تریبون مستضعفین- محمدجواد کربلایی
خدایش بیامرزد، «پیرمرد» دستور ساخت «جهاد» را داده بود که بوروکراسی ادارات، مشکلات مردم را دوچندان و امیدشان را ناامید نکند. اما چند سالی گذشت و کمکم به قول «سیدحسن حسینی»: «گرچه ناآگاه خنجر میزنند، دوستان هم گاه خنجر میزنند». انگار برخی «دوستان» هم دچار آفات بوروکراسی شدند و دیوانسالارانه، به تعبیر «بهرام تیموری»، به جای اینکه «ادارات» را «جهادی کنند»، «جهاد» را «اداری» کردند.
سیوچند سالی میگذرد از تشکیل «جهاد سازندگی» به فرمان امام(ره). حالا با گذشت این سالهای طولانی و با وجود تغییرات گستردهای که بهزعم بسیاری، «جهاد» را دچار «قلب ماهیت» کرد، انگار فعالیتهای «جهاد» دیگر دارد از خاطر مردم که هیچ، حتی از خاطر فرزندان نیروهای جهاد هم میرود.
«محمدعلی دلگرم»، یکی از اعضای سابق «جهاد سازندگی همدان» است که «نظام اداری» او را بهتازگی و بعد از سیوچند سال خدمت بازنشسته کرده، اما «خودش» هنوز اجازۀ بازنشستگی خودش را صادر نکرده و فعالیتهای فرهنگیاش را هرطور که بتواند ادامه میدهد. او تا به حال چندین کتاب با موضوع «جهاد سازندگی» نوشته و حالا بعد از سه دهه، «جهادی»های همدان و خانوادههایشان را دورِ هم جمع کرده تا فراموش نشود خاطرات این نهاد انقلابی، تا بدانند فرزندانِ آنها که پدرانشان چه میکردهاند، بهویژه فرزندان شهدای جهاد.
اولین جلسۀ «نهضت مردمی نگارش خاطرات و تاریخ شفاهی جهادگران و جهاد سازندگی استان همدان» با مقدمۀ گرمِ «دلگرم» آغاز میشود. او از نبودِ اهتمام جدی از سوی سازمانها و نهادهای مسئول برای کار تاریخی و اسنادی بهمنظور ثبت خدمتهای بیچشمداشت جهادیها گله میکند و میگوید تنها یکیدو کتاب در این زمینه منتشر شده. این ضعف، دلگرم را بر آن داشته که سلسلهجلساتی را در این زمینه آغاز کند و در اولین جلسه که با حضور جهادگران و مؤسسان جهاد استان همدان و فرزندان آنها برگزار شده، به تبیین ضرورت نگارش تاریخ شفاهی جهاد سازندگی بپردازد.
مخاطبِ «علیوحدت»، کمتر از «عباس دستطلا» نیست
جلسه بعد از صرف شام و قرائت قرآن، با صحبت دلگرم آغاز میشود؛ صحبتی که شاید چکیدۀ همۀ حرفها باشد. او از نسبت وثیق «جهاد» و «سپاه» میگوید؛ نسبتی که در تاریخنگاری انقلاب رعایت نشد:
«فرمودهاند «جهاد» و «سپاه»، دو بال انقلاب هستند. ‘جهاد’ یک بال بزرگ انقلاب بوده و تاریخ عظیمی دارد که مغفول مانده و هیچکس به آن نمیپردازد. من هفتۀ پیش به شبکۀ یک سیما رفته بودم. اولین چیزی که از ما پرسیدند، این بود که شما یک کتاب دارید که به ما بدهید تا جهاد را معرفی کنیم؟ الآن در سراسر کشور، کتابی که دربارۀ تاریخ شفاهی فرهنگ جهادی باشد و بتواند جهاد را بهصورت جزئی معرفی کند، تقریباً منتشر نشده است. […] بالعکس، بهحول و قوّۀ الهی، دربارۀ ‘سپاه’، فراوان است؛ گرچه هنوز برای جنگ اندک است و گنجینۀ بزرگِ جنگ تمامنشدنی است. شما هر روز متوجه میشوید کتابهایی مینویسند با نامهای گوناگون؛ همچون ‘نورالدین، پسر ایران’، ‘دا’ و اخیراً ‘عباس دستطلا’. من کتاب ‘عباس دستطلا’ را کامل خواندهام. اگر ما زندگی ‘عباسِ’ این کتاب را بگذاریم یک طرف و زندگی ‘علیوحدتِ’ خودمان را هم که دعوت کرده بودم و نیامد، کنارش بگذاریم، همۀ اینها شاهد هستند که مخاطبِ علیوحدت نهتنها کمتر از عباس دستطلا نیست، بلکه چند برابر خواهد بود. ولی چون کتاب عباس دستطلا نوشته شده و به دست رهبر معظم انقلاب رسیده، آقا وقتی کتاب را می خواند قلم برمیدارد ومینویسد این کتاب خوب است و آن را حمایت می کند.»
تاریخ را طوری مینویسند که نشانی از «جهاد سازندگی» نمیماند
«علیوحدت» کسی بود که زندگیاش را با تعمیر ماشینآلات میگذراند و بعد از تشکیل جهاد، کارگاهش را در اختیار جهاد گذاشت و چه در جهاد سازندگی و چه در پشتیبانی جنگ، با اخلاص برای انقلاب فعالیت کرد و حالا خانهنشین شده و کسی سراغی از خاطراتش نمیگیرد. این گلایهها برای دلگرم آزاردهنده است، اما «اصل» نیست. او «جهاد» و «سپاه» را دو بال میداند که میتوان آنها را دو «برادر» نامید. برادر، از توفیقِ برادرش حسرت نمیخورد، خوشحال میشود. پس آنچه «دلگرم» را «دلسرد» میکند، هراس از چیز دیگری است که اینگونه آن را آشکار میکند:
«از آن واهمه داریم که بیشترغفلت کنیم. وقتی غفلت میکنیم، بعضی میآیند تاریخ را آنگونه مینویسند که میخواهند؛ انقلاب و تاریخ جهادیِ آن را طوری به خوردِ آیندگان میدهند که نام ونشانی از جهاد سازندگی نمیماند، به نام خودشان و به شکل غیرواقعی ثبت میکنند؛ که اگر راست بنویسند باید تشکر کرد، اما برخی اصلاً تاریخ را برعکس مینویسند.»
«شهید حاج عباس پورشهمدانی»، شاهد مثالی است برای این تحریف تاریخی که دلگرم از آن حرف میزند: «به من زنگ زدند و گفتند در ارتباط با حاج عباس پورشهمدانی قلم بزنید؛ برای هر صفحه فلانقدر میدهیم. گفتم من اصلاً پول نمیخواهم؛ نوشتم و الآن در پروندۀ ایثارگران وزارت جهاد وجود دارد. گفتند این نمیشود، ما خودمان باید اقدام کنیم. اقدام کردند و کتابی نوشتند.»
حالا این کتاب با اطلاعات غیرواقعیاش، سوهان روح شده برای دلگرم و او را اینچنین به ستوه آورده: «ما عین دو برادر باهم رفیق بودیم. در کتاب نوشتهاند که حاج عباس پورشهمدانی در همدان تظاهرات میکرده. درحالیکه ایشان در زمان انقلاب، در دزفول سرباز بوده و حتی درپادگان مبارزه میکرده. همه از پادگان فرار میکنند، اما ایشان فرار نمیکند، میایستد و جلو حمله پادگان به مردم را میگیرد و تمام گزارشکارهای خودش را به امامجمعۀ دزفول میدهد؛ امامجمعه هم وقتی او را عاقل میبیند، به او میگوید شما در پادگان بمانید. وقتی تاریخ تحریف شود، بدترین اتفاق میافتد؛ این چیزی است که ما شاهد هستیم. وای به حالی که متوجه هم نشویم.»
وقتی خبر ادغام «جهاد» را از زبان نمایندۀ «فائو» میشنود
او از این بدتر را تاریخی میداند که از آمریکا و دیگرکشورهای خارجی برای انقلابِ «ما» مینویسند، البته آنگونه که «آنها» میخواهند. از این بدتر را هم این میداند که اصلاً تاریخ جهاد را ننویسیم یا طور دیگری بنویسیم که انگار جهاد، چیز دیگری بوده است؛ که این هردو، نادیدهگرفتن جهاد و در نتیجه نادیدهگرفتن بخشی از تاریخ انقلاب است و این ماجرا، مهمتر از ظلم به جهاد سازندگی، تحریف تاریخ انقلاب را در پی دارد. وقتی میگوید «طوری مینویسند که جهاد چیز دیگری بوده»، مثالی میزند از زمان مدیریتش در جهاد پاکستان و اینکه خبر ادغام جهاد را از زبان نمایندۀ فائو (سازمان خواربار و کشاورزی ملل متحد) شنیده. او خود از مدیران جهاد بوده، اما باید خبر یا درواقع پیشخبر ادغام سازمانی با این اهمیت را از نماینده یک سازمان خارجی بشنود. انگار ماجرای محرم و نامحرم در اخبار مملکت، مسبوق به سابقه است… شاید اصلاً «ندیدنِ» جهاد و تحریف تاریخِ آن بوده که زمینۀ ادغام جهاد را فراهم کرده و آفت بوروکراسی را به جانش درانداخته.
خبر اینگونه به او میرسد: «بنده مدتی مدیر جهاد پاکستان بودم. وقتی که به فائو رفتم تا با نمایندۀ فائو در ارتباط با جهاد صحبت کنیم ـآن زمان جهاد اصلاً ادغام نشده بودـ، او گفت تمام تلاش مجمع سازمان این است که جهاد را از بین ببرند. من اولینبار این نکته را از او شنیدم. ولی خودشان از همین مدیریت جهادی الگو برداشتند و کاربردی استفاده کردند.»
دلگرم، اینها را که میگوید، از مسئولان وقتِ جهاد که در جلسه حاضرند، میخواهد هرکدام در حد پنج دقیقه، خاطرهای از روز اول آغازبهکارشان بگویند. از صحبتها مشخص است که هرکدامشان حرفهای ناب و ناگفتۀ بسیاری برای گفتن دارند. اما «پنج دقیقه»، فرصتی نیست که آنها بتوانند گنجینۀ درون سینههاشان را بیرون بریزند؛ هرچند همین هم غنیمت است. حرفهای ناگفتۀ درون سینۀ آدمها معمولاً گفته نمیشود، چون راز است. اما برخی مانند این جهادیها، حرفهای ناگفتهشان راز نیست، نمیگویند چون گوش شنوایی ندیدهاند یا شاید گفتهاند اما کسی نشنیده است. حالا این جلسه مطلعی شده برای بیان این حرفها؛ مطلعی که قرار است ادامه پیدا کند و تبدیل به جلسات ماهانه شود تا به قول دلگرم، تشکیلاتی به دست جوانان حاضر در این مجلس راه بیفتد و آنها بدانند پدرانشان چه کردهاند. گفتن همۀ حرفها در این سیاهه نمیگنجد. پس گزیدهای از اردوهای مختلف آنها به مناطق محروم را در اینجا خواهید خواند.
ما را با «مجاهدین خلق» اشتباه میگرفتند
گفته شد «اردو»، چون اوایل جهادیها اردو میرفتهاند و هنوز «جهاد» بهمعنای اداری تشکیل نشده بود. برخی از آنها تشکیلات مستقلی را درست کرده بودند برای خدمت به مناطق محروم و بعدها که جهاد تشکیل میشود، عضو جهاد میش%NC/BB/D9
Sorry. No data so far.