در سال گذشته، رهبر معظم انقلاب، در فرمایشاتی مهم و راهبردی، به بررسی مقولهای تحت عنوان «سبک زندگی» پرداختند؛ مقولهای که تا قبل از این سخنرانی، کمتر در فضای نخبگانی ما به آن پرداخته شده بود. اما از آن تاریخ به بعد، پرداختن به آن در بین رسانهها، نخبگان جامعه، فضاهای علمی و دانشگاهی و مجموعاً در بسیاری از محافل داخلی، به شکلی واضح گسترش پیدا کرد و هر کس در حد توان و بضاعتش، شروع به پرداختن به این موضوع کرد.
ما نیز تصمیم گرفتیم با نگاهی علمی و دقیق به مسئلهی سبک زندگی ورود پیدا کنیم. از این رو، گفتوگویی با حجتالاسلام والمسلمین «یحیی جهانگیری سهروردی» ترتیب دادیم که در ادامه میخوانید:
شما به ضرورت و چرایی اهمیت پرداختن به بحث سبک زندگی اشاره کردید، موضوعی که به نظر میرسد گام اول در ورود به بحث سبک زندگی است. در ادامه، بفرمایید اصولاً چگونه و با چه پیشفرضهایی باید به مسئلهی سبک زندگی پرداخت؟
یکی از پیشفرضها و درآمدهای ما به سبک زندگی این است که توجه کنیم فقدان آن، چه بحرانی را برای ما به وجود خواهد آورد. به نظر من، هنوز فلش حرکت این موضوع از «مسئله» به «بحران» و به عبارت سادهتر، از رنگ نارنجی به قرمز است. پس روزی برای ما تبدیل به بحران میشود و پیش از آن، باید پیشگیریهای لازم را صورت دهیم. در گذشته، این موضوع فقط یک طرح بود، امروز تبدیل به مسئله شده و در آینده به بحران تبدیل میشود. از این منظر، تمام مسئولان باید به این دغدغهی رهبری برسند.
گاهی ما در غنای کاذب زندگی میکنیم و احساس میکنیم همه چیز آرام است، حال آنکه خوشخیالی صرف است. در این شرایط، از اهمیت مسئلهای مانند سبک زندگی غافلیم و خبر نداریم که فقدان آن روزی همه چیز را به هم خواهد ریخت. گفته میشود که سبک زندگی بیشتر ساحت فرهنگ را در بر میگیرد، ولی من معتقدم تمام ساحتها از جمله اقتصاد و سیاست را شامل میشود. تکتک آحاد جامعهی ما، اعم از مسئولان و مردم، باید به این حقیقت برسند.
کار مهم امام حسین (علیه السلام) در کربلا این بود که مردم را به این باور برساند که باید چنان اتفاقی بیفتد. امام حسین به مردم فهماند که در غنای کاذب هستند. ایشان برای بیداری مردم از خواب غنای کاذب، خون داد. به نظر من، ما نیز باید مردم و مسئولان فرهنگی را از تبعات ناگوار این خوشخیالی آگاه کنیم.
در این راستا، باید آیندهپژوهی سبک زندگی را آغاز کنیم و این سؤال را بپرسیم که فقدان سبک زندگی در پنجاه سال بعد، چه بحرانی را برای ما ایجاد خواهد کرد؟ این بار باید از بحران و راههای دفع آن حرف بزنیم. به نظر بنده، هویت پنجاه سال بعد ایران (با سبک زندگی فعلی ما) به طور کامل دگرگون خواهد شد. ما تبدیل به کشوری میشویم که بنگلادشیها آنجا را فتح خواهند کرد؛ همچنان که این مردم خیلی از کشورها را فتح کردند. امروز فتح فقط فرهنگی است و اگر سبک زندگی نداشته باشیم، به یک ژاپن بدقیافه و پیر تبدیل خواهیم شد.
بنابراین یکی از پیشفرضها و پیشدرآمدهای سبک زندگی عبارت است از نگاه آیندهپژوهانه به حوزهی فرهنگ. جالب اینجاست که کشورهای غربی نگاه آیندهپژوهانهی چندساله و گاهی صدساله (به آینده)، مخصوصاً در حوزهی تکنولوژی دارند. ما چنین برنامهای نداریم و اگر داشته باشیم هم متأسفانه بیشتر در حوزهی اقتصاد است، نه در فرهنگ. خلأ آن بسیار محسوس است. وقتی رهبری مردم را دعوت به همت مضاعف یا اصلاح الگوی مصرف میکند، میبینیم که این پیامها عملاً تکعاملی میشود؛ در حالی که اگر چندعاملی بود، اثربخشی بیشتری داشت.
یکی از پیشدرآمدهای اساسی دیگر، تعیین مبانی تغییر سبک زندگی است. ما گاهی مواقع برای این کار نیز متأسفانه سراغ مبانی اروپایی میرویم. قصدم این نیست که ضداروپا و ضدغرب حرف بزنم، اما باید از مبانی درست استفاده کنیم که معتقدم بخشی از آنها بومی و بسیار کارگشاست. متأسفانه غرب همهی ساحتها را تسخیر کرده و کار را به جایی رسانده که روش فکر کردن (style thinking) بشر امروز نیز غربی شده است.
اگر روش فکر کردن غربی و روش تفکر دینی را مقایسه کنیم، به نکات باارزشی پی خواهیم برد. مثلاً میدانید که نظر اسلام دربارهی عکس و آینه و اشیایی از این نوع اصلاً مثبت نیست. در حج نیز توصیه میکنند که آینه را کنار بگذاریم. اسلام میخواهد بگوید که ما باید با خودمان و واقعیت درگیر باشیم. باید مواظب باشیم که درگیر مجاز نشویم و نبازیم. نباید بگوییم که عکس من نیز مانند خود من است؛ آن مجاز و «second life» است؛ در حالی که ما باید با «life» واقعی درگیر باشیم.
غربیان خواستند تفکر را سایبری کنند. پشت سر تمام این اختراعات و اکتشافات نوعی تفکر پنهان است و ما نباید اینها را تصادفی تلقی کنیم. یک اندیشه، پروسه و آیندهپژوهی در آنها وجود دارد. آنها ابتدا پدیدهی عکس را ساختند، سپس مردم با عکس و آینه درگیر شدند و به تدریج به زندگی مجازی عادت کردند.
سپس انیمیشن را ساختند. چرا مردم و بچهها انیمیشن را بیشتر از فیلمهای واقعی دوست دارند؟ زیرا فضای «second life» بر آن حاکم است. در قدم بعدی، فضای مجازی را ساختند که دقیقاً مانند فضای واقعی است. برای روشن شدن مطلب، مثالی میزنم. شما با کسی چت میکنید و پس از صحبت کردن از او میپرسید که کیست. او خود را پسری شانزدهساله معرفی میکند. شما از تایپ کردن او نمیتوانید بفهمید راست میگوید یا دروغ. از او میپرسید: «میتوانم صدای شما را هم بشنوم؟» غربیان فضای مجازی را طوری طراحی کردند که شبیه به واقعیت باشد و نرمافزارهای تقلید صدا را ساختهاند. سپس تصویر او را میخواهید و از وبکم استفاده میکنید. آنها وبکم را هم طوری ساختهاند که تغییراتی را در تصاویر اعمال میکند. در نهایت میگویند که از کجا میفهمید که واقعاً فردی در کار است یا خیر. نمونهی دیگر، بازیهای پلیاستیشن است که کودک و بزرگسال از آن لذت میبرند. اگر بگوییم این فوتبال نیست، بلکه مجاز است، میگویند: «مجاز و واقعیت اهمیتی ندارد، این بازی برای من لذتبخش است.»
در غرب زندگی بر اساس مجاز است، نه واقعیت. پدیدهای به اسم بازیگری به همین دلیل در غرب مطرح شده است. ما در اسلام امری به نام بازیگری نداریم، بلکه فقط هنرپیشگی وجود دارد. مثلاً بازیگر نقش حمزه در فیلم «محمد رسولالله» هنرپیشه بود و برای ایجاد حس هیچ گاه گریم نمیکرد. او هنگامی که میخواست حس خود را بروز بدهد، چندین بار به بدن خود فشار آورد تا این کار را انجام دهد. حال آنکه در دنیایی که غرب به ما تجویز کرده است، به جای هنرپیشگی، بازیگری وجود دارد.
نمونهی بازیگری، نقش حضرت یوسف است که در فیلمهای مختلف هویتهای گوناگون دارد. به همین دلیل، مردم نیز با نقش او ارتباطی برقرار نمیکنند. امروز سینمای ما به این خاطر اثربخش نیست که کسی که دیروز نقش پیغمبر را بازی کرده بود، فردا عکسهایی آنچنانی در اینترنت منتشر میکند. ممکن است بازیگر این مسئله را توجیه کند و بگوید که بازیگری شغل اوست. ممکن است بگوید آن عکسها هویت حقیقی و بازیگری هویت مجازی اوست؛ ولی در اسلام این دو هویت در هم تنیده است.
تمام مثالها را به این دلیل زدم که بگویم غرب تئوری مهمی در این زمینه دارد. ما در معرفتشناسی واقعگراییم؛ یعنی معتقدیم که درست آن است که مطابق با واقع باشد و کاذب آن است که مطابق با واقع نباشد. ولی اروپاییان نظریهی پراگماتیسم را مطرح کردند و گفتند که درست آن است که خوب باشد و کاذب آن است که خوب نباشد.
از این رو، در غرب آنچه خوب است (ولو واقعیت هم نداشته باشد) درست است، مثل بازی پلیاستیشن و عالم مجاز. در مقابل، در جهان اسلام چیزی که واقعی باشد (ولو خوب هم نباشد) ارزش دارد. همان طور که میبینید، تفاوتها بسیار جدی است. امروزه ما در عالم مجاز حتی تفکر میکنیم. لذا وقتی از دانشمند معروف، هگل، میپرسند که چرا به خدا باور دارد، میگوید: «به خدا باور دارم نه از آن جهت که خدایی هست، بلکه از آن جهت که وجود خدا خوب است. اگر خدا نباشد، دنیا خوب نمیشود.» این همان مجازگرایی است.
در واقع منظور هگل این است که مفهوم مطلقی در ذهن دارد که فقط خداوند میتواند آن را پر کند. اگر خدا نباشد، هیچ پدیدهی دیگری نمیتواند خلأ آن را پر کند. نمونهی دیگر، جان هیک است. او نظریهی پلورالیسم را مطرح میکند و سپس اضافه میکند که «من معتقدم این نظریه واقعی نیست، ولی میتواند مشکل ما را حل کند.» بنابراین غربیان از نظر معرفتشناسی چنین دیدگاهی دارند و این یعنی مجازگرایی.
آنها در گام بعدی، همین تفکر را در زندگی روزمره نیز پیاده میکنند. یعنی «second life» را برجسته میکنند که البته خوب است؛ اشکالی هم ندارد که واقعی نیست. اما نکتهی مهمتر این است که امروز به جایی رسیدهایم که به جای اینکه دنیای مجازی را مجازی بدانند، دنیای مجازی را واقعی نشان میدهند.
مثلاً امروزه بانک رفتن معنای خود را از دست داده است و عملاً گویا اتفاقات عجیبی در حال وقوع است. این نوع زندگی برای ما واقعی شده است. به این ترتیب، ما اکنون در دامی به نام «second life» زندگی میکنیم و تا زمانی که سبک زندگی خود را بر اساس نظریهی واقعگرایی (نه نظریهی پراگماتیسم) تنظیم نکنیم، موفق نخواهیم شد.
لطفاً کمی بیشتر در خصوص رابطهی سبک زندگی با تفکر توضیح بفرمایید. آیا تفاوت در سبک زندگی لزوماً منجر به تفاوت در اندیشه میشود یا برعکس؟
امروزه سبک زندگی مختص حوزهی پوشش و مبلمان و غیره نیست؛ در حالی که تا جایی که بنده دیدم، در رسانهها تنها از این دیدگاه به موضوع پرداخته شده است. حوزهی اندیشه و موتور تفکر ما نیز در حال تغییر است.
اگر مردم پوشش بد دارند، ولی صاحب تفکر خوبی هستند، بحران ایجاد نخواهد شد؛ چون روزی متوجه اشتباه خود میشوند. بحران هنگامی ایجاد میشود که تفکر مردم نیز بر اساس پوشش آنها باشد. در این صورت، اصلاً نخواهند فهمید که کجای کار آنها غلط است. غربیان فقط نحوهی پوشش ما را تغییر ندادند، آنها فکر ما را نیز عوض کردند. به این ترتیب، ما به وضعیت بحرانی فعلی رسیدیم و متأسفانه احساس میکنیم همه چیز هم آرام است. دلیلش این است که فکر ما نیز مجازگرایانه شده است.
تنها راهی که ما را به هدفمان میرساند راهی است که فقط از یک کانال به نام دانش دینی فقه عبور میکند که باید خود را با تحولات امروزی متحول کند.
به نظر شما، تأثیر کدام یک بیشتر است؟
این بحث بسیار مفصل است. در واقع مدافعان هر کدام مدعی هستند که نظر آنها درست است. من معتقدم هر دو درست است و قرآن برای هر دو شاهد دارد. قرآن میفرماید: «ألذین أساؤوا السوء» یعنی کسانی که کارهای بدی مرتکب شدند، رفتار بد آنها سبب شد که اندیشهها و باورهای آنها نیز بد شود و در نتیجه در نهایت خدا را انکار کردند. میدانید که انکار خدا پدیدهای ذهنی و أساؤو السوء کاری عملی است. از نگاه قرآن، رفتار در باور تأثیر دارد و بینش میتواند روش را تغییر دهد. به عبارت سادهتر، این دو بر هم تقابلی همسو دارند.
اروپاییان روی هر دو حوزه کار کردند و تأثیر هر دو را دیدند. اگر در حوزهی رفتاری مجازگرایی را ترویج کردند، در حوزهی اندیشه نیز همین کار را کردند. ما نیز باید تأثیر این دو را در هر دو حوزه مد نظر قرار دهیم؛ نه فقط در حوزهی رفتار. متأسفانه حوزهی اندیشه مغفول مانده و اهمیت فراوانی نیز دارد. این دو کاملاً درهمتنیده است و ما وقتی موفق خواهیم شد که هر دو را سامان دهیم.
نظر شما دربارهی رابطهی سبک زندگی افراد و ارادهی آنها چیست؟ آیا ارادهی فرد است که سبک زندگی را تعیین میکند یا هنجارهای اجتماعی در آن دخالت دارد؟ کدام یک تأثیر بیشتری دارد؟
این بحث بسیار جالب است. بد نیست اشاره کنم که دو سال است که در حوزه، از آیتالله اراکی دعوت کردیم که بحث «فقه فرهنگ» را راهاندازی کنند. کلاسهای فقه فرهنگ دقیقاً پدیدهی سبک زندگی را بررسی میکرد (در حد درس خارج) و طلبههای فاضلی در آن شرکت میکردند. در آنجا به صورت علمی این پرسش مطرح شد که فقط ارادهی فردی میتواند جریان را تغییر دهد یا گاه جریان است که ما را با خود میبرد؟
در نگاه اسلامی، انسان مختار است و میتواند خلاف جریان رودخانه شنا کند. هر کس میتواند آسیهوار حتی اگر در خانهی فرعون باشد، مسیر زندگی خود را عوض کند؛ همچنان که میتواند مانند فرعون در بالای قلهی کوه، سرنوشت خود را در گرداب بیندازد. در عین حال، نباید فراموش کنیم که محیط نیز در گزینش این اراده مؤثر است. انسان اراده دارد، ولی اینکه اراده به کدام سو برود، تأثیر محیط است. منظور از محیط نیز خانواده، رسانه، فضای شهری و غیره است.
چه کسی به مردم گفته است که در تهران باید به این شکل زندگی کنند و در روستا به شکلی دیگر؟ چه کسی به ایل قشقایی گفته است که به صورت فعلی لباس بپوشند؟ تمام این مسائل تأثیر و القای محیط است. به بیان دیگر، «تو مختاری، ولی این طور اختیار کن.» پس محیط، اراده را هدایت میکند.
بنابراین در این بحث اصلاً مهم نیست که کدام یک تأثیر بیشتری دارند. اراده تصمیم میگیرد، ولی چگونگی آن تحت تأثیر محیط است. در آینده، امام زمان محیطی دینی فراهم میکند، ولی اختیار از بشر سلب نمیشود. ایشان «چگونه اراده کردن» را به مردم یاد خواهند داد و گزینههای دینی در اختیار مردم قرار خواهد گرفت. ما باید بدانیم که در جامعهی دیندار، اگر پیام دینی صادر میشود و ضریب تدیّن افزایش مییابد، به خاطر این است که مردم اختیار دارند. متأسفانه در حال حاضر، ما فضا را طوری فراهم کردیم که اراده کردن مردم به سوی انگیزههای دینی، هدایت میشود.
امروزه حتی اگر بخواهیم اراده کنیم، وسیلهها (آنهایی که ارادهی من را هدایت میکنند) راههای غیردینی را به ما نشان میدهند. ایکاش که همهی آنها راه بد واحدی را نشان میدادند و همه به یک راه بد واحد میرسیدند. متأسفانه هر کدام مسیر متفاوتی را نشان میدهند، لذا ممکن است کسی نماز اول وقت هم بخواند، ولی مرتکب رفتارهای متناقض دیگری شود. در این شرایط، این فرد دچار عذاب وجدان میشود. بسیاری از جوانها در دانشگاه به بنده میگویند که «حاج آقا، عذاب وجدان دارم. نماز میخوانم، ولی رفتارهای دیگری نیز مرتکب میشوم که با نماز هماهنگی ندارد. چه کار کنم؟» بنده جوابی برای این جوانان ندارم. او ارادهی دینی کرده است، ولی متأسفانه نحوهی زندگی ما، مبلمان شهری، خانواده، رسانه و غیره این پیام را نمیرساند و ارادهی او را در مسیر دینی هدایت نمیکند. وظیفهی ما تغییر این مسیرهاست.
سخن آخر بنده این است کهباید نقش شیطان را در فرآیند تصمیمگیری مردم کم کنیم. متأسفانه مسئولان فرهنگی فقط به ما گفتهاند که با شیطان مبارزه کنیم. گویی شیطان در مکان مشخصی مستقر است و میتوانیم او را دستگیر کنیم. دقت کنیم که شیطان ممکن است مبلمان شهری باشد، پس بیاییم آن را عوض کنیم. شیطان رسانههای ما هستند، اگر مردم را به درستی هدایت نکنند.
Sorry. No data so far.