست جلوه داد.
سرکرده نفاق سپس در جلساتی سلسه وار اعضا را مجبور میکرد اعتراف کنند به رجوی خیانت کردهاند، و آنقدر آنها را در فشار میگذاشتند که حتی بگویند واقعاً نمیخواستند پیروز شوند.
رجوی طبق شیوه ثابت خویش، نه تنها به اشتباه و خیانتش اعتراف نکرد و نه تنها قطره اشکی نیز بر آن همه قربانی نریخت. سالهاست که از این اقدام فاجعه آمیزش وقیحانه دفاع کرده و به آن نیز افتخار میکند. در حالیکه پس از این عملیات، بین عراق و ایران پیمان آتش بس امضا و بعدها پیمان صلح نیز بسته شد و دولت صدام سرنگون شد و مرزها، برای عبور ارتش فرقه رجوی بصورت متمرکز و ایجاد جنگی دیگر نیز برای همیشه بسته شد و رجوی ورشکستهتر از همیشه بر جای ماند!
Sorry. No data so far.