علی سلیمانیان – «نیروهای احمدشاه مسعود میخواستند فرودگاهی را بگیرند. مسعود روی تپهای نیروها را فرماندهی میکرد و دستور آتش میداد. من هم از این صحنهها فیلم میگرفتم. بحثی بین ما درگرفت درباره شعر، بحث بالا گرفت. او خیلی از شعر نو خوشش نمیآمد. مسعود میگفت: بچههای ما دارند کلمههای فارسی از یاد میبرند. چون این جنگ هم خیلی جدی بود فرماندههانش آمدند که گزارش جنگ را بدهند، جرأت نمیکردند نزدیک شوند. منتظر بودند بحث تمام شود. دایم به من چشم غره میرفتند، اما مسعود همین طور ادامه میداد. مشاوری به نام “ملاقربان” داشت که پیش آمد و گفت: “بسیار ببخشید آمر صاحب حالا گپ عملیات است، نه ادبیات.” مسعود گفت: “ملا صاحب، آبروی ما را پیش این مرد جورنالیست ایرانی بردی، کل این عملیات از خاطر همین ادبیات است.”»
اینها را محمدحسین جعفریان، در سفری که میهمانمان در تبریز بود گفت. اگر چه حرف تازهای نیست اما کو گوش شنوای مسئولی که این مکررات را بشنود؟
مدعیان صیانت از آرمانها و فرهنگیکارها و وارثان میراث چندصدهزار شهیدی که تکتکشان میارزیدند به ملتی، فرهنگ را به توپ بستهاند و تازه اسمش را هم گذاشتهاند جنگ نرم! همه افتخار فرهنگیشان در این خلاصه شده است که فلان سرمایهدار را به بهای گزافی به مربیگری تیم فوتبالی درآورند که از دیار ما فقط نامی به عاریت گرفته است. و بازیکنانش از صندلینشینان لیگهای دسته دوم فلان کشور خارجی گرفته تا آنهایی که هر فصل به رنگی درمیآیند؛ نه حتی به عشق دیار مادری، که به شوق قراردادهای صدها میلیونی است که توپ میزنند. و اما کودکان حاشیههای شهر من در کوچه پس کوچههای تنگ و شیبدار، در پی توپهای چند لایه پلاستیکی روزهایشان را شب میکنند و این حکایت جنگ نرمی است که آقایان راه انداختهاند! همه توپهایمان را در زمین فوتبال شلیک کردهایم و خشابهایمان در خاکریزهای فرهنگی خالی است.
«مسعود دو کامیون کتاب داشت که همیشه و در هر شرایطی همراه مجاهدین افغان بود. هر وقت که لازم بود از نقطهای عقبنشینی کنند، اولین چیزی که به عقب میفرستاد همین کتابها بودند.» احمدشاه جنگ میکرد برای فرهنگ و ما -با همه ادعایمان- به جنگ فرهنگ رفتهایم! و آیا این عجیب نیست؟!
«مگر نه اینکه مسابقات میآیند و میروند و فراموش میشوند، اما همین کتابها و آثار هنری و حامیان آنهایند که قرنهای قرن در تاریخ و فرهنگ ما باقی مانده و سرمایه معنوی این دیار میشوند؟ پس چرا… بگذار بگذریم که دلم از این رفتار خون است!»
دل ما نیز “از این رفتار خون است!” اما چه میشود کرد برادر؟ جنگ همیشه خون گلوی سرهای بریده را نمیریزد، گاه جنگ، خون دل میخواهد.
شهادت گوارایتان باد!
به نظرم نگاهشون کاملا درست هست.