تریبون مستضعفین – حوادث پس از انتخابات سال ۸۸ تلخیهایی را به وجود آورد که برای برخی کمکم به فراموشی سپرده میشود و از یاد می رود؛ اما برای عدهای دیگر، همیشه یادآور روزهای دردآور و سخت خواهد بود. کسانی که در این حوادث عزیزی را از دست دادند و خسارتی غیر قابل جبران به آنها وارد آمد. لطمههایی که با ادعاهای تعجبآور و دروغین برخی نامزدهای شکست خوردهی انتخابات آغاز شد و با تحریک اطرافیان آنها و کشیدن معترضین به نتایج انتخابات به تعدادی از خیابانهای تهران و همکاری منافقین و دشمنان نظام اسلامی مدتی ادامه پیدا کرد. به امید دادخواهی از مسببین اصلی این اتفاقات تلخ و کسانی که عهدهدار خونهای ریخته شده هستند.
متن پیش رو حاصل گفت و گوی تریبون مستضعفین با یکی از این خانوادههاست. خانواده ای که پدر عزیز خود را از دست دادهاند.
آن روز تلخ
همسرم به قول معروف بچهی زمان انقلاب بودند، یک مرد خیلی ساده، در قید سیاست و اینجور چیزها نبودند و دنبال نمیکردند مسائل را. این مسئلهای هم که برایشان پیش آمد ایشون روز 30 خرداد موقعای که داشتند مغازه را ترک میکردند که به طرف منزل بیاند مورد آسیب قرار گرفتند و بعد از سه روز که در کما بودند فوت کردند.
همیشه میگفت هرکاری که انسان میکند باید با خلوص نیت باشد
ایشان در دورهی سربازیشان جبهه بودند. از زبان خودشان من این چیزها را شنیدم که در جبهه مریوان و سنندج بودند.گاهی اوقات صحبتهایی میکرد از عراقیها، از نحوهای که کومولهها خیلی اذیتشان میکردند. چند تا ترکش در بدنشان بود. من چندبار بهشان گفتم که شما چرا اقدام نمیکنید الان که جزء جانبازان هستید؟ ایشان مخالفت میکردند، میگفتند اگر ما کاری کردیم برای مملکتمان کردیم و اگر ترکشی در بدن من هست اذیتی ندارد. دوست نداشتند خودشان را مطرح کنند که مثلا بگویند من جانباز بودم، همیشه میگفتند هرکاری که انسان میکند با خلوص نیت آن را انجام دهد، نه اینکه بخواهد تظاهر کند.
بابا مرد جنگه! چیزیش نمیشه
روزهای خیلی سختی بود آن روزهای اول که این اتفاق افتاد! خیلی برای من و بچهها سخت بود، بدجوری شوکه شده بودیم چون پسر من به فاصله ده دقیقه از پدرش جدا شد. به فاصله ده دقیقه که اینها از هم جدا میشوند این اتفاق برای شوهر من میافتد که بعد حوالی ساعت تقریبا 9 شب بود که پسرم زنگ زد خانه که مامان بابا آمد خانه؟ گفتم نه نیامده! گفت که من هرچی میگردم بابا را پیدا نمیکنم، من گفتم «بابا مرد جنگه! چیزیش نمیشه» شما خودت را برسان خانه. چون بیشتر میترسیدم که به هر حال جوان است، بعد درگیری شده بود خواستم در این مسائل قرار نگیرد.
آن شب تا صبح بیدار بودیم
ما آن شب تا صبح از ایشان خبری نداشتیم. موبایلشونم که خاموش بود یعنی آن روز موبایلها درست آنتن نمیداد اکثرا قطع بود. صبح از بیمارستان با ما تماس گرفتند که یک آقایی اینجاست؛ مجهول الهویه است، ما این شمارهی منزل را از موبایلشان پیدا کردیم، بیایید برای شناسایی. پسرم زودتر رسید بیمارستان، بردندش سردخانه، ایشان میرود میبیند پدرش نیست. حدود ظهرر گفتند یک نفر در آیسیو هست که دخترم میرود بالا و از دور میبیند پدرش است.
چند میلیون تومان برای تحویل جنازه!
هیچ مشکل خاصی برایمان پیش نیامد. شایعه شده بود میگفتند چند میلیون پول میخواهند برای ترخیص جنازه، اما از ما چیزی نخواستند. البته یک مقدار هزینهی بیمارستان که پرداخت کردیم برای ویزیت بود و سه روز که در آی.سیو بودند. مشکل خاصی هم پیش نیامد که مثلا بگوییم که نگذاشتند جنازه را از بیمارستان بیرون بیاوریم؛ برای مراسم هم به آن صورت مشکلی نداشتیم، چون خیلیها میگویند مامور زیاد بود و از این طور حرفها، اما به آن صورت مشکلی نداشتیم الحمدالله. مراسممان را هم در نازیآباد برگزار کردیم. مراسم سوم را هم نارمک گرفتیم، مسجد جامع نارمک.
در این مدت تسلی خاطری بودند برای ما
از هلال احمر آمدند که زحمت کشیدند لوحی هم آوردند برایمان، از شورای شهر آمدند، از جامعه معلمهای منطقهی 5، از استانداری و وزارت کشور آمدند، از دفتر آقای قالیباف آمدند، بنیاد شهید هم که در ارتباط هستیم به هر حال یک چند باری آمدند. واقعا خیلی ممنونیم از اینکه آمدند، در این مدتی که ما واقعا از نظر روحی خیلی خراب بودیم، تسلی خاطری بودند برای ما.
از دفتر موسوی تماس گرفتند من پذیرا نشدم؛ حتی خواستند برای ما وکیل بگیرند
من به هیچ عنوان با هیچ خبرگزاریای مصاحبه نکردم، چون مسئلهی من مسئلهی سیاسی نبود، مشکلم مشکل حکومتی نبود. خوب به هر حال شوهر من موقع برگشت به خانه به عنوان یک رهگذر این اتفاق برایش افتاده بود، چون عضو هیچ گروه و دسته و حزبی نبودیم. از دفتر آقای موسوی تماس گرفتند من پذیرا نشدم. حتی خواستند برای ما وکیل بگیرند من باز امتناع کردم چون خودم وکیل گرفته بودم اینجور کمکها را من قبول نکردم.
حرفهای ما را با اغراق منتشر کردند
یک بار تماس گرفتند از «روزآنلاین» که یک صحبت تلفنی داشتیم که من همین صحبتها را گفتم. گفتم من مشکلم نه سیاسی است و نه با حکومت، من انتظار دارم که حکومت به من برسد، به عنوان اینکه من سرپرست خانواده را از دست دادهام. ضمن اینکه الان هم مستاجر هستم، یعنی مسائل اینطوری برایم هست.
پسر شهید:
من سایت های مختلف دیدم که بعضا یک سری شایعات منتشر کرده بودند. مثلا ما با جاهایی که مصاحبه کرده بودیم مثل گروهی از اعضای کانون صنفی و سازمان معلمان ایران یک مقدار اضافه کرده بودند به مطالبی که ما گفتیم. مثلا اینکه مبلغی خواستند از ما برای ترخیص از بیمارستان، یا اینکه پدر ما عضو گروه خاصی بودند، که ما تمام اینها را رد کردیم. به آنها هم گفتیم که چرا همچین مطالبی را نقل کردند در حالی که ما مصاحبه کرده بودیم و شما به ما قول دادید که رعایت امانت کنید! به ما گفتند که بیاجازه از سایتشان برداشته شده و مطالبی به آن اضافه کردند و در سایتهای مختلف گذاشتند.
صحنهی درگیریهای خیابان را که دید گریه کرد…
یک روز قبل از اینکه این اتفاق برایشان بیفتد من منزل نبودم، خواهرم داشت میرفت مکه، رفته بودم منزل ایشان. وقتی آمدم دخترم گفت، بابا این صحنهی درگیریهای خیابان را تلوزیون نشان میداد داشت میدید، همانجا نشست و گریه کرد که چرا ملت ایران باید با هم اینطور درگیر شوند، خیلی براش سنگین بود این مسئله. آن شب هم تا صبح ایشان نخوابیدند، من هر وقت بیدار شدم دیدم نشستهاند و در فکر هستند. خیلی ناراحت بود از این بابت که چرا باید اینطور بشود! ما چندین بار پای صندوق انتخایات رفتیم این مسائل نبوده، اینبار چرا اینطور شد، یک سوال خیلی بزرگ بود برایشان!
اگر عدهای اعتراضی دارند باید از راه قانونی پیگیری کنند
پسر شهید: روز قبلش که من با پدرم بودم در مسیری که داشتیم میآمدیم به سمت خانه، خیلی شلوغ شده بود؛ با هم صحبت میکردیم، دائم میگفت چرا آخر انقلابی که مال ما است و برای آن زحمت کشیدهایم باید اینطور در خطر قرار بگیرد؟ شبکههای خارجی، افراد بیگانه بخواهند اینقدر دامن بزنند به اختلافات بر سر یک مسئلهی کوچک! مسئلهی انتخابات را بزرگ کردند و جوانها را آوردند به خیابان، این همه شلوغکاری برای چی؟! بالاخره رئیسجمهوری که آمده مردم انتخابش کردهاند، آقای احمدینژاد را مردم انتخابات کردند. حالا اگر عدهای اعتراضی دارند باید از راه قانونی حل بشود، نباید اینطور باشد، این کارهای که الان انجام میدهند خیلی بیفکری است.
مسئولین برای کمک قولهایی دادند
دو سال آخر زندگیم با بابام بودم. درسم تمام شده بود و پدرم هم مغازه گرفت و گفت که من احتیاج دارم که تو با من باشی، دست تنها نمیتوانم. که من دو سالی که مغازه داشتند پیش پدرم بودم تا روز آخر. با پدرم در مغازه بودیم، کمک حالش بودم. تا آنجا که توان داشت کار میکرد. لحظه لحظههایش در ذهنم هست. آن روز آخر، ناهار خوردن آخرمان، صحبت کردن، همهاش برای من خاطره است، فکر میکنم بیشترین شوک از نظر روحی … خیلی برایم سخت بود که بخواهم یک دفعه نبود پدرم در خانه را احساس کنم.
مغازهی ما اجاری بود، مغازه را پس دادیم. الان جای دیگر کار میکنم. ما به دوستانی که آمدند از وزارت کشور، از بنیاد شهید، درخواست کمک کردم که قولهایی به ما دادند. حتی چند روز پیش از طرف بنیاد شهید آمدند اینجا رئیس بنیاد شهید منطقه 5 تشریف آوردند، قولهایی دادند در این مورد.
تماس گرفتند و پیشنهاد پول کردند
من شرافت مملکتم را هیچوقت نمیفروشم به این چیزها، که مثلا اسم همسر من در رسانهها و در اخبار بیگانگان دائم مطرح باشد. برای من مهم است این مسائل، بالاخره ما ایرانی هستیم. با ما تماسهای زیادی گرفتند. از خارج تماس گرفتند بامن، با بچهها تماس برقرار میکردند، من به بچهها هم گفتم، ما ایرانی هستیم، در این مملکت زندگی میکنم. ما باید مملکتمان را نگه داریم. درسته! شاید من خودم خیلی ضربه دیدم در این مسئله، ولی خوب اینکه فکر میکنم شرافت مملکتم خیلی مهمتر از مسائل دیگر باشد.
حتی به ما پیشنهاد پول کردند، که مثلا میخواستند سوء استفاده کنند از این اتفاق، که ما چون سرپرست خانوادهمان را از دست داده بودیم، مسائل مالی داشتیم؛ میخواستند اینجور تطمیع کنند که من قبول نکردم و صحبتی هم نکردم با اینها. از کشورهای مختلف این مطرح شد.
از آلمان، سوئد و ایسلند تماس گرفتند برای خروج از کشور
پسر شهید: از آلمان تماس گرفتند، از سوئد تماس گرفتند، از ایسلند تماس گرفتند، که اگر بخواهید از ایران خارج شوید و بیاید اینجا، حمایتتان میکنیم. در تماسهایی که داشتند ما گفتیم نه مشکلی با کسی داشتیم نه این مسئله، مسئلهی سیاسی بوده است، کشورمان را دوست داریم، داریم در این کشور زندگی میکنیم، آرامش داریم، هیچ مشکلی نداشتیم، غیر از این مسئلهای که برایمان پیش آمد، هیچ گونه مشکلی با هیچ کسی نداشتیم، که طرفدار شخصی باشیم، طرف آقای موسوی باشیم، طرف آقای احمدینژاد باشیم، یا وابستگی به حزبی داشته باشیم، هیچ وابستگیای نداشتیم. این مسئلهای هم که پیش آمده ناخواسته، حالا اینکه ما بخواهیم در خارج از ایران بر علیه ایران صحیت کنیم چیزی را درست نمیکند، اینکه لطمه بزنیم به کشور خودمان، به ملت خودمان به 30 سال انقلاب خودمان، این هیچ چیزی را درست نمیکند .
شرافت خودمان، ملت و کشورمان را به پول نمیفروشیم
فکر میکنیم روح پدرم نیز از این کار راضی نیست، یا اینکه بخواهیم وطنمان را به پول بفروشیم یا شرافت خودمان را به پول بفروشیم، که مثلا در این چند روزی که عمرمان به دنیا هست بخواهیم خوب زندگی کنیم، ارزش ندارد شرافت کشورمان را زیر سوال ببریم، بخواهیم خودمان و ملتمان را کوچک کنیم که بخواهیم خودمان به پول برسیم، ارزش نداشت، ترجیح دادیم با مشکلاتی که الان هست بسازیم. انتظاراتی نیز از مسئولین داشتیم که انشاءالله بیشتر حمایتمان میکنند به عنوان یک آسیب دیده. نه اینکه بخواهیم از عنوان شهید سوء استفاده کنیم، بلکه به عنوان فردی که آسیب دیده و نیازمند یاری است.
همسر شهید: خیلی ممنون که برای دلجوئی از ما میآیید، واقعا ما خوشحال میشویم از ارگانهای مختلف برای همدردی و تسلیت میآیند، ما خیلی روحیه میگیریم.
مصاحبههای پیشین:
گفتگوی تریبون مستضعفین با خانواده ی شهید محمدحسین فیض-۱
گفتگوی تریبون مستضعفین با خانواده ی شهید محمدحسین فیض-۲
گفتگوی تریبون مستضعفین با خانواده شهید حسین غلامکبیری
تصاویری از حضور آقای عباس دیسناد در جبهههای دفاع مقدس
[…] This post was mentioned on Twitter by Mahdi Gheshmi, Mahdi Gheshmi. Mahdi Gheshmi said: Fwd: http://www.teribon.ir/archives/23675 گفتگو با خانواده مرحوم دیسناد – از کشته شدگان حوادث پس از انتخابات… [pic] http://ff.im/-ryn1s […]
[…] ِ بعضی از این دیدارها را میتوانید در تریبون (+ ، + ، + ، +) بخوانید. حرف ِ من چیز ِ […]