ازدواج عبدالله و آمنه
مادر پیامبر اسلام حضرت محمد مصطفی(ص) «آمنه بنت وهب بن عبد مناف بن زهرة بن كلاب» ميباشد (كه “عبدالله” و “آمنه” در “كلاب” نسبشان بهم می رسد) و «عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصي بن كلاب بن مرّة قرشيه» پدر بزرگوار رسولخدا(ص) است. به زمان تولد اين دو بزرگوار در منابع تاريخي اشاره نشده؛ ولي با توجه به اينكه وفات عبدالله در سال «عامالفيل» بوده و آمنه نيز 7 سال بعد از عامالفيل در سن 30 سالگي از دنيا رفته، پس زمان تولد ايشان نيز حدود 23 سال قبل از عامالفيل ميباشد.
عبدالمطلب جد گرامي پيامبراسلام (ص) كه صاحب فرزندی نميشد نذر كرد چنانچه خداوند ۱۰ فرزند پسر به او عنايت كند يكي ازآنان را در راه خدا قرباني كند.خداي متعال هم درخواست اورا اجابت وده پسر به او كرامت كرد. عبدالمطلب براي اداي نذر خويش، اقوام، دوستان وآشنايان را به مجلسي درخانه خويش فرا خواند تا آيين قرعه كشي را در حضور آنان انجام بدهد. قرعه كشي صورت گرفت ونام عبدالله پدر بزرگوار پيامبر (ص) براي كشته شدن از قرعه بيرون آمد و عبدالمطلب نيز مهيا شد تا باكشتن عبدالله، نذري را كه در راه خدا كرده ادا نموده وبه عهد خود جامه عمل بپوشاند. همه آنها كه درمجلس حضور داشتند با فكر عبدالمطلب مخالفت ورزيده وتاكيد كردند، نوري كه در پيشاني او بوده مدتي است كه به پيشاني عبدالله انتقال يافته است.
جد بزرگوار پبامبر هم، اصرار بر اداي نذرش ميكرد و دراين امر، به اقدام به كشتن اسماعيل توسط ابراهيم استناد ميكرد، ليكن حاضران مانع شدند و گفتند نذری كه بايد درمقابل آن خوني ريخته و فردي كشته شود پذيرفته نيست. در نهايت قرعه عبدالله را مجددا در برابر با ۱۰. ۲۰ و… شتر تكرار كردند كه سرانجام مقرر گرديد كه در ازای كشتن عبدالله، يكصد شتر توسط عبدالمطلب قرباني شود كه اين تصمبم به تدريج عملي شدو بدين صورت پدر گرامي رسول خدا ا (ص) از ذبح نجات يافت.
خود پيامبر (ص) نيز دراين زمينه فرموده اند كه من به دليل اينكه از نسل حضرت اسماعيل ذبيح هستم و پدرم راهم قرار برذبحش داشته اند، فرزند «ذبيجين» يعني پسر دو قرباني هستم. شايد تعيين يكصد شتر براي ديه بك انسان كامل هم، برگرفته ازهمين جريان قرعه عبدالله بن عبدالمطلب باشد.
به هر حال پس از آنكه «عبدالمطلب» با دادن صد شتر فرزندش عبدالله را از قرباني شدن نجات داد، دست او را گرفته به خانه «وهببن عبد مناف» رفت و دختر او آمنه را براي عبدالله خواستگاري كرد. پدر آمنه با اين ازدواج موافقت نمود و بدين وسيله آمنه يك سال قبل از عامالفيل به همسري عبدالله در آمد. آمنه در ميان قريش بافضيلتترين و پاكدامنترين زنان بود. او به باهوشي و حسن بيان در میان قریش مشهور بود.
وفات عبدالله/ واقعه عام الفیل زمینه ظهور پیامبر اسلام(ص)
عبدالله و آمنه يك سال قبل از عامالفيل با هم ازدواج كردند و حدود يك سال با هم زندگي مشترك داشتند. بعد از مدت كوتاهي از آغاز زندگي مشترك بين عبدالله و آمنه، عبدالله به همراه كاروان تجاري به «شام» و «غزه» رفت. او در راه بازگشت به سمت مكه در حالي كه بيمار بوده در شهر مدينه نزد داييهاي خود از قبيله «بنيالنجار» ماند. همچنين گفته شده عبدالمطلب او را براي خرما چيني و خريد خرما يا براي ديدار داييهاي خود به مدينه فرستاد. به هر حال اهل كاروان خبر بيماري عبدالله را به پدرش رساندند. عبدالمطلب نيز پسر بزرگ خود «حارث» را جهت كسب اطلاع از حال عبدالله به مدينه فرستاد. حارث چون به مدينه رسيد، متوجه شد كه عبدالله از دنيا رفته و در خانه مردي از بنيالنجار به نام “نابغه” دفن شده است. او هنگام مرگ 30 ساله بود. بعضي سن او را هنگام مرگ 25 يا 28 سال نيز گفتهاند. اين در حالي بود كه نبي اكرم(ص) هنوز متولد نشده بود.
عام الفیل جزو معجزاتی است که خبر از فصل جدیدی برای بشر دارد. داستان اصحاب فیل از جمله داستانهای عبرت آموز تاریخ است که به بیدار ساختن گردنکشان مغرور و نشان دادن ضعف انسان در برابر قدرت خداوند، کمک میکند. این حادثه به اندازه ای تکان دهنده بود که عرب آن را مبدأ تاریخ خود قرار داد و حوادث خود را با قبل و بعد از آن می سنجید. این واقعه گرچه برای حفظ بیت الله بوده؛ اما پیامدهای این ماجرا که مقارن با میلاد پیامبر(ص) بوده است، در حقیقت زمینه ساز ظهور پیامبر(ص) در مکه گردید.
طبری نقل می کند که: «ابرهه هنگامی که بر یمن غالب شد. مشاهده کرد که در ایام موسم حج، مردم برای حج بیت الحرام آماده می شوند، سؤال کرد: که این مردم به کجا می روند؟ گفتند: برای حج بیت الحرام به مکه می روند. پرسید: جنس این خانه از چیست؟ گفتند از سنگ. سؤال کرد: پوشش و پردهاش چیست؟ گفتند: از همین پارچه هایی است که از اینجا می برند. پس گفت: «به مسیح قسم که من بهتر از آن را برایتان می سازم.» سپس دستور داد کلیسایی از سنگهای مرمر سیاه و سفید و زرد و سرخ ساختند و آن را با طلا و نقره تزئین کردند، همه جای آن را پر از جواهر نمودند و درهایی با ورقه های زر، برای آن ساختند و پرده های گرانبهایی برای آن تهیه نمودند؛ دیوارهایش را با مشک می شستند و در آن صندل می سوزاندند. آنگاه دستور داد که مردم به سوی آن حج نمایند.»
ابرهه چهار سال به ساختن این کلیسا همت گماشت و در ساخت آن خفَت بسیاری بر مردم یمن وارد آورد؛ او سنگ این ساختمان را از فرسنگها راه و از بقایای قصر سبا به اینجا می آورد. او آن را به مانند کعبه، «قلیس»؛ یعنی ساختمان مرتفع نامید. سپس به نجاشی نوشت:«من کلیسایی ساخته ام که مثل و مانندش را کسی ندیده و از این خدمت که به مسیحیت کرده ام، دست بر نمی دارم تا حاجیان عرب را بدین سو بکشانم که به جای کعبه کلیسای مرا زیارت کنند.»
این خبر بین تازیان پیچید، پس غیرت اعراب از اینکه حج جمله اعراب به آنجا شود برخاست و خواستند که استخفاف به این کلیسا وارد آورند. فردی از «بنی فقیم» از قبیله «بنی کنانه» به خشم آمده برخاست و بدان کلیسا رفت و به قصد توهین آنجا را آلوده به نجاست نمود. صبحگاه ابرهه را از این امر مطلع کردند. پرسید: به چه کسی ظن چنین کاری می برید؟ گفتند: این کار مردی است از بستگان به خانه ای که در مکه زیارتگاه تازیان است؛ چون او شنیده که تو می خواهی حاجیان را از زیارت آن خانه بازداری و بدین کلیسا بکشانی چنین کاری کرده است. ابرهه عصبانی شد و سوگند یاد کرد که به مکه لشکر بکشد و خانه کعبه را ویران کند. او لشکر حبشه را به همراه چند فیل به سوی مکه حرکت داد. اعراب که این خبر را شنیدند بر ایشان گران آمد که ابرهه برای ویران نمودن خانه خدا اقدام کند پس جهاد با او را بر خود، فرض و لازم دانستند. از اینرو مردی از بزرگان و اشراف یمن به نام «ذو نفر» قیام کرد؛ اما شکست خورد و به اسارت درآمد. در مسیر حرکت حبشیان به مکه نیز، عده ای از اعراب میان راه، از جمله “نفیل بن حبیب خثعمی” به مقابله برخاستند؛ اما موفقیتی به دست نیاوردند. نفیل نیز به اسارت در آمده و در مقابل حفظ جانش، پذیرفت که راهنمای احابیش تا مکه باشد. با رسیدن قوای حبشی به «مغمس»در 6 میلی مکه قریشیان که در خود توان مقاومت در برابر این لشکر عظیم را نمی دیدند به کوهها گریختند، تنها عبدالمطلب در مکه مانده بود. او دست در حلقه در کعبه کرده، می گفت: «خدایا هر مردی از بارگاهش نگهداری می کند، تو هم جلوی این لشکریان زیاد را بگیر تا مبادا با صلیبها و زور و قدرتشان بر تو قدرت تو غلبه کنند…»
حادثه عام الفیل به نقل از امام صادق(ع)
“شیخ مفید” در کتاب امالی با اسناد خود از امام صادق(ع) نقل می کند که فرموده: «هنگامی که ابرهه بن صباح پادشاه یمن، اراده کرده بود که بیت الله را ویران کند و به این نیت حرکت کرد، عده ای از پیش قراولان لشکر حبشه، گله ای از شتران عبدالمطلب را به غارت بردند؛ عبدالمطلب به لشکرگاه آمد و اجازه خواست که پادشاه را ببیند؛ به وی اجازه داده شد؛ ابرهه در خیمه ای از دیبا و تختی از ابریشم نشسته بود که عبدالمطلب وارد شده، سلام کرد. ابرهه جواب او را داد و به جمال و هیبت زیبایش خیره ماند. سپس به عبدالمطلب گفت: برای چه آمده ای. گفتند: لشکریان تو گله ای از شتران مرا برده اند، شما دستور بفرمایید که آنها را به من بازگردانند. ابرهه از گفته او خشمگین شده و گفت: من آمده ام که شرف تو و قومت را ویران کنم، آنگاه تو شترانت را از من طلب میکنی؟ عبدالمطلب گفت: من فقط مسؤول شترانم هستم و کعبه نیز خدایی دارد که سزاوارتر و قویتر از همه در حفظ و نگهداری آن است. ابرهه شتران عبدالمطلب را باز گرداند و او هم به مکه برگشت.»
سخنان هشدارگونه عبدالمطلب، ترس و اضطراب عجیبی را در لشکر حبشه حاکم کرد، آنان شب هولناکی را سپری کردند، به حدی که عده ای از اعراب که با او همراه شده و به مکه آمده بودند از کارشان بیزاری جسته، سلاحهایشان را شکستند و رفتند. قوای حبشه در یکشنبه، هفدهم محرم وارد مکه شدند. در این زمان خداوند پرندگانی شبیه پرستو را بر آنها فرستاد که از جانب دریا آمده بودند؛ پرندگانی که هر یک سه سنگ به همراه داشتند که با آن، لشکریان را مورد هدف قرار میدادند. این سنگها به هر جایی که برخورد می کرد آن را متلاشی می کرد و زخم و تاول شدیدی را در بدن ایجاد می کرد. در این حادثه، برای اولین بار، گیاهان و درختچه ها به وسیله سنگها متلاشی شدند. بعد از این واقعه، سیلی خروشان به راه افتاد که اجساد همه آنها را جمع کرده، به دریا ریخت. ابرهه نیز که به شدت زخمی شده بود، به یمن بازگشت و در آنجا در حالی که بندبند بدنش از هم گسیخته بود، درگذشت.
ولادت پیامبر اسلام(ص) پس از واقعه عام الفیل
بنا بر قول مشهور شیعیان حضرت محمد(ص)، فرزند عبدالله و آمنه، در روز جمعه «هفدهم ربيع الاول» سال عام الفيل(سال 570 م)، و بنا به روايت اهل سنت در روز دوشنبه «دوازدهم ربيع الاول» همان سال در مكه چشم به جهان گشود.
مراسم نامگذاري پيامبر(ص)
هنگام تولد، مادرش آمنه كسي را نزد عبدالمطلب جد بزرگوار او فرستاد، كه خداوند به تو پسري داده است. عبدالمطلب با شنيدن اين مژده و حوادثي كه هنگام تولد محمد، نوهاش به چشم ديده بود، بي نهايت خوشحال شده و آن كودك را در دست گرفت و به داخل «كعبه» برد و مراسم شكرگزاري به جاي آورد. عبدالمطلب براي عرض تشكر به پيشگاه خداوند جليل، گوسفندي كشت و عدهاي را دعوت نمود و در آن جشن با شكوه كه از عموم قريش دعوت شده بودند، نام فرزند خود را “محمد” گذارد. هنگامي كه از او پرسيدند: «چرا نام فرزند خود را محمد(ستوده) انتخاب كرديد، در صورتي كه اين نام در ميان اعراب كم سابقه است؟ گفت: خواستم كه در آسمان و زمين ستوده باشد.» تا آن روز تعداد بسیار کمی به اين اسم نامگذاري شده بودند. قرآن مجيد نیز از ایشان به نامهای محمد و احمد یاد می کند. در سورههاي «آل عمران و محمد و فتح و احزاب» او را به نام محمد و در سوره «صف » بنام احمد خوانده است. و منشأ اختلاف اين است كه مادر رسول خدا، پيش از جدش نام او را احمد گزارده بود چنانكه در تاريخ منعكس است. بنابراين قرآن ،او را به هر دو اسم محمد و احمد معرفي نموده است.
Sorry. No data so far.