موقع سینهزنی، محکم به سینه میزد. پیراهنش را در میآورد و عزاداری میکرد. چراغها خاموش بود، با این حال زیر پیراهنی نازکش را در نمیآورد.
کتاب «مسافر ملکوت» به قلم سیدحمید مشتاقینیا، نیم نگاهی به زندگی طلبه شهید شیخ محمدزمان ولیپور کاری از موسسه شهید کاظمی با همکاری گروه جهادی تبلیغی مستشهدین است که انتشارات مجد اسلام آن را روانه بازار کتاب کرده است.
در این کتاب خاطراتی از حالات مختلف شهید ولیپور از افراد مختلف آمده است که علاوه بر این وصیتنامه و تصاویری از دستنوشتههای وی نیز در انتهای کتاب گنجانده شده است.
*موفقیت به خاطر چند هندوانه نارس
«زمین میرمحمد، حضار و پرچین نداشت. حاج علی هم مثل بقیه اهالی، بعضی غروبها به زمین میرمحمد میرفت، هندوانههای نارس را میچید، داخل گونی میگذاشت و میبرد برای گوسفندانش.
آن شب وقتی با کیسه پر از هندوانه وارد خانه شد، همسرش آمد و گفت: لطف کن کیسه را ببر بیرون!
مرد تعجب کرد. زن ادامه داد: امشب به امید خدا پسرمان به دنیا میآید، نمیخواهم بوی مال شبهناک به مشامش بخورد.
مادر سالهای بعد برای محمدزمان تعریف کرد که انگار او از داخل شکمش این پیام را مادر داده بود. محمدزمان هم با شنیدن این خاطره به وجد میآمد و میگفت: اگر موفقیتی داشته باشم رمزش همین کاری بود که شما آن شب انجام دادید.»
*نوزادی که مادرش بیوضو شیرش نداد
«هوا سرد، آب سرد، چشمها خوابآلود…
مادر، نیمه شبهای زمستان، سختی را به جان می خرید تا مبادا حتی برای یکبار، فرزندش را بدون شیر بدهد.»
*بیاعتنایی به سخنان خدا
«قرآن را که قطع کرد همه ناگهان ساکت شدند تا بینند چه اتفاقی افتاده است. صدای همهمه بچهها آنقدر بلند بود که کسی توجهی به قرآن نداشت. محمد زمان ناگهان تلاوت قرآن را نیمه کاره گذاشت و پشت میکروفون ساکت ماند. سکوت او تعجب بچهها را برانگیخت. یک لحظه ساکت شدند، ببینند چه خبر شده؟!
صدای محمدزمان بغضآلود بود: اگر مدیر، ناظم یا یکی از معلمها اینجا بایستد و صحبت کند همه ساکت میشوید، اما به سخنان خدا بیاعتنایی میکنید؟!
تلاوتش را ادامه داد. دیگر صدایی از کسی در نیامد. حرفش آن قدر روی من تاثیر گذاشت که از آن پس احترامم نسبت به آیات کتاب خدا بیشتر شد و توجهم به مضامین آن بیشتر جلب گردید.»
*شهیدی که به الگوی اسلامی ایرانی توجه داشت
«داشت با بچههای خواهرش بازی می کرد که متوجه شد لباسهای آنها مدغربی است. وسط بازی پولی در آورد و در قلک بچهها انداخت و گفت: میدانم مبلغ قابل توجهی نیست ولی از شهریه حوزه است و مال امام زمان (عج)، برکت دارد. سعی کنید با آن لباسهایی بخرید که با الگوی ایرانی و اسلامی دوخته شده باشد. مدهای غربی برای جوانهای غربی است!
پدر و مادر بچهها دیگر رویشان نشد لباسهای مد اروپایی بخرند. آنها می دانستند محمدزمان، به ظرافتهای تربیتی کودکان چقدر توجه دارد.»
*موقع عزاداری زیر پیراهنش را در نمیآورد
«موقع سینهزنی، محکم به سینه میزد. پیراهنش را در میآورد و عزاداری میکرد. چراغها خاموش بود، با این حال زیر پیراهنی نازکش را در نمیآورد.»
*مُبَلغین مَبلَغی به درد اسلام نمیخورند
«همیشه زودتر از همه به مسجد میآمد تا حرفهای دیگران را بشنود. آن شب چه شده بود که تاخیر کرد، برای همه عجیب بود.
دلم شور افتاد. شیخ محمدزمان کاری را بیدلیل انجام نمیداد. حدس میزدم از جریان دیشب چیزهایی به گوشش رسیده و ناراحت شده باشد. زود خودم را به درخانهاش رساندم. حدسم درست بود. میگفت: این چه کاری است که عدهای راه بیفتند و از مردم برای روحانی مسجد پول جمع کنند؟! مگر نگفته بودم مبلغین مبلغی به درد اسلام نمیخورند؟! من دارم وظیفه خودم را انجام میدهم. مردم هم خودشان به وظیفهشان عمل میکنند. درست نیست ملت را تحت فشار قرار دهید که برای من پولی جمع شود…»
*گلوله توپی که رویش نوشته: محمدزمان ولیپور
جلب رضایت مادر برایش اهمیت داشت. تمام این سالها تلاش میکرد کاری نکند که دل او را از خودش برنجاند. مرتبه اول وقتی عزم رفتن کرد دید مادر محزون و دلشکسته او را از رفتن منع میکند.چیزی نگفت. فردایش دوباره عزم رفتن کرد. این بار دست مادر را بوسید و گفت: خواب دیدهام گلوله توپ یا خمپارهای میآید که رویش نوشته شده: محمدزمان ولیپور…
*گلولهای که فقط یک ماموریت داشت
گلوله توپ از میان آن همه جمعیت راهش را پیدا کرده بود. این شاید همان گلولهای بود که شیخ در خواب دیده بود. آن گلوله فقط یک ماموریت داشت که باید انجام میداد. آمد و درست نشست زیر پای شیخ…
این کتاب در 118 صفحه و با قیمت 6000 تومان در 2000 نسخه روانه بازار نشر شده است.
Sorry. No data so far.