غلامرضا شکوهی از شاعران خراسانی است که غزلهای دلنشینی در ساحت شعر آیینی داد.
غلامرضا شکوهی یکی از شاعران پیشکسوت مشهدی است که بیشتر به سبک هندی متمایل است؛ توجه این معلم شاعر به فرهنگ شیعی در شعرهایش متبلور است. به شعر «کوه صبر» که غمناله ی حضرت زینب(س) است، توجه کنید:
«من کوه صبرم؛ سر به دامانت نهاده!
تو دشت و در بارانی از تیر، ایستاده!
چون آبشار غصه حجم درد خود را
بر صخره می بارم ز داغت، بی اراده!
می میرد آن شبنم ز حسرت روی گلبرگ
وقتی که اشک از گونه هایت اوفتاده!
گل های باغت را به طوفان می سپارند
ای هستی ات چون خلقت گل صاف و ساده!
مهتاب هم در کوچه های دشت خورشید
از ماتمت کوچید، با پای پیاده!
گفتی: به گوش زندگانی « لا اری الموت»
اما به گوش عشق خود «الا سعاده»
در کام تو مرگ است یا شهد شهادت؟
ای آن که چون تو، مادر گیتی نزاده»(سرمه در چشم غزل صص 204و203)
فضای حماسه و سوگ در غزل بالا چیره بود؛ اما «شکوهی» در کتاب ارجمند و قابل تحسین «سرمه در چشم غزل» خود را بهتر نشان داد. «مرتضی امیری اسفندقه» در مقدمه کتاب مذکور راجع به این شاعر خراسانی چنین می گوید:
«مگر چند شاعر انگشت شمار که شکوهی یکی از آن هاست یکی از آنهایی که حسین منزوی نیز یکی از آن هانست در غزل های نیک و نورانی اش که هیچ کم از غزل های عاشقانه ی او ندارد. می توانم بگویم این مجموعه، در ساحت شعر آیینی معاصر، تا هم اکنون بی سابقه است و هیچ کس نتوانسته همچون شکوهی خراسانی در فضای شعر آیینی تا این اندازه، قدم و قلم زده باشد»(همان ص 21) به هر حال خواندن کتاب «سرمه در چشم غزل» در ایام سوگواری حضرت سید الشهدا(ع) پیشنهاد می گردد. با هم مطلع چند غزل عاشورایی شکوهی را می خوانیم؛
«صلاة ظهر که بر دست ها وضو گل کرد
به نینوای عطش باز های و هوی گل کرد»(همان ص 305)
«قلم از آینه کن، طرح بهتری بکشیم
مرکب از دل خود سرخ کن! سری بکشیم»(همان ص 207)
«وقتی گذاشت اکبر، پا به فرار ز صحرا
موج نگاه برخاست، از چشم باز صحرا»(همان ص 209)
«دمی که با نگهت آینه برابر نیست
سبوی عاطفه را باده ای به ساغر نیست»(همان ص 211)
شکوهی اندیشه زلالی دارد و این اندیشه را در قالب غزل و رباعی و ترکیب بند می ریزد تا سخنش را هنرمندانه تر بزند. این شاعر آیینی، شعار نمی دهد و شعرهایش در لفافه ای از شعور و اندیشه است. عریان گویی اصلا در چشم هایش یه چشم نمی خورد و شاید یکی از دلایلی که شعرهای او را زیبا جلوه داده است همین دلیل است با شعری از «شکوهی» که برای علمدار کربلا حضرت ابوالفضل(ع) سروده شده است این یاداشت را به پایان می بریم و از شما دعوت می کنیم تا شعر و شعور شعر عاشورایی را در هنرمندی این غزل به تماشا بنشینید؛
«با یک سبد سپیده برون آمد اختری
پاشید بر سبوی سحر مهر خاوری
ذره نهاد دست به زانوی آفتاب
تا بنگرد تو را ز فراسوی برتری
یعنی به اوج نور توان داد دست قرب
گر مهر آفتاب کند ذره پروری
پرورده روی دامن پر مهر خود تو را
دست کدام مادر با جان برابری؟
صد چشم انتظار، حباب عطش شده است
تا تشنه از برابر این آب نگذری
اینجا شرافت است که قد می کشد در آب
اینجا حماسه است به تصویر بستری
دستی که هر رگش شده جیحون قرمزی
بر آسمان زده است، شبیخون دیگری
دیدم دخیل بسته بر اندام سرخ او
شمشیر و نیزه و علم و مشک و مغفری
هرگز شنا نکرده چو او زیر طیف خون
در هیچ برکه، ماهی سرخ شناوری
تنپوش ریگ سرخ شد آخر به قامتش
پیراهنی که بر تن او دوخت مادری»(همان صص 239و238)
Sorry. No data so far.