شاید بتوان این گفت و شنود را از آخرین یادگارهای عالم دقیق النظر و ژرفاندیشی دانست که مشروطهپژوهی در کشور ما بدون خوانش دیدگاههای او، ناتمام است، فقید سعید مرحوم حجتالاسلام والمسلمین استاد علی ابوالحسنی (منذر) از معدود چهرههایی است که در تاریخ معاصر به نقد جریان غالب در تاریخنگاری مشروطه پرداختند و مشهورات تاریخی را به آزمون بازاندیشی سپردند.
استاد ابوالحسنی در شناخت «مشروعهپژوهی» گامهایی بلند برداشت و پرسشهایی بس مهم طرح کرد که تاریخنگاران مشروطه را بس به کار خواهد آمد. آن عالم بزرگ در اسفندماه 1390 ـ اندکی پس از انجام این مصاحبه ـ رخ در نقاب خاک کشید و اصحاب اندیشه و دانایی را سوگوار خویش کرد.قسمت دوم این گفتوگو شنود را که در مجله فرهنگی تاریخی شاهد یاران چاپ و منتشر شد را باتوجه به اهمیت موضوع در سالروز اعدام یگانه روزگار شیخ فضلالله نوری بازنشر داده میشود.
*شیخ کدام یک از نقاط فعالیت و حرکت دولت مدرن را خلاف مصالح ایران میدید؟ دستاندازیهای دولت مدرن به همه حوزهها، چه مشکلی برای ایران ایجاد میکرد که شیخ نسبت به آن اعتراض داشت؟
اولین مشکلی که از دیدگاه شیخ فضلالله و همفکران او مطرح بود، این بود که این تحولی که مخصوصا تقیزادهها ازآن دم میزدند، چقدر با مصالح و منافع ایران سازگاری دارد و آیا در عمل، آرمانها و وعدههایی را که منادیان این تحول مطرح میکردند، محقق میشود؟ آیا با مشروطیت قرار است پیشرفت، آزادی، آرامش، آسایش و قانونمندی بیاید و خودکامگی، هرج و مرج و عقبماندگی برود؟ این شعارها چقدر ظرفیت تحقق دارند و این وعده و وعیدها با اجرای نسخه مشروطه وارداتی، چقدر محقق میشوند؟ آنها میگفتند این وعدهها با مزاج ملت ایران و شرایط کنونی همخوانی ندارد.
*از چه جنبههائی، مثالهای عینی آن کدامند؟
از هر جنبهای. در کتاب «تذکرهالغافل…» نکته بسیار عمیقی هست که در نامههای تقیزاده ـ که در سالهای بعد از شهریور 20 منتشر شدند ـ عینا مشاهده میکنیم. او میگوید: که غذای مشروطه ایران اولا به دلیل تاملها و انتقادات شرعیای که بر این مبانی هست، به مزاج کشور ایران سازگار نیست.
ثانیا ایران کشوری است کثیرالطائفه با اقسام طوایف و قائل و انواع تعصبات و افکار و مشروطه غیر از این که میخواهد ریشه دین را بزند، با طیفی از خوانین مختلف و مقامات ذینفوذ محلی هم روبروست که فقط به دنبال پیشبرد منافع و مقاصد نژادی و قبیلهای و محلی منطقهای خودشان هستند.
یکی از نکات مهم که در تشریح وضعیت کشور که در آن موقع از آن غافل شدم، فقدان ارتش متمرکز در کشور است.
ایران اصلا ارتش نداشت. یک قزاقخانه در پایتخت بود که کلنلهای روسی آمده بودند و ساز پطرزبورگ را میزدند! حکومت عشایر و ایلات سراسر کشور سهمیه سربازی داشت که اگر روزی نیاز به دفاع از مرزها و جنگ پیش میآمد اینها باید سهمیهاش را میداند ارتش پا به رکاب متمرکزی که شعباتی در سراسر کشور داشته باشد و عنداللزوم آشوبها، هرج و مرجها، خودسریها و یاغیگریها را سرکوب کند نداشتیم.
مرحوم حاج میرزا ابوتراب در رساله تذکرةالغافل میگوید: این نسخه مشروطهای که از قبل برای ما پیچیده شده صرفنظر از جهاد شرعیاش که مشکلات زیادی دارد اگر بخواهد همان فوایدی را که در مغربزمین داشته به ما بدهد به یک ارتش مقتدر متمرکز پابهرکاب نیاز دارد که سلطه حکومت مرکزی را بر سراسر کشور حاکم و با هر نغمه تجزیهطلبانه و آشوبگرانهای سخت برخورد کند و بلافاصله آن را در هم بکوبد و امنیت راهها را تامین کند.
به عبارتی معتقد بودم که فضای مشروطه موجب از هم گسیختگی مملکت میشود بدون اینکه دولت قدرت جمع و جور کردن آن را داشته باشد.
نظام کهن قدرت را تماما در شاهنشاه و دولت مرکزی تعریف می کرد. این دولت مرکزی برای نقاط مختلف کشور والی میفرستاد تصمیمگیری میکرد و با قدرتی که در اختیار داشت تصمیماتش را به مرحله اجرا میگذاشت. حالا شما این شاه را برمیدارید؟ و جایش پادشاه مشروطه میگذارید.
پادشاه مشروطه یعنی چه؟ یعنی ماشین امضا. یعنی فاقد هرگونه قدرت و اقتدار. قدرت را به مجلس شورای منتقل می کنید که مجمعی است از نمایندگان طبقات با مناطق مختلف کشور یعنی مقامات ذینفوذ سراسر کشور که نمایندگانشان را به مجلس شوراها میفرستند.
نقطه اتفاق و اتحاد اینها که بالای سرشان باشد و به هم پیچ و مهرهشان کند و اگر یکی از آنها خواست سرپیچی کند مانع شود کیست؟ تا حالا شاه بود که با قدرت حاکمیتش قهرا همه را به هم وصل میکرد. حالا شما این وجه اتصال را برمیدارید؟ و مملکت میشود هزار پادشاهی که هر کدام ساز خودشان را میزنند.
پس این بخش از انتقاد مشروعهخواهان به مشروطه چندان هم جنبه ایدهآلیستی و دینی ندارد و بیشتر واقعگرایانه و با توجه به اوضاع جاری مملکت بوده است.
حرف اینها این بود که وقتی اسم مجلس و مشروطه آمد آشوب و هرج و مرج افزایش پیدا کرد به قول شیخ فضلالله آشوب و هرج و مرج اگر نوزاد مشروطه هم نباشد همزاد آن است.
مرحوم میرزا ابوتراب قزوینی در صفحه 39 به بعد رساله تذکرةالغافل چاپ سنگی صدر مشروطیت میگوید: «ای برادران اثنیعشری! بدانید و آگاه باشید و بشنوید و تفکر بفرمایید و اغراض نفسانی دنیویه را که عاقبت سو دارد، کنار بگذارید و بدانید که طبع مملکت ما را غذای مشروطه اروپایی دردی است بیدوا و جراحتی است فوق جراح زیرا علاوه بر آنکه منافی قواعد اسلام ماست، ایران ما را سه خواسته است که تا آن سه خواسته در آن وادی است ایجاد پارلمانت جزو منشاء هرج و مرج فوقالطاقه نخواهد بود.
آیتالله شیخ فضلالله نوری و آیتالله سیدعبدالله بهبهانی
یکی از آن سه خواسته وجود مذاهب مختلفه و دیگری کمی عده جندیه (یعنی ارتش) سیمی ایالات و بادیه (ایلات و عشایر) است. در مملکت خارجه این سه وجود ندارد اما کثرت جندیه آن مشروط است. (ارتش دارند، از جمله آلمان و روسیه) و اما اختلاف مذاهب در آنجا نیست، زیرا فرق مختلف آنها را کلمه کفر، جامع است، لذا عناد قلبی بین آن فرق نیست به ایالات آنها تمام اهلی شدهاند یعنی (سواد پیدا کردهاند و تحت مقررات و شرایط در آمدهاند) چنانکه بر همه مکشوف است اما ایران ما چون مقابله نور و ظلمت و کفر و ارتداد و اسلامیت است این هر دو آن طارد یکدیگرند. (اسلام کفر را ترک میکند و کفر اسلام را و تمام فرق ایران با یک عده قلیل اثنی عشری کمال معاونت را دارند و در ضمیر آنها فرق نیست مگر افناء و اعدام این فرقه و هکذا عکس و مشهود است.»
بعد میگوید لذا اگر این سیستم در کشور ما پیاده بشود: «قهرا چنان هرج و مرج عظیمی در بلدان ما ظاهر خواهد شد که احدی مالک جان و مال و عرض خود نباشد و آنی هیچ کس در خانه خود آسودهخاطر نخواهد بود، چنانچه نمونه آن مشهود عامه شد».
و اشاره می کند به هرج و مرح و آشوبهای زمان مشروطه اول. بعد به طغیان ایلات و قطاعالطریق و امثالهم اشاره میکند و میگوید چه کنیم که این مشروطه پیاده شود و منهای جهات شرعیاش، این عواقب سوء را نداشته باشد: «ولی اگر ابتدا به تقویت سلطان ذی شوکت مملکت پرداخته شود (سلبطان را شما در اینجا دولت مرکزی بگیرد) و به علو همت آن اعلیحضرت یک کرور جندیه (پانصد هزار ارتش) حاضر، تحتالسلاح تهیه شود و در هر بلدی و طریقی و ایلی به قدر لزوم متفرق شوند و عده معتد به در رکاب اعلیحضرت حاضر باشند، آن وقت ممکن است جلوگیری شود تا آ»که با ایجاد این اساس مخالف با دین اسلام، هرج و مرج، ایران را فرا نگیرد.»
*اینها پیشبینیهایی است مشروعه خواهان در فضای ذهنی خودشان میکردند که اگر مشروطه بیاید چنین معضلاتی دامنگیر کشور خواهد شد. بعد از آمدن مشروطه این پیشبینیها در مورد امنیت کشور و بروز هرج و مرج چقدر محقق شد؟
میدانید که دوره مشروطه اول داریم که 2 سال طول کشید. از امضای حکم تا اعدام شیخ فضلالله؟ از تاسیس مجلس تا آن رویداد یک سال استبداد صغیر یعنی تعطیل شدن مجلس اول و در واقع تعطیل شدن مشروطیت است.
از 1327 به بعد مشروطه دوم را داریم که تا زمان جنگ جهانی اول ادامه پیدا میکند رساله تذکرةالغافل در اواخر دوره استبداد جدید نوشته شده است.
نویسنده از یک امر واقعی صحبت میکند چون اشاره کرده که آن آشوبها را دیده است. در دو سال مشروطه اول آشوب و هرج و مرج فزاینده و کشندهای به وجود میآید و محمدعلی شاه مجلس را میبندد.
مجلس در این دوره دو ساله چند تا رئیس عوض می کند. رئیس ماقبل آخر آن، حسامالسلطنه از مشروطهخواهان پیشگام است. احتشامالسلطنه در خاطراتش مینویسد: «محمدعلی شاه با تعطیل کردن مجلس و مشروطه آبروی مجلس و مشروطه را خرید زیرا اگر آشوب و هرج و مرج روزافزونی که دیگر نه آسایش و آرامی برای کسی باقی گذاشته بود و نه مال و تجارتی، کمی دیگر ادامه پیدا میکرد و مجلس بسته نمیشد خود مردم میریختند و بدتر از محمدعلی شاه بر سر مشروطهخواهان میآوردند!»
ناظمالاسلام و دیگران هم نوشتهاند که همان روزی که بین محمدعلی شاه و مجلس جنگ بود مجلس به توپ بسته شد. 4 تا خیابان پایینتر کاسبی دورهگرد طبق خیار و گوجهاش را روی سرش گذاشته بود و داشت کارش را میکرد و مردم زندگی عادی داشتند! این ماجرا از نظر مردم، یک دعوای خصوصی بین یک عده خاص با دولت بود و بعد هم که تمام شد گفتند الحمدلله! اگر محمدعلی شاه در استبداد صغیر توانسته بود قیام تبریز را کنترل کند، مشروطه به این سادگی برنمیگشت.
مرحوم شیخ فضلالله در جمادیالاول 1325 قمری تقریبا یک سال بعد از شروع مشروطه به تحصن شاه عبدالعظیم میرود و یک سال گذشته همه حوادث اتفاق افتادهاند و او در لوایحاش تمام این آشوبها و مسائل را شرح داده است.
متاسفانه روس و انگلیس هم در مقدرات کشور ما بسیار مداخله میکردند و این آشوبها و هرج و مرجها در چشم آدمی که کمی دلسوز بود مقدمه بالفعل دخالت آنها در کشور مینمود اینها نکاتی هستند که شیخ فضلالله و دیگران روی آن انگشت میگذارند و در انتقاد از مشروطه مطرح میکنند با توجه به اوضاع و احوال آن روز ایران، اگر برای مشروطه آن هم نسخه غربیاش یعنی پارلمانتاریسم و قداست قائل نباشیم و تناسب نسخههای سیاسی درمان برای مزاج ایران و مصالح و منافع آن را در نظر بگیریم واقعیت این است که ایران هیچگونه آمادگی نداشت به قول آقایان یک شبه زیر و رو شود و یک نظام کهن چند هزار ساله به نظام کاملا ضد خودش تبدیل کند.
شیخ ما میگفت ما به محله گذار نیاز داریم که از دید او، عدالتخانه بود به نظر من عدالتخانه، یعنی مشروطه حداقلی. مشروطه اگر به معنای نفی خودکامگی دولتمردان و قانونمند کردن سیستم اداره کشور باشند، شیخ همیشه با این موضوع موافق بود و هیچ وقت هم از این تفکر عدول نکرد.
شما یک متن از شیخ بیاورید که فارغ از هو و جنجال و اتهام و شایعات، فیالواقع این مطلب از آن در بیاید در حالی که خلافش را فراوان داریم. شیخ آدم قانونمندی بود البته قانون اسلام و به آن شدیدا پایبند بود و به قول کسروی میخواست همین هم اجرا شود.
جتماع گروه کثیری از مردم در کنار چادر شیخ فضلالله نوری و سیدعلی آقا یزدی در میدان توپخانه در حمایت از ” مشروطه مشروعه“
اگر مشروطه به معنای حداکثری و پارلمانتاریسم مطلق است، یعنی مجلس بر همه چیز حاکم شود و در مورد همه چیز نظر بدهد و کسی که هم عضوش باشد فقیه و صاحب ولایت نباشد و نظر یک ولی فقیه بالای کارشان و ناظر و نافذ کارشان نباشد شیخ هیچ وقت قائل به چنین مجلسی نبود. اگر مقصود مشروطه حداقلی است یعنی تحدید استبداد به قانونمندی متناسب با مزاج و مذاق سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایران، شیخ همیشه قائل به آن بود و هیچ وقت هم از آن عدول نکرد.
*در مواضعی شیخ درباره مشروطه مراحل متفاوت و مختلفی مشاهده میکنیم. اول حمایت از مشروطه است که ابتدا با طرح مقوله عدالتخانه شروع میشود، ولی وقتی اندیشه مشروطه مطرح میشود شیخ ابتدا مخالف مطلقی نمیکند، بلکه در آخر کار مخالف جدی و مطلق مشروطه میشود.
سوال این است که آیا نگاه شیخ بر اساس آنچه که اتفاق افتاد تطور و تحول پیدا کرد؟ یعنی در ابتدا که از مشروطه حمایت کرد دریافت دقیقی از مشروطه که داشت میآمد، نداشت و به مرور بر اثر سیر حوادث دیدگاههایش متکامل شد یا تغییر و تطوری که در طول این مدت پیش آمد یک تاکتیک سیاسی بود؟
مرحوم شیخ در عصر مشروطه به لحاظ سیاسی و مواضعی که داشت در مجموع 4 مرحله را از سد گذراند. مرحله اول تمنای عدالتخانه بود. عدالتخانه چه بود؟ عدالتخانه یک مجلس محدود بود.
*یعنی مشروطه حداقلی؟
بله منتهی بحث مشروطه حداقلی بحث دیگری است به دولت استبدادی قبل از مشروطه و دائره محدود اقتدار و دخالت او در اداره امور کشور اشاره کردند. قرار بود با عدالتخانه که مجمعی بود متشکل از نمایندگان اصناف جامعه، اقتدار و دخالت حکومت در امور کشور از حالت فردی خارج شود و توسط عدالتخانه صورت جمعی پیدا کند.
*تلقی عام از عدالتخانه این است که محکمهای است که حق کسانی را که توسط ناصرالدین شاه و عمال او مورد اجحاف قرار گرفته بودند، استیفا میکند؟
این تلقی بیشتر به دیوان عدالت مربوط میشود در حالی که عدالتخانه میتواند هم شکل دولتی و هم شکل ملی داشته باشد. چیزی که در عصر مشروطه مطرح شد، عمدتا عدالتخانه ملی بود آن چیزی که شیخ فضلالله و سیدین به خاطرش به قم رفتند و متحصن شدند و از مظفرالدین شاه خواستند و او هم حکمش را صادر کرد و بر اساس آن مجلس شورا تشکیل شد، عدالتخانهای بود متشکل از نمایندگان طبقات و اصناف مختلف جامعه از جمله صنف روحانیت. حتی شاهزادهها هم به عنوان یک صنف، منهای خوانین در آن عضویت داشتند و در خصوص حوزه اقتدارات و دخالتهای محدود دولت نظر میدادند، قانون مینوشتند، قانون ه دولت ابلاغ میشد و دولت موظف بود اجرا کند و بعد هم بر عملکرد دولت نظارت میشد.
تا آن زمان مأموران و حکام هر چقدر دلشان میخواست مالیات میگرفتند، حالا قرار بود این قضیه نظم و نسق پیدا کند و عدالتخانه هم روی آن نظر بدهد. مجلس اول یک مجلس صنفی و طبقاتی بود و میرزا باقر بقال و میرزا اکبر بزاز و امثالهم هم آمده بودند.
*کسانی که بعدها و حتی در آن دوره در قامت روشنفکر ظاهر شدند، نماینده نداشتند؟
خیر، حتی خود تقیزاده و امثال او هم نماینده تجار بودند. در مجلس قرار بود راجع به گوشت و نان و مالیاتها بحث کنند. قرار نبود مجلس شورا بشود مجلس مؤسسان. اینکه شیخ فضلالله میگوید حکومت کار علماست نه کار بقال و بزاز، نظر به این دارد.
انتخابات مجلس اول، انتخابات صنفی و طبقاتی بود مجلس دوم تبدیل شد به انتخابات سیاسی مخفی! یکی از انتقاداتی که خود مشروطهخواهان، بعدها به روند مشروطه داشتند همین است که مثلاً صنف بزاز میفهمید دارد چه کسی را به عنوان نماینده خود تعیین میکند و کسی به مجلس میرفت که میتوانست سخنگوی آنها باشد، ولی وقتی شما با آرای مخفی نماینده انتخاب میکنید، آن وقت یک آقای شوکتالملکی در منطقه خراسان شمالی یا جنوبی تمام آرای مردم را به دست میآورد و به مجلس میآید و برای همه مردم تعیین تکلیف میکند.
به همین دلیل هم از مجلس دوم به بعد، آرا مفهوم دموکراتیک خود را از دست دادند و اگر دموکراسی هم بود، در مجلس اول شکل گرفت که هر چند در آن هم دستکاری شد، ولی ذات و بنیادش با اوضاع و شرایط کشور ما تناسب داشت.
افراد صنف میآمدند و مینشستند و اگر تقلبی هم میشد در چهارچوب آرای صنفی بود که میدانست دنبال چیست و باید به چه کسی رأی بدهد، ولی وقتی عمومی شد، در جامعهای که سطح سواد پایین است و خیلیها اصلاً اسمشان را هم نمیتوانند بنویسند، خان میگفت بروید به فلان رأی بدهید و همه میرفتند و به او رأی میدادند و در نتیجه، انتخابات در ایران به سیستم خان خانی انجام شد.این سیستم حتی در دوران رضاشاه و محمدرضا پهلوی هم ادامه پیدا کرد.
در دوره رضاخان هم خان خانی بود و دولت اعمال قدرت میکرد به هر حال شیخ فضلالله به دنبال عدالتخانه بود و استاد تاریخی نشان میدهند که نسخه مورد نظر شیخ فضلالله تا آخر هم عدالتخانه و به عنوان مرحله گذار بود.
وقتی نهضت عدالتخانه اوج گرفت، شاه و حکومت عقب نشستند و دستور تأسیس مجلس صادر شد و رستاخیز بزرگی در ملت ایران پدید آمد در روزهای آخر چنان موج دامنگستری در جریان نهضت عدالتخانه پدید آمد که هیچ چیز نمیتوانست در برابر این سیلاب عظیم مقاومت کند، در نتیجه حکومت تسلیم و دستخط صادر شد و آقایان هم پیروزمندانه به تهران آمدند و همین پیروزی، آن چنان را آن چنانتر کرد.
شیخ وقتی ابن وضعیت را دید گفت چرا ما دنبال 50 و 60 باشیم، میزنیم 100 و لذا طرح حکومت اسلامی را مطرح کرد. اصلاً عنوان مشروعه از اینجا پیدا شد.
مخبرالسلطنه مینویسد بحث بر سر این بود که مظفرالدین شاه حکم مشروطه بدهد یا حکم مشروعه؟ تندروها قاعدتاً میگفتند مشروطه، ولی شیخ فضلالله میگفت مشروعه، مخبرالسلطنه میگفت من رابط و واسطه پیغام و پسغام بین مجلس و دربار بودم و مظفرالدین شاه مشروعه را پس گرفت.
شیخ در این مقطع نامهای به مرحوم آقا نجفی اصفهانی مینویسد که در مشروطهای که غربیها به دنبالش هستند، اضمحلال دین و مسلمانی و همه چیز هست ولی اگر ما بتوانیم کاری کنیم که احکام، زکات و مسائل اسلام پیاده شود و سلطنت جدید برمبنای دین شکل بگیرد، همه چیز به صلاح و سعادت و نجات ملت ایران ختم میشود متأسفانه در اینجا عناصر تندرو غالب شدند و عنوان رژیم به جای مشروعه شد مشروطه.
اعدام شیخ فضلالله نوری در میدان توپخانه
شیخ در آن مقطع به اندیشه حکومت اسلامی – البته نه حکومت اسلامی بدان معنا که رسماً فقیه در رأس آن باشد – نزدیک میشود. البته زمینه اجرای حکومتی اسلامی فراهم نبود، ولی اجمالاً حاکمیت ارزشها و حدود اسلام مدنظر شیخ بود بدیهی است وقتی ارزشها و حدود اسلامی حاکم شوند، این فقیه است که باید نظر بدهد و لذا به زمینههای تشکیل حکومت اسلامی نزدیک میشویم.
Sorry. No data so far.