تریبون مستضعفین-مجتبی زارعی
فتنه ۸۸ هر چه بود اعتراض یا شورش مستضعفین نبود اما اگر پای فیلم خانم بنیاعتماد بنشینیم و به حرفهایی که در دهان بازیگرهایش گذاشته اعتماد کنیم باید بگوییم سبزها نه به خاطر شکست نامزد کاملا سیاسیشان و نه به خاطر مخالفت اساسی با یک رئیس جمهور طرفدار اقشار ضعیف (همانهایی که آن زمان سیب زمینی بگیر و دلفین گرسنه خوانده میشدند) بلکه آنهمه جار و جنجال فقط و فققط به خاطر دغدغههای کارگران و ارزشهای عدالتخواهانه شکل گرفته بود!
خانم رخشان بنیاعتماد هم یکی از آن سینماییهای تندرویی است که با رخداد اتفاقات ۸۸ سمت و سویشان را مشخص کردند اما بعد از فروکش کردن تنشهای سیاسی ماله به دست گرفتند تا با دزدیدن دغدغههای مستضعفینی که اصلا کاری به اعتراض و حرفهای آنها نداشتند اشتباهات خودشان را توجیه کنند. ایشان برای ساخت فیلمشان البته هوشمندی به خرج دادهاند و دغدغههای کسانی را محور اپیزودهایشان قرار دادهاند که به هیچ وجه نمیشود آنها را نادیده گرفت.
قدرت محبوب بسیاری از روشنکفران ما (منظور دولت آمریکاست) در دو سه سال گذشته چنان محدودیتهایی برای اقتصاد ایران ایجاد کرده که تبعات آن غیر قابل انکار است. بیشتر فشار تحریمها هم بر قشر ضعیف وارد شده و خلاصه آب اینقدر گل آلود شده است که فرصت برای ماهیگیری امثال خانم بنیاعتماد هم فراهم شود تا یک سیاه نمایی کامل را با ترفندها و کنایههای کلیشهای به جای دغدغههای غریبه و بالاشهری سبزها جا بزنند و به خورد مخاطب بدهند.
تنها نقاط مثبت فیلم »قصهها« دو پردهای است که شخصیتهایش آشکارا دچار سوء تفاهم و پیش داوری میشوند، یک بار مهدی هاشمی در نقش یک کارمند بازنشسته و سرخورده، و بار دیگر فرهاد اصلانی در نقش یک شوهر بیکار و سرخورده. سیاه بودن قضاوت، و پیش داوریِ ناشی از عصبانیت، خیلی خوب در این دو پرده از فیلم دیده میشود، اما بیتعارف باید گفت که کل فیلم خانم بنیاعتماد و تمام حرفهایش جنسی از همین سوء تفاهم دارد.
قصهها بیش از هر چیز روی پای بازیگران متعددی که در آن نقش داشتهاند ایستاده است؛ گلاب آدینه، صابر ابر، فرهاد اصلانی، بابک حمیدیان، نگار جواهریان، ریما رامینفر، حبیب رضایی، عاطفه رضوی، مهراوه شریفینیا، محمدرضا فروتن، شاهرخ فروتنیان، باران کوثری، پیمان معادی، فاطمه معتمدآریا، حسن معجونی، مهدی هاشمی و… یک دوجین بازیگری هستند که خانم بنیاعتماد برای جلب توجه به فیلمش انتخاب کرده و به آنها بازی داده است.
انتخابات ۹۲ نتیجهای خلاف انتظار تندروها به بار آورد و با اینکه خوشحالی نسبی برای معترضین به دور پیشین را در بر داشت اما از آن طرف یک نوع شک پنهان را هم نسبت به اقدامات خشونت بارشان ایجاد کرد که به تدریج علائم خودش را نشان میدهد. استقبال از فیلمی مانند قصهها میتواند یکی از همین نشانهها باشد، استقبالی تقلبی که حکم تسکینی موقت را دارد چرا که جنس آنها اصولا باجنس مردمی که سعی میکنند سخنگوی آنها باشند متفاوت است.
در جایی که انبار انبار حرف درباره سانسور و ایجاد محدودیت برای هنرمندان زده میشود خانم بنیاعتماد به راحتی یک تصویر سیاه و متعفن میسازد و سازمان دولتی و جامعهاش را «هرت آباد» میخواند. حالا که دولت تغییر کرده «قصهها» هم فرصت پیدا میکند که از این «هرت آباد« بیرون بیاید و به عنوان نشانی از تغییرات جدید برای کسانی که چند سالی کاملا در اغما بودهاند به مثابه یک بیانیه سیاسی عمل کند.
متأسفانه جامعه سینمایی ما میخواهند هم قهرمان باشند و هم مظلوم. خانم بنیاعتماد پس از اکران فیلمش با ادبیات فیلمفارسی رجز میخواند که: «از مادرزاده نشده است کسی که جلوی فیلم ساختن من را بگیرد» و این حرف ناقض ادعاهای منتشر درباره سانسور است و آن ژست مظلومیت و محدودیت را هم میشکند. اینطور معنی میدهد که بعضی سینماگران به هر قیمت کارشان را در این «هرت آباد» پیش میبرند و البته فریاد فقدان آزادی را هم فراموش نمیکنند.
شعاری که در پایان فیلم از زبان حبیب رضایی میشنویم (هیچ فیلمی در کمد نمیماند) «قصهها» را در حد بیانیههایی که چهار پنج سال پیش صادر و امضا میشد پایین میآورد. خانم بنیاعتماد هم بهتر است بدون رجز خوانی و با آرامش خودش را جای همان نقشهایی بگذارد که از سر عصبانیت دچار قضاوت و سوء تفاهم شدند و به این فکر کند که بسیاری از فیلمها اگر چه نمایش هم داده میشوند، اما برای مردم فیلمهایی همیشه ساخته نشده و «در کمد مانده»اند.
برادران حزب اللهی … فیلم را با فیلم جواب می دهند … البته نه اینکه این مقاله خوب نیست… اما از پاسخ به سبک فیلم غافل نشویم.
حرف شما تا حدودی درست است، چون فیلم را هم با فیلم و هم با نقد هم جواب می دهند. حالا اگر فیلم را هم کنار بگذاریم این ادبیات لمپنی خانم بنی اعتماد را چه کار باید کرد؟