یکی از اشتباهات غالب در فضای ایران اسلامی، تصور شروع تاریخ از انقلاب اسلامی است. بهبیاندیگر ما وقوع انقلاب اسلامی را یک نقطه عطف در تاریخ این سرزمین در نظر نگرفتهایم بلکه به آن بهعنوان نقطه شروع نگریستهایم. این مسئله موجب شده که تمام بار مسائل بر دوش انقلاب اسلامی افتاده و انقلاب تاوان آنچه را که از گذشته برایش باقیمانده هم بپردازد.
جدایی دولت و ملت
با توجه به موضوع مورد بحث در این متن، یعنی نقد، یکی از میراثهای باقیمانده از پیش از انقلاب اسلامی را میتوان شیوه ارتباط دولت با ملت (شامل عموم مردم و نخبگان خارج از دولت) دانست؛ شیوه ارتباطی که دکتر همایون کاتوزیان آن را تضاد دولت و ملت مینامد. این تضاد در هر دو دوره قاجار و پهلوی دیده میشود.
الف) دوره قاجاریه
قاجار، یک حکومت طایفهای است با حامیان طایفهای. سلطان، هنجارها و چارچوبهای کلی جامعه را میشناسد و از قدرت مطلقه جهت نابودی کلیت جامعه بهره نمیبرد. بااینحال این قدرت مطلقه، کارویژههای محدودی را برعهده میگیرد؛ به دنبال مشروعیت و مقبولیت نیست. اکثر خدمات عمومی را هم بهعنوان وظیفه خود نمیپذیرد. پادشاه هم ظل الله است و فراتر از دسترس مردم. (ظل الله بودن پادشاه هم به دربار محدود میشد زیرا علما این امر را قبول نداشتند. این مسئله به معنای نامشروع بودن حکومت نیز بود. یعنی مخالفت با دولت به معنای کار حرام نبود).
این مسئله موجب کاهش ارتباط میان جامعه و دولت به همراه قدرت گرفتن نهادهای غیررسمی اجتماعی میشود. درنتیجه دولت در جامعهی ایرانیِ دوره قاجار رسوخ چندانی نیافته و نفوذی ندارد. شرایط زمانی و مکانی، جداییِ نیروی دولتی از جامعهی مردمی را تشدید مینماید.
قدرت مطلقه شیوه برخورد با مردم را جزء چارچوبهای کلی جامعه محسوب نمیکرد. تا جایی که مأموران حکومتی بهجای آنکه تأمینکننده امنیت باشند، کاهنده امنیت عمومی بودند. خصلت طایفهای بودن حکومت سبب میشد که حتی در موقع نیاز به ملت، دولت بهجای تکیه بر مردم، بر ایلات -دقیقتر از آن بر خوانین ایلات- تکیه کند.
ب) دوره پهلوی
در دوره پهلوی شاهد تلاش دولت برای رسوخ و نفوذ در جامعه و به زیر سلطه گرفتن آن هستیم. دولت به مخالفت با نهادهای اجتماعی مردمی برمیخیزد و تلاش میکند نهادهای دولتی را جایگزین آن سازد. در تقابل با این تلاش دولت، درآمدهای نفتی سبب ادامه یافتن احساس استقلال دولت و عمیقتر شدن جدایی آن میشود. در این دوره دولت بهزور خود را وارد اجتماع میکند. کارویژههای دولت در این دوره در عرصه خدمات عمومی به شکل بیمار و همراه با فساد، افزایش مییابد. به همین دلیل دولت با همراهی ملت مواجه نیست. همچنین افزایش کارویژههای خدمات عمومی دولت، به معنای افزایش سلطه دولت بر جامعه است؛ اما به معنای ارتباط و به همپیوستگی مثبت میان دولت و جامعه نیست و هنوز تضاد میان دولت و ملت باقی است. این تضاد دو درجه دارد، اول استقلال این دو از هم و دوریگزینی از یکدیگر، دوم ضدیت با یکدیگر.
ضعف فضای واسط
دوره پیش از انقلاب اسلامی ویژگی بارز دیگری نیز داشت: ضعف فضای واسط میان دولت و ملت. علما، نخبگان سیاسی و فکری، اقشار صاحب نفوذ و… ازجمله وظایفی که دارند ایجاد ارتباط میان دولت و ملت است. در دوره قاجار علما، تجار بزرگ، خوانین و خانوادههای صاحب نفوذ و مکنت، شکلدهندگان عمدهی این فضای واسط هستند و هیچکدام قادر به تأثیرگذاری مستمر بر دربار نیستند. البته تک نمونه در این دوره فراوان است؛ اما این تک نمونهها به هنجار مبدل نشده است.
دولت از فضای واسط یارگیری بسیار کرده و آنها را به خود وابسته میکند. عمده خوانین و خانوادههای صاحب نفوذ و اقلیتی از روحانیون به همراه تجار عمده وابسته دولتاند.
ضعف فضای واسط در دوره پهلوی به دو شکل تشدید میشود. اول آنکه نبود امنیت نقشی در این دوره تشدید میشود. رضاشاه تمام قدرتهای متوسط جامعه را حذف میکند. نخبگان سیاسی و فکری در دوره رضاشاه منزوی میشوند.
دوره محمدرضا شاه به شکلی دیگر این ضعف را شدت میبخشد. محمدرضا شاه درصدد است فضای واسطِ وابستهِی خود را تولید و ایجاد کند که دیگر فضای واسط نیست؛ بلکه فضای وابسته و زائده دولت است. فضای زائدهای که اجبار در اداره امور موجب شده تا شاه پهلوی دست به ایجاد آن بزند.
انقلاب اسلامی وارث فضایی است که تمرین تعامل فکری در آن کم بوده و تجربههای ناقصی مانند دوران مشروطه و ملی شدن صنعت نفت نیز ادامهدار نبوده است.
انقلاب اسلامی
انقلاب اسلامی وارث چنین فرآیندی است. این فرایند رابطه میان دولت و ملت را که شامل رابطه میان دولت و نخبگان سیاسی-فکری نیز هست، در طی دههها شکل داده است.
انقلاب اسلامی وارث فضایی است که تمرین تعامل فکری در آن کم بوده و تجربههای ناقصی مانند دوران مشروطه و ملی شدن صنعت نفت نیز ادامهدار نبوده است. در همین دورهها هم تجربههای ناقص، اثربخشی کمی داشتند، به این مسئله عدم گردش نخبگانی صحیح را نیز اضافه کنید. حتی گردش نخبگانی صورت پذیرفته در دهه 40 به بعد هم مصنوعی بوده است.
چنین شیوهی ارتباطی که در ساخت کشور و روان اجتماعی ما ایرانیان نهادینه شده بود یک شبه قابلتغییر نبود. البته انقلاب اسلامی سبب تغییر بسیاری از امور شد؛ اما نمیتوانست ساخت کشور را یک شبه تغییر دهد (که اگر میداد همان سال 57 به دولت اسلامی و جامعه اسلامی دست پیدا کرده بودیم). امامخمینی(ره) این مسائل را میدانستند که هدف را ایجاد نظام اسلامی قرار دادند؛ یعنی هدف تنها دولت نبود بلکه تغییر در همه اجزای نظام اجتماعی، یعنی زیرنظامهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و… بود.
سرعت ایجاد نهادهای انقلابی بیانگر ضرورت تغییرِ در دسترسترین سطح، یعنی دولت و تجربه نمودن شیوهی جدیدی از سیستم اداره کشور بود. سیستمی که قصد داشت تلقی استقلال میان دولت و ملت را نه به سلطهی دولت بر ملت بلکه به همپیوستگی لایهلایه مثبت این دو مبدل کند؛ کاری که ادامه نیافت و عموم نهادهای انقلابی در سیستم اداریِ بهجامانده از پیش از انقلاب اسلامی حل شدند.
وقوع جنگ تحمیلی سبب اتحاد دولت و ملت شد؛ اتحادی که درگیریهای پراکنده در کشور به آن آسیبزده بود. در سایه این اتحاد تصور میشد که جدایی مردم و دولت در رژیم سابق پایان پذیرفته است؛ اما درواقع چنین اتحادی بهصورت کامل شکل نگرفته و شاید مقطعی بود و در ادامه با کش و قوس همراه بود.
از سویی دیگر، ضرورتهای جنگ تحمیلی موجب گسترش دولت در جامعه شد. این گسترش که همراه با سلطه بود در دوره سازندگی نیز ادامه یافت و صورت تقدس نیز به آن داده شد؛ به این نحو که مسئول در نظام اسلامی معادل خود نظام اسلامی تصور شد؛ درحالیکه تنها ولیفقیه نماد نظام اسلامی است نه همه مسئولین آن.
عدم رخ دادن گردش نخبگانی و محدود شدن مسئولین به طیفی 300 نفره، سبب شکل نگرفتن فضای واسط نیز شد. طیفهایی که باید در فضای واسط ایفای نقش میکردند یا خود جزء مسئولین دولت بودند یا به سبب تقدسیابیِ آن، همراه با آن.
از دوره سازندگی تاکنون جامعهی ما در حال تجربه است؛ تجربهی ارتباط و تعامل میان دولت و ملت به همراه تعامل میان دولت و نخبگان سیاسی- فکری خارج از دولت. تجربهای که دورهی نقادی بر چارچوب انقلاب اسلامی در دوران اصلاحات و نقادی در چارچوب دوران آقای احمدینژاد را در خود دارد. با اینحال با ادامهی این روند، امید است موجبات ایجاد رابطهای معقولانه -نه سلطهگرانه یا استقلالطلبانه- میان دولت و جامعهای که قرار است دولت اسلامی و جامعه اسلامی شوند، در آینده فراهم شود.
انتقاد
حال، انتقاد کجای این رابطه و تعامل قرار دارد؟ ابتدا باید منظور از انتقاد و چگونگی صورت پذیرفتن آن در تاریخ معاصر ایران مشخص شود. مفهوم نقد، امر به معروف و نهی از منکر، نصیحت و مشورت را در بر میگیرد. نقد حاشیه است نه اصل؛ حالتی سلبی دارد نه ایجابی. در نقد قصد ما ساختن نیست، بلکه بیان اشکالات ساختار ساخته شده است.
بیان اشکالات ساختار باید به یک هنجار مبدل شود؛ مانند خود الزام ساخت ساختار. دو وجه تخصصی و عمومی نقد نیز باید در مکانها و شرایط همگون با خود صورت پذیرند در غیر این صورت نه به هدف نقد خواهند رسید و نه نقد خواهند شد؛ بلکه صورتی از تخریب را شکل خواهند داد.
رهبر معظم انقلاب در دیدار اخیرشان با هیئت دولت سه کلیدواژه بیان داشتند: منطق، انصاف و خونسردی. نبودِ تجربه و سابقهی تضاد سبب شده تا این سه کلیدواژه در رابطهی مدنظر این متن گم شوند.
اما در نقد ایرانی، تضاد و استقلال دولت و ملت از یکدیگر سبب میشود تا نقد نخبگان و ملت از دولت، بیشتر حالت عمومی داشته باشد؛ زیرا دولت آنها را در مسائل داخل نمیکند تا تجربه عملی کسب نمایند. همچنین به سبب استقلال دولت از ملت، دولت زمینه پذیرش نقد را ندارد؛ چون نقد جامعه از دولت هنجار نیست و دولت قائل بهنقد خود از سوی ملت و نخبگان نیست؛ حتی در جایی که نقد تخصصی است. فضای واسط هم جدی گرفته نمیشود. درنتیجه نقد آنها تأثیرگذار نخواهد بود.
این روحیه به پس از انقلاب اسلامی نیز رسوخ نمود. ساختار بر بخش عمدهای از مسئولین دوره پس از انقلاب اسلامی حاکم شده و روحیه آنها را با نقدناپذیری عجین نمود. از سوی دیگر، نقد عمومی بر نقد تخصصی نیز همچون پیش از انقلاب چیره گشت. مردمگرایی پس از انقلاب اسلامی، ازجمله علل شدت یابی نقد عمومی بود؛ بهنحویکه در مسائل کاملاً تخصصی نیز از عموم مردم نظرخواهی میشد.
پس بر اساس میراث بهجامانده از پیش از انقلاب اسلامی، نقد در کشور ما در هر دو سو دچار نقص است؛ نه دولت دارای روحیه نقدپذیری است و نه آنچه روبروی دولت است مراعی شرایط نقد.
آنچه رهبر معظم انقلاب در دیدار با هیئت دولت بیان فرمودند، دربردارنده نقایص هر دو سو و نیز فضای کلی این ارتباط بود. اینکه مسئولین نظام باید جهتگیری و روحیه انقلابی را حفظ کنند، در این فضا به معنای ضرورت تلاش برای ادامه هدف نهادهای انقلابی اوایل انقلاب است؛ یعنی تلاش برای پیوستگی لایهلایه مثبت با جامعه. تغییر در فضای ارتباطی که نیاز مبرم کشور ماست.
همچنین رهبر معظم انقلاب در دیدار اخیرشان با هیئت دولت سه کلیدواژه نیز بیان داشتند: منطق، انصاف و خونسردی. نبود تجربه و سابقهی تضاد سبب شده تا این سه کلیدواژه در رابطهی مدنظر این متن گم شوند. منطق فضای کلی رابطه را در بر دارد. حاکم شدن منطق، به معنای اشتباه بودن استقلال دو سوی رابطه از یکدیگر است. این استقلال به نظام اجتماعی اسلامی که هدف غایی انقلاب اسلامی و دو بال جامعهی اسلامی و دولت اسلامی است ضربه خواهد زد.
انصاف به نقاد اشاره دارد. واقع امر آن است که نقد غیرمنصفانه وجود ندارد. نقد غیرمنصفانه نام محترمانه تخریب است. اینکه تخریب تا این حد زیاد مشاهده میشود به سبب پندار جدایی و استقلال است.
آیتالله خامنهای خونسردی در نقدپذیری را مدنظر قرار دادهاند. خونسردی یعنی صبر به هنگام روبرو شدن با اشکالات ساختاری که نقدشونده ساخته است. این خونسردی، سبب تعمق نقدشونده در مفاهیم نقد خواهد شد؛ تعمقی که قطعاً به نفع خود نقدشونده است.
جایگاه محوری دولت
نکتهای که باید بدان دقت نمود آن است که در هر ارتباطی که دولت یک سوی آن است، دولت قدرت بیشتری برای اداره فضای ارتباط دارد. در نقد نیز دولت اصل است؛ یعنی اگر ویژگی خونسردی نقدشونده از سوی دولت رعایت شود و نیز اگر دولت به هنگامیکه در جایگاه نقاد قرار گرفته ویژگی انصاف را رعایت نماید، شرایط حاکم شدن منطق بر ارتباطِ مدنظر متن بیشازپیش فراهم خواهد شد. علت این امر نیز در قدرت سیاسی دولت و همچنین قدرت تأثیرگذاری دولت بر ملت نهفته است؛ چراکه به گفته معصومین علیهمالسلام، مردم روش زندگی خود را از مسئولین نظام سیاسی خود میآموزند.
Sorry. No data so far.