کارگردان «قصهها» را فقط یک بار از نزدیک دیدهام، در روزی که خاطرهاش را همان چهار سال پیش بعضی سایتها با تیتر «مغزپستهای» منتشر کردهاند: «روز قدس سال فتنه»
کارگردان محترمه و اعضای خانوادهاش به دعوت دلسوزان انگلیسی و آمریکایی طوبی و نوبر به خیابان آمده بودند.
در یکی از فرعیهای خیابان طالقانی؛ رخشان بیاعتماد به مردم را دیدم.
رخشان بیفروغ و مایوس، اعتمادش را به مردم و احترامش را به انتخاب آنها از دست داده بود و کلافه و عصبانی شاید از اینکه چرا حتی یک دهم از آنان که در تهران به موسوی رای داده بودند دیگر حاضر به همراهی با جنبش اشراف نیستند، داشت از نماز جمعهای که نیمه کاره رهایش کرده بود بر میگشت و میرفت سوار احتمالا پیکان زرد قناریاش! شود و همراه خانواده کلافهاش به خانهای در ایالات متحده تهران شمالی برگردد.
ما هم با خیل مردمی که شورش اشراف را با نگاهی تلخ و صبور مینگریستند به خانههایمان در کوچههایی بر گشتیم که بر خلاف نیاوران و شهرک غرب شبهایی آرام داشت.
کوچههایی که سکوت شبهایش را فریادهای اکبر الله، اکبر الله، نمیشکست و روزهایش را زوزهٔ گرگان گرسنهٔ دریدن صندوقهای رای نمیآلود.
***
جالب است که اصلیترین شعار و مهمترین مطالبه جنبش سبز در روایت سینمای روشنفکری از ماجراهای سال ۸۸ سانسور میشود!
و نه تنها اسمی از تقلب به میان نمیآید که حتی اشارهای هم به آن نمیشود!
همین که حتی در شرایطی که آزاداند هر دروغی را ببافند؛ میل به تکرار بزرگترین دروغ تاریخ ایران: «تقلب در انتخابات ۸۸»؛ را ندارند نشان میدهد که رفقای روشنفکر چه وحشتی از ثبت این وقاحت عظیم در حافظه تاریخی ایرانیان دارند و نگران و مضطرب به میدان آمدهاند تا مگر با دروغ؛ دروغ را بشویند و از خاطرهها بزدایند.
***
دروغ جدید این است: جنبش سبز برآمده از طبقات محروم بود و دغدغه عدالت داشت و مبارزه با فقر و فساد و تبعیض!
کارگردان فهیم قصهها به درستی خود را در محکمه افکار عمومی میبیند وبرای فرار از اتهامات؛ به قصه سر هم کردن روی آورده است. مجرم زیر نگاه سنگین طبقه فرودست _که چهار سال پیش کارگردان برای غصب رایشان به خیابان آمده بود _ به داستان سرایی و قصه بافی روی کرده است.
مغز پستهایها و مراد از دماغ فیل افتاده اشان؛ وقتی با قاعده بسیار ساده ریاضی ۱۳ < ۲۴ روبرو شدند برآشفتند و سینه تنگشان طاقت تحمل رای مردم را نیافت و فریاد «تقلب. تقلب»شان در بیبی سی و «وی اوای» پیچید.
ملکه جنبش سبز در بیبی سی؛ منطق درخشان جنبش را با ابداع گزاره «مگر میشود لرها به دامادشان رای نداده باشند»!! در تاریخ عقلانیت جهان ثبت کرد و به دنبال آن ندیمههای فرهیخته و هنرمندش _ از جمله کارگردان محترمه_ را به خیابانهای تهرانجلس و لس آنجلس گسیل کرد تا رای شوهر مظلوم و ستم دیدهاش را از تودههای پاپتی و بیسواتهای جوات موات پس بگیرند.
اما در نهایت شورش اشراف بر جمهوریت دینی جامعه ایرانی _به رغم حمایت دوستان ملت ایران در کاخهای باکینگهام و الیزه و سفید و سیاه _شکست خورد و هشت ماه تلاش و تکاپویشان؛ در جنبش مردم در ۹ دی به گل نشست.
***
البته از زاویهای دیگر و با نگاهی خوش بینانه، «شرم» خانم بنی اعتماد از واقعیت شورش کور اشرافیت که امروز با چنین قصه بافیها و داستان پردازیهایی سعی در پنهان کردنش دارد قابل تحسین است.
هشت سال پیش در حاشیه فیلم گیلانه ایشان نوشته بودم: «خدا، خانم بنیاعتماد را حفظ کند و دعای جانبازهای قطعنخاعی بدرقه راه فیلم بعدیاش باشد. راجع به «ننه گیلانه» باید به همین سادگی نقد نوشت. اگرچه به نظر، کمی دهاتی و زیادی عوامانه بیاید. درست مثل خود فیلم…. البته میشود پرسید که: حالا چرا؟ و «حالا که من افتادهام از پا، چرا» که نمیپرسیم و میگذریم. با این تذکر که تمام آن سالها که بهترین دغدغه نسلی از فیلمسازان طبقه متوسط، ازدواج مجدد خانمهای روشنفکر یا پیرمردهای سنتی و یا جشن تولدهای شهرک غرب یا دعواهای سیاسی بر سر حقوق زنان و جوانان و… بود زنانی مثل «گیلانه» و پسرانشان مثل اسماعیل، چشم به راه نه اگر حمایت که لااقل همدلیای، از سوی اهل هنر بودند»
انگار باز هم باید این اختلاف فاز و عقب ماندگی از جامعه را به یاد ایشان آورد.
اسید پاشی و ماه عسل با برلین بلنده!
وقتی جشنوارههای بلوند اروپایی این چنین برای فیلمهای سیاه چرده و بداخلاق؛ ناز و کرشمه میکنند انتظار دارید جوان فیلمساز ما دل از دست ندهد؟
ماه عسل با کن قشنگه و ونیز سفیده و برلین بلنده و بقیه مانکنهای غربی فقط با یک فیلم. هرچه سیاهتر تو دل بروتر. هر چه هتاکتر و دروغگوترخواستنیتر.
****
«عصبانی نیستم» هم همان قدر راست است که «تقلب شده است»!
اگر چه گوینده؛ یکی را امسال و دیگری را چهار سال پیش سر داده باشد.
یادمان باشد: هیچ دروغی از کسی که سابقهٔ «تقلب تقلب ابطال انتخابات»! را در کارنامه دارد بعید نیست.
فیلم ساختن برای غرق شدن در آن توهم شیرین و آن نفرت نمکین آسانترین درمان و بهترین قرص است؛ خصوصا که پیشاپیش جشنوارههای بلوند اروپایی خاطرخواهیشان را ابراز کرده باشند.
«عصبانی…» هم یکی دیگر از میخهایی است که توسط خود مغزپستهایها بر تابوت جنبش سبز کوبیده میشود. ماهیت جنبش سبز آن چنان اشمئزاز آور است که امروز حتی هوادارانش هم تاب یادآوری آن را ندارند و تلاش میکنند با ادوکلن تحریف؛ جنازه «ادعای اصلی خود: تقلب»؛ را گند زدایی کنند.
ادوکلنهایی که به زودی برندهای آلمانی و فرانسوی مشهورشان خواهد کرد.
بزرگترین دروغ تاریخ ایران را سر دادند، واقعیت ۲۴ میلیون هم وطن را منکر شدند و دم از واقعیت زدند!
از چنان رکاکت و وقاحتی البته عجیب نیست که چهار سال بعد با روایتی این چنین وارونه از شورش اشراف به میدان بیاید و جنبش مغز پستهای را آن چنان که در «عصبانی…» میبینیم برآمده از طبقه فرودست (که البته در شعارهای آن روز جنبش سبز جوات موات بودند و بیسوات و…) و منادی آرمان عدالت! بنمایاند!
در این میان نمیدانم گناه شریعتی و مصدق چیست که باید اینچنین به اسارت جریانی در بیایند که سرسپردگی و وفاداریش را به فرنگیها جار زده است.
مصدق خوب است به شرط آنکه کودتای آمریکایی –انگلیسی و شعبان بیمخها و پری بلندههایش را به یادها نیاورد و شریعتی خوب است به شرط آنکه از دکتر و مهندسها و فیلمسازهای فرنگ رفته وطن فروش حرفی نزند.
حتی امیرالمومنین را هم قبول داریم به شرط آنکه هزاران فتنه گر جامعه مسلمانان را در جمل و صفین و نهروان از دم تیغ نگذرانده باشد.
چه میکند عشق «برلین بلنده» با فیلمساز خوش استعداد ما. بر چهره وطن اسید بپاش و به شهری نو و مدرن بگریز. ماه عسل با برلین بلنده خوش بگذرد.
اما خیال غرب جمع باشد این بار با برلین بلندهها و کن قشنگهها و ونیز سفیدهها و هواداران شهرنو و مدرناش در ایران نخواهد توانست کودتا کند. این گوی و این میدان.
ای خدا حفظت کنه وحید آقا زدی تو خال برایت دعا می کنم برای پایداری و استقامتت
احسنت بر تو نشان دادی که نتیجه نان حلال خوردن چیست و ما به ایستادن همیشگی شما در راه آرمان هایمان شدیدا امیدواریم و چشم به شما داریم
یا علی
خواهرم در افراد متوقف نشویم! این صداها و این نوشته ها باید از حنجره و قلم ده ها، صد ها و بلکه هزاران جلیلی ها خارج شود. و اینکه ما بعد از گذشت 35 سال از انقلاب اسلامی مان دلخوش به حداقل ها باشیم.. بد است! بد!
و ما نسل سومی ها هم چون دو نسل پیشین مسئولیم و پاسخگو در محضر خدا اگر آسیبی به این انقلاب برسد و ما نظاره گر باشیم تا علی دیگری را به قتلگاه ببرند!
پ.ن : “انقلابا جرات ما را سر و سامان بده”