علیمحمد رهنما- سال 88 که «خاطره نیآوران» ساخته و پس از آن دیده شد، سوال اصلی و اساسی پیش آمده این بود که نمونهی مدیریت فرهنگی جمهوری اسلامی را در کدام کشور دنیا میتوان یافت؟ کجای دنیا از بودجهی عمومی کشور، از بیتالمال، برای تمجید از حکومتی که مردم سرنگونش کردند و زیرسوال بردن و تمسخر حکومت مستقر هزینه میکنند؟ کجای دنیا مدیران دولتی به فیلمساز پول میدهند که علیه خودشان فیلم بسازد و به او «حسن انجام کار» هم میدهند؟
بعدها در گزارش مفصلی از کارنامهی مدیران وقت «مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی» دربارهی فیلم نوشتیم: «این مستند به تاریخچه و اوضاع فعلی کاخ نیاوران –که نام سابق این محله «نیآوران» بوده است- و چگونگی تصرف این کاخ در زمان انقلاب میپردازد. مستندساز به واضحترین شکل ممکن، میگوید شهبانو فرح و شاهنشاه آریامهر هر چه هنردوست بودند و این کاخ را به انواع هنرهای فاخر ایرانی آراستند، جمهوری اسلامی چونان غارتگری بیرحم، دارایی مادی این کاخ را به نفع بنیاد مستضعفان و بانک مرکزی مصادره کرد و دارایی معنوی و هنری کاخ را نابود نمود. در واقع مستندساز چونان سوزناک به شکسته شدن کاشیهای کاخ یا خراب شدن مجسمههای عریان داخل کاخ میپردازد که گویا از شهبانو مستقیماً سفارش گرفته است تا این مستند را بسازد و آنچنان به مصادرهی جواهرات داخل کاخ به نفع پول ملی در بانک مرکزی و در واقع به نفع مردم واکنش نشان میدهد که گویا این اموال از اساس متعلق به خانوادهی سلطنتی بوده است و آنها در این ماجرا مظلوم واقع شدهاند!»
فیلم اما انقدر مسئلهدار بود که مدیرسازندهاش- که امروز نیز مدیریت مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی را برعده دارد- در مصاحبهای رسما اعلام کرد: «یک فیلمی ساخته شد به اسم «خاطرات نیآوران». وقتی این فیلم تولید شد من خیلی ناراحت شدم و کارگردانش را صدا زدم. شما میدانید که در فیلم مستند از راش چیزی دستگیرتان نمیشود. فیلم باید مونتاژ شود تا بفهمیم چه چیزی در آمده. /سوال: اتفاقا مشکل ما هم همین است و به نگاه بی انصافانه به انقلاب و جامعه نقد داریم؛ جواب: احسنت. من به او گفتم این فیلم به هیچ وجه منصفانه نیست و من از شما گله دارم. باید این فیلم را اصلاح کنی و چندین مورد مخصوصا سکانس پایانی بچهها ر اصلاحیه دادیم چون موضوع فیلم را تغییر داده بود./سوال: در سکانس آخر اصلا موضوع فیلم هجویه انقلاب میشود؛ جواب: قبول دارم. من وقتی فیلم را دیدم خیلی ناراحت شدم و کارگردانش را صدا زدم و گفتم ما یک پکیج 30 فیلم ساختهایم که همه آنها آبرومند است و به تو هم اعتماد کردیم و به نظر من باید قطعا کار را اصلاح کنی و قول شرف داد، باهم دست دادیم و گفت کار را اصلاح میکنم. بعد از مدتی ماموریت من در مرکز گسترش تمام شد. اما یکروز دیدم فیلمی را که من متوقف کرده بودم، در دوره مدیریت بعد مجوز نمایش گرفته است! من گمان کردم که کار اصلاح شده ولی دیدم نشده و کارگردانش بهانه آورد.»
پس از گذشت چند سال اما، خبرهایی منتشر شد در مورد اینکه سازندهی فیلم-که در این بین چندوقتی را هم به جرم همکاری با بیبیسی در بازداشت به سر برده بود- با مستند جدیدی درباره تاریخ خیابان ولیعصر(عج) در جشنواره فیلمهای مستند، «سینماحقیقت»، حاضر خواهد بود. فیلمی که ظاهرا قراردادش بر اساس یک طرح کلی در دولت قبل بسته شد اما در دولت اعتدال تکمیل شد و قبل از آغاز جشنواره با حضور مدیران ارشد سینمای کشور و رئیس وقت شورای شهر رونمایی شده و مورد تجلیل هم قرار گرفت.
بر اساس داستان فیلم و سابقهی کارگردان اما قبل از رونمایی و دیدن فیلم در جشنواره هم میشد حدسهایی در مورد «چنارستان» و جهتگیری و رویکردش زد. فیلمسازی که میتواند یک کاخ را بهانهای برای توهین به جمهوری اسلامی کند، طبعا به بهانهی تاریخچهی خیابان «پهلوی»! بسیار بهتر میتواند این کار را انجام دهد.
با این پیشزمینه اما «چنارستان» را در «سینماحقیقت» میبینیم. فیلم همانی است که انتظارش را داشتیم و انقدر هم گلدرشت است و حرفش را واضح و صریح میزند که در مورد قصدش برای مقایسه پیش و پس از انقلاب، دوران خیابان «پهلوی» و دوران خیابان «ولیعصر(عج)»، و تمجید تمام قد از رژیم پهلوی به بهانهی این مقایسه برای کسی شک و شبهه باقی نمیگذارد.
فیلمساز البته برای این مقایسه کار سخت و پیچیدهای هم پیشرو نداشته است. فیلمساز جوان حتی سعی نمیکند مانند فیلمهای مستند حرفهای دنیا اگر هم میخواهد در دل مقایسهی تاریخیش یکسو بایستد و جانب یک طرف را بگیرد، حداقل پز بیطرفی بگیرد و تمام مسائل مطرح تاریخی را مطرح کند و در چینش تصاویر و اتفاقات و ضریبدهی به مسائل به جمعبندی مطلوب خود برسد.
فیلم از میدان راهاهن آغاز میشود و فیلمساز بیطرف ما – سادهانگارانه و بیآنکه اندکی فهم برای مخاطب قائل شود- اعلام میکند که رضاخان با اندک مالیات مردم، برای ایران «راهآهن» کشید و کشور را به سمت آبادانی سوق داد و اصلا هم این پرسش اساسی تاریخی را به روی خودش نمیاورد که پس چرا بیشترین سود راهاهن را دول متفق در جنگ جهانی بردند؟
فیلمساز، همانطور که از میدان راهاهن به سمت میدان تجریش حرکت میکند برایمان تصاویر استقبال مردمی از شاهنشاه را نشان میدهد، جمعیت مردم در مراسم تشییع رضاخان را، تصاویر شادی و سرخوشی مردم را. از ساخته شدن تئاترشهر توسط شاه هنردوست برای خدمت به فرهنگ کشور میگوید و از ساخت پارک ملت برای رفاه و شادی مردم. از این میگوید که اعلیحضرت چند هزار چنار را در عرض یک هفته در حاشیه ولیعصر کاشت و موجبات شادی مردم را فراهم کرد. از رقص و شادی مردم میگوید. از کلوپهای شبانه. از فرهاد و ستار و گوگوش و از سینماهای فعال.
فیلمساز بیطرف! اما به انقلاب که میرسد تنها به نشان دادن چند تصویر کوتاه آنهم با حضور زنان بیحجاب و رقص و آواز بسنده میکند. «بار» سالن کوچینی را نشانمان میدهد که روزگاری فرهاد در آن اجرای زنده داشته است و حالا تبدیل به «نمازخانه» شده و از رونق افتاده. به تئاتر شهر که میرسد مسجد تازهساز کنار آن را نشانمان میدهد و از ساختوساز بیرویه گلایه میکند و از بیتوجهی به هنر و ….مینالد و تصاویر شادی قبل از انقلاب را به خرابی و ویرانی دوران جدید کات میزند. از بریده شدن درختها میگوید. از پیدا شدن جنین مرده در جوبهای ولیعصر. تصاویر فتنه را نشانمان میدهد و در ادامه برای بدست اوردن دل مدیران دولتی کلیپی برای پیروزی حسن روحانی در انتخابات تقدیممان میکند.
فیلمساز حتی به مهدیهی تهران هم که میرسد که با یک جمله سروته قضیه را جمع میکند و به خانهی سوگلی شاه در روبهروی ساختمان مهدیه میپردازد. تصاویر روزگار رونق سینماها را به تصاویر آتشسوزی و تعطیلی آنها کات میزند و در تمام این موارد هیچ توضیحی نمیدهد که اساسا چرا انقلاب شد؟ مهدیه چرا به وجود آمد و چرا مردم سینماها را به آتش کشیدند؟ اگر مردم در دوران شاهنشاه! انقدر شاد بودند پس چرا انقلاب کردند؟
و با اینهمه جالب است که «چنارستان» در بخش بهترین پژوهش مستند کاندیدا شده است. بیشترین تعداد کاندیداتوری در جشنواره دولتی سینمای مستند در کشور تعلق به فیلمی است که بیشترین تمجیدها را از حکومت پهلوی انجام داده است!
این وضعیت مدیریت فرهنگی دولتی امروز ماست. مدیران فرهنگی امروز ما در سخنانشان همه مراقب خط قرمزها و چارچوبهای اساسی نظام هستند و در عمل بودجههای دولتی را صرف ساخت فیلمهای در تمجید از حکومت پهلوی میکنند و آن را در جشنوارههای دولتی نیز بر صدر مینشانند. این وضعیت مدیریت فرهنگی دولتی امروز ماست.
اگر نویسنده محترم توفیق یابد و سفری به آندلس داشته باشد ملاحظه می کند که میراث چند صد ساله حکومت اسلامی در آندلس، بی کم و کاست و به عنوان سرمایه مردم – و نه میراث گذشته – حفظ شده و امروز به عنوان یک سرمایه گردشگری ارزشمند از آن استفاده می شود در حالی که تضاد میان اسپانیای امروز و آندلس دیروز مثل روز روشن است….