مرحوم حجت الاسلام والمسلمين سيد مصطفي رضوی حيدري، آزاده و جانباز۳۰% انقلاب و امام جمعه فقيد شهرستان فريمان است که فرماندهی کميته انقلاب اسلامي شهرستان طبس در سال ۱۳۵۹را بر عهده داشت. او اولین مسوولی بود که بواسطه سمتش پس از شکست مفتضحانه امریکا در صحرای طبس، در محل حادثه حضور یافته است. به گزارش رجانیوز، حجت الاسلام حیدری در گفتگویی که پیش از این با یکی از رسانه های محلی طبس درباره این حادثه داشته، به بازگویی خاطرات خود از روز حادثه پرداخته است.
به مناسبت فرارسیدن پنجم اردیبهشت، سالروز شکست امریکا در صحرای طبس، متن این گفتگوی و خاطرات منتشر نشده را می خوانید:
صبح روز جمعه ۵۹/۲/۵ به رسم هميشگي به روستاي فهالنج رفته تا از پدر و بستگان ديدن کنم. ساعت حدود ۸/۵ بود که راننده کميته به فهالنج آمده و بمن اطلاع داد که هر چه زودتر خود را به طبس برسانم و من هم فوراً بر اتومبيل لندور سوار شده به کميته رفتم. هنگام ورود مشاهد کردم که پاسداران کميته همگي آماده و با سلاح هاي موجود (ام يک) در کميته مسلح شدند و در اطراف کميته که داخل گروهان ژاندارمري بود سنگر گرفته اند . فوراً از اتومبيل پياده شده و به دفتر کار رفتم ، مسئول وقت گزارشي را ارائه کرد که توسط پاسگاه ژاندارمري رباط خان به گروهان ژاندارمري داده شده بود و ژاندارمري هم در اختيار کميته قرارداده بود. مفاد گزارش حاکي بود که در ساعت ۷/۵ صبح اتوبوس شماره برانندگي آقاي حسين افراسيابي جلو پاسگاه توقف کرده و اظهار داشته است ساعت ۹ شب گذشته بين راه يزد طبس حدود ۴۰ کيلومتري رباط خان چند نفر مسلح اتوبوس او را متوقف و دستور داده اند که از جاده خارج شود ، سپس مسافران را پياده و تا صبح آنها را در کنار چند هواپيما و هلي کوپتر نگه داشته اند ، صبح ساعت ۶ پس از روشن شدن هوا به طرف طبس حرکت کرده است . بمحض اطلاع از جريان توسط بسيم ژاندارمري به پاسگاه رباط خان اطلاع داده شد که فرمانده پاسگاه با لباس شخصي به محل رفته و نتيجه را فوراً گزارش کند و پاسگاه هم پس از بررسي، موضوع را به بطور رمز تائيد کرد . همزمان با اين کار اولين اکيپ مرکب از برادران کميته و ژاندارمري با تجهيزات ممکن به منطقه اعزام نموديم. ( لازم به توضيح است که در آن موقع در طبس سپاه تشکيل نشده بود و نيرو هاي انتظامي مرکب بود از ژاندارمري ، شهرباني و کميته انقلاب اسلامي ) حدود ساعت ۱۰ صبح بود که اتوبوس مقابل کميته توقف و از راننده و کمک راننده و بعضي از مسافرين تحقيقات لازم به عمل آمد و از اتو بوس عکس هم گرفته شد.
راننده اتوبوس اظهار کرد که ساعت ۹ شب بود که با اتوبوس از رباط پشت بادام رد شديم و به منطقه کوير طبس رسيديم و يک نفر در بين راه مشاهده کردم و سپس احساس کردم بما ايست داده شد و بلافاصله صداي تير شنيدم و متوجه شدم چند لاستيک اتويوس پنچر شد . بالاجبار متوقف شدم ، فرد مسلح که فارسي صحبت ميکرد دستور داد از جاده خارج شوم ، چند متر که از جاده خارج شديم چند فروند هلي کوپتر و هواپيما و تعدادي افراد مسلح را مشاهد کرديم ، نزديک هواپيما ما را متوقف کردند . شخصي که لباس نظامي به تن داشت و فارسي صبحت مي کرد وارداتوبوس شد ، نگاهي به داخل اتوبوس انداخت ، عکس هاي امام را که در داخل اتوبوس نصب شده بود پاره کرد، اما به عکس آيت الله طالقاني دست نزد و سپس دستور داد تمام مسافرين پياده شوند و روي زمين بنشينند و گفت اگر تکان خورديد شليک مي کنم . آنگاه به راننده و کمک راننده دستور داد سوار بر يکي از هواپيماها شوند ، در داخل هواپيما چند نفر بودند که فارسي صحبت مي کردند ، آنها سوالاتي از راننده و کمـک راننده مي نمايند . يکي از افراد مسلح اين شعر فارسي را مي خواند “بني آدم اعضاء يک پيکرند که در آفرينش زيک گوهرند . ” در داخل هواپيما افرادي هم بودند که فارسي نمي دانستنند ، پس از چند لحظه همه مسافرين را به هواپيماي ديگري سوار کردند و ظاهراً مي خواستند به جاي ببرند ولي زود منصرف شدند و همه را پياده کردند و دستور دادند همه روي زمين بنشيند و دستها را روي سر بگذارند که ما هم اين کار کرديم .
مدتي نگذشت که صداي انفجار بلند شد و بعد مشاهد کرديم همان هواپيمايي که ما را سوارکرده بودندآتش گرفت . ما تا صبح به همين وضع بوديم صبح که هوا روشن شد کسي را آنجا نديديم . هواپيماها هم نبود و فقط پنج هلي کوپتر باقي مانده بود. بلافاصله مسافرين را سوار کرديم و با همان لاستيک پنچر حرکت کرديم و چند کيلومتر همانطور رفتيم تا از ديد هليکوپتر ها پنهان شديم و لاستيک را تعويض نموديم و به طرف پاسگاه براه افتاديم و اطلاع داديم.
منطقه اي که آمريکائيها بعنوان فرودگاه از آن استفاده کرده اند در فاصله ۱۷۰ کيلومتري طبس قرار دارد و منطقه اي است مسطح که قادر است هزاران هواپيما را در خود جاي دهد و براي فرود هواپيماهاي نظامي مانند سي۱۳۰ و ديگر هواپيماهاي متوسط کاملاً مناسب است و برابر گفته هاي مردم طبس در گذشته نيز آمريکائيها در منطقه رفت آمد داشته اند و بنا به گفته سوليوان ، آخرين سفير آمريکا در تهران در کتاب خاطرات سوليوان ، آنجا محل برگزاري يک مانور مشترک بين ايران و آمريکا بوده که يک سال قبل از سقوط شاه در آنجا برگزار شده است و در اين مراسم شخص شاه و سوليوان همه شرکت داشته اند . جالب اينجاست که از اين جريان هيچکس از مسئولين و مردم طبس اطلاع پيدا نکردند .
پس از دريافتن گزارش دقيق از سوي راننده و کمک راننده اتوبوس دو اکيپ مرکب از برادران ژاندارمري و پاسداران به منطقه اعزام شد . در ساعت ۳۰/۱۱ خودم باتفاق برادرمان جناب سرهنگ سهرابي فرمانده محترم ژاندارمري – که در آن وقت فرمانده هنگ ژاندارمري بيرجند بودند و براي بازديد از گروهان ژاندارمري طبس و فردوس به اين منطقه آمده بوند عازم محل حادثه شديم . وقتي به رباط خان (۱۲۰کيلومتري طبس و ۵۰کيلومتري حادثه) رسيديم فرمانده پاسگاه جريان را گزارش کرد و اظهار کرد هلي کوپتر و يک اتومبيل جيپ و چند دستگاه موتور سيکلت و مقداري سلاح و مهمات با تعدادي جنازه در منطقه موجود است . و ما بلافاصله حرکت کرديم و در بين راه راديو ايران اعلام کرد هلي کوپتر ها متعلق به آمريکا ست و اظهار داشته کماندوهاي آمريکائي هنوز در منطقه هستند .
حدود ساعت ۳ بعد از ظهر به محل حادثه رسيديم و همانگونه که فرمانده پاسگاه گزارش کرده بود پنج هلي کوپتر را مشاهد کرديم که در دو طرف جاده فرود آمده بود . ۳ تا در سمت راست جاده و ۲ تا در سمت چپ . همچنين در سمت چپ پنج موتور سيکلت و يک دستگاه جيپ که مقداري سلاح و مهمات در داخل آن بود. يک کيسه حاوي پول ايران و آمريکا هم روي زمين افتاده بود . در سمت راست جاده نزديک هلي کوپترها بقاياي هواپيما و هلي کوپتر سوخته شده که گفته مي شد با هم تصادف کرده ديده مي شد بعضي از قطعات هواپيما من جمله دماغه و بال آن چند صد متر پرتاب شده بود . در نزديکي هاي هلي کوپترها چند مخزن بنزين مکعبي شکل وجود داشت که يکي از آنها در ميان بقاياي هواپيماي سوخته شده بود . جسد تفنگ داران آمريکائي هم از دور ديده مي شد . از يکي از هلي کوپتر هاي سمت راست صداي شنيده مي شدکه احتمالاً در داخل آن دستگاهي ديگر روشن بود و هرگاه به طرف آن نزديک مي شديم صدايش بيشتر مي شد . بنا به نقل بعضي از برادران تا وقتيکه آن هلي کوپتر روشن بود بي سيم کار نمي کرد و اين هلي کوپتر در اولين حمله منهدم شد.
برادران ژاندارمري و پاسداران کميته که قبلاً اعزام شده بودند اظهار کردنـد از وقتـيکه ما اينجا آمده ايـم دو هـواپيـما نظامي مرتـباً در آسمـان منطقه ظاهر شده و پرواز مي کنند و هرگاه بطرف هلي کوپتر نزديک مي شويم بطرفمان تير اندازي مي کنند . با جناب سرهنگ سهرابي تصميم گرفتيم به طرف هواپيما و هلي کوپترها رفته و از نزديک بقاياي هواپيماي سوخته را مشاهده کنيم . ولي همينکه اتومبيل از جاده خارج شد هواپيماها را مشاهده کرديم که در آسمان ظاهر شدند و در جلو ما تيراندازي کردند . ناگزير برگشتيم و اتوميل را گذاشته و پياده بطرف هواپيما حرکت کرديم که اين بار باز هواپيماها ظاهر شده و تير اندازي کردند . سرهنگ سهرابي اظهار کردند که جلو نرويم که مي زنند ، من در پاسخ گفتم گمان نمي کنم گفتند چرا اينها نامردي مي کنند ، از رفتن به سمت هواپيما منصرف شديم . سرهنگ سهرابي اظهار داشت من تقاضاي پرنده هوايي کرده ام ولي اينها هواپيماي پشتيباني فرستاده اند . برادران پاسدار اظهار داشتند ، در فاصله ۲ کيلومتري بقاياي يک تانکر حامل بنزين که مورد اصابت گلوله قرار گرفته و سوخته است بجا مانده است با جمعي از برادران پاسدار و ژاندارمري بطرف تانکر رفتيم و تانکر را که با گلوله به آتش کشيده بود و راننده اش فرار کرده بود مشاهده کرديم.
حدود ساعت ۵ بود که از سمت يزد اتومبيلي حامل چند نفر از پاسداران سپاه يزد به محل لاشه تانکر سوخته شده رسيد ، از آنها برگ مأموريت مطالبه کردم و آنها ارائه دادند، فرماندهي آنها بعهد برادر شهيد محمّد منتظر قائم بود بعد از شناسائي و احوالپرسي تصميم گرفتم از آنجا مراجعت کرده و بطرف حوض آبي که در سه کيلومتري بود برويم. همگي سوار بر اتومبيل ها شده براه افتاديم ، هنوز بيشتر از يک کيلومتر نرفته بوديم که طوفان شن شروع شد و لحظه به لحظه بيشتر مي شدتا آنجا که قادر به ديدن جلو نبوده ، بالاجبار توقف کرديم و پس از حدود نيم ساعت توقف ، طوفان تمام شد و هوا روشن گرديد . مشاهده کرديم مقابل هلي کوپتر ها هستيم. اتومبيل ژاندارمري بطرف حوض رفت ولي ما مانديم ، از اتومبيل پياده شديم شهيد منتظر قائم پيشنهاد کرد موتور سيکلت ها را بياوريم توي جاده و يک جا جمع کنيم در پاسخ گفتم ممکن است منطقه مين گذاري و يا موتورها ، تله انفجاري باشد .گفت چاره اي نيست بايد اقدام کرد و خودم اين کار مي کنم . به بقيه بچه ها گفت شما فاصله بگيريد تا اگر انفجاري رخ دهد يک نفر شهيد شود و خود به سمت اولين موتور سيکلت رفت و پس بازديد با احتياط کامل موتور سيکلت را روشن نموده سوار شد و در کنار جاده متوقف کرد و بعد بقيه موتور سيکلت ها را را آورد و سپس به سراغ اتومبيل رفت و برگشت و اظهار کرد داخل اتومبيل پر از بمب است و مجدداً رفت و اتومبيل را هم روشن کرد و آورد ( لازم به توضيح است که موتورها و اتومبيل سويچ همراه داشت ) سپس بطرف يکي از هلي کوپترها رفت و داخل شد و مراجعت کرد ، اظهار داشت داخل هلي کوپتر تعدادي کاليبر ۵۰ است برويم آنها را تخليه کنيم چون ممکن است با فرارسيدن شب عوامل آمريکا از تاريکي شب استفاده کرده هلي کوپترها را ببرند يا منهدم نمايند ، با پيشنهاد وي موافقت کردم و گفتم بهتر است سرهنگ سهرابي را هم اطلاع بدهيم تا با حضور ايشان هم باشد . من به اتفاق دو پاسدار و يک راننده با اتومبيل استيشن بطرف حوضي که سرهنگ در آنجا بود حرکت کرديم چند نفر از پاسداران کميته طبس هم آنجا ماندند . شهيد منتظر قائم هم بطرف هلي کوپترها رفت هنوز چند متري نرفته بوديم که هواپيماها ظاهر شدند و ناگهان صداي تير و انفجار بلند شد دو فروند هلي کوپتر به آتش کشيده شد و هواپيماها مرتباً تير اندازي مي کردند . شدت تير اندازي بحدي بود که ما نتوانستيم توقف کنيم وقتي به محل توقف سرهنگ رسيديم که در داخل ايوان حوض موضع گرفته بودند اشاره کردند که توقف نکنيم ما به راه ادامه داديم تا از ديد هواپيماها پنهان شديم برادران ژاندارمري هم سوار بر اتومبيل شده و براه افتادند . در جريان بمب باران هلي کوپترها برادر محمد منتظر قائم شهيد و دوتن از بـرادران پـاسدار سپـاه يزد مجروح ميگردند و دو فروند هلي کوپتر هم منهدم ميگردد . که يکي از هلي کوپترها همان هلي کوپتري بود که دستگاهي در آن کار مي کرد . البته در بمب باران هلي کوپترها دقت شده بود که يکـي در ميـان مورد اصابـت قـرار گـيرد . بـرادران پـاسدار کـميته طبس و سپاه يـزد پـس از حادثه فوراً سوار بر اتومبيل شده و حرکت کردند و چون جا کم بود دوتن از مجروحين سوار بر اتومبيل جيب آمريکائي شده و با همان وضع بطرف رباط خان حرکت کردند . رانندگي جيب آمريکائي را يکي از مجروحين به عهد داشت حدود ساعت ۸ بود که به رباط خان رسيديم و در جريان دقيق حوادث قرار گرفتم اما نمي دانستيم که بمباران توسط آمريکائيها بوده يا هواپيماهاي ديگري ، در پاسگاه رباط خان بود که تيمسار باقري فرمانده لشگر۷۷ خراسان رسيد و در جريان امر قرار گرفت ، نامبرده اظهار داشت بدستور ما بوده که هلي کوپترها بمباران شده است . به او گفتم يعني شما دستور داديد که بچه هاي ما را شهيد کنند از اين حرف ناراحت شد و اظهار کرد بايد سؤال کنم که بمباران توسط نيروهاي خودي بوده يا آمريکائيها ، و بطرف پاسگاه رفت تا با بي سيم سؤال کند امّا خبري نداد!
در همين جا گروهي از برادران پاسدار فردوس به ما پيوستند سپس حجت الاسلام صفائي فرمانده سپاه مشهد با تعدادي از پاسداران سپاه به رباط خان آمدند . پس از حدود دو ساعت توقف قرار شد مجدداً به منطقه مراجعت کنيم تمام نيروها به اتومبيل ها سوار شده و بصورت يک ستون نظامي حرکت کرديم ، اما ستون نظامي که فاقد تجهيزات لازم بود و اگر حادثه اي پيش مي آمد امکانات لازم در اختيار نبود . اکثر نيروها که پاسدار سپاه و کميته بودند داراي سلاح هاي خارج از رده مانند ام يک-کارابين- بودند . ژاندارمري هم داراي ژ- ۳ و نارجنک انداز ژ- ۳ بود. من داراي يک قبضه کلت رولور با ۶ تير فشنگ بودم . حالت عجيبي بود اتومبيل ها با سرعت کم حرکت مي کرد و هر چراغ اتومبيل هم که از مقابل مشاهد مي شد دستور مي دادند که موضع بگيريد همه از اتومبيل ها پياده شده و در پناه بوته خاري موضع مي گرفتند تا وقتي که اتومبيل رد مي شد چند مرتبه اين کار تکرار شد . وقتي که به محل رسيديم قرار شد افراد چهار گروه شوند و هر کدام در سمتي نگهباني بدهند تا صبح شود و از نزديک شدن هر فردي يا شئي جلوگيري کنند . من با تعدادي از برادران ژاندرمري و کميته طبس در قسمت راه يزد مستقر شديم و تا صبح مانديم . در بين ، تعدادي از برادران سپاه نائين نيز به ما ملحق شدند در طول شب چند مرتبه هواپيماها ظاهر شدند . قرار بود تا ساعت ۷ صبح در محل مورد نظر بمانيم و هيچ کس محل را ترک نکند ولي حدود ساعت ۶ صبح بود که هواپيماها مجدداً ظاهر شده و تير اندازي کردند ما که نزديک هلي کوپتر ها بوديم احساس خطر کرديم ولي بعضي از برادران گفتند به محل امني برويم ، گفتم قرار است تا ساعت ۷ بمانيم و خوب نيست محل را ترک کنيم اما خيلي زود متوجه شديم که بقيه از منطقه رفته اند ما هم فوراً سوار بر اتومبيل ها شده و حرکت کرديم .
هواپيما ها گشت مي زد و گاهي هم شليک مي کرد در همين حال يکي ديگر از هلي کوپترها مورد اصابت قرار گرفت و به آتش کشيده شد . ما هم به ساير نيروها که در محل حوض ( سه کليومتري هلي کوپترها ) مستقر شده بودند ملحق شديم . هواپيماها مرتباً گشت مي زدند و شليک مي کردند فرمانده لشکر۷۷ خراسان تيمسار باقري اظهار داشت آقاي بني صدر رياست جمهوري دستور دادند که همه هلي کوپتر ها منهدم شود ، لذا همه بمباران خواهد شد . اما هواپيماها فقط يک هلي کوپتر را زدند و ۲ هلي کوپتر ديگر باقي ماند . تيمسار باقري اظهار کرد نيروها منطقه را ترک کنند چون ارتش به منطقه آمده و کنترل خواهد کرد . مقررشد وسائل بجا مانده از آمريکائيها جمع آوري شود و جنازه شهيد منتظر قائم هم شب به طبس حمل شد . با توجه به اصرار تيمسار قبادی من با تعدادي پاسداران طبس و ساير نيروهاي اعزامي به طرف طبس حرکت کرديم ولي تعدادي از برادران پاسدار در منطقه بودند . لازم به تذکر است که اصرار فرمانده لشکر تيمسار باقري مبني بر خروج نيروهاي انقلاب از منطقه و سپردن محل حادثه به ارتش عادي به نظر نمي رسيد . مخصوصاً نحوه بمباران هلي کوپترها و بيان باقري مبني بر دستور انهدام مورد شک و ترديد است . به هرحال ساعت ۱۰ صبح بود که به طبس برگشتيم . هنگامي که به طبس رسيديم يک هواپيماي سي۱۳۰ را مشاهد کردم که در فرودگاه به زمين نشسته و تعدادي از نيروهاي ارتش را ( به نام کلاه سبزها ) پياده کرده است و اين درست پس از ۳۶ ساعت تجاوز آمريکائيها و ۲۴ ساعت بعد از اعلان ما به مرکز بود . مجدداً ما نيز تعدادي از برادران پاسدار را اعزام کرديم تا در منطقه باشند برادران پاسدار در تمام مراحل در منطقه بوند و حتي در مراحل بعدي نيز تا چند ماه يک پاسگاه مشترک با ژاندارمري داشتيم که نماينده از ارتش هم حضور داشت تا احيانا حرکات مشکوکي اگر مشاهد گردد گزارش کنند دو يا سه روز بعد يک اکیپ از تهران آمدند و يکي از هلي کوپترها را که سالم بود بردند و ديگري که آسيب ديده بود با تريلي حمل کردند و جنازه آمريکائيها را هم توسط اسقف کاپو چي تحويل دادند و موتور سيکلت ها و اتومبيل و ساير تجهيزات باقي مانده را به مشهد حمل کردند . ضمناً يک قبضه تفنگ ام۱۴ هم با يک قبضه ضد تانک که گفته مي شد که با اشعه ليزر کار مي کند به دست پاسداران کميته افتاد که تا مدتي نگهداري مي شد ولي بعداً هر دو به مشهد ارسال شد.
مطلبي که ذکر آن لازم است اين است که صبح روز حادثه گزارشي به کميته واصل شد مبني بر اينکه صبح آن روز يک اتومبيل خارجي را که چند نفر خارجي در آن بود و در پمپ بنزين سوختگيري مي کرده مشاهد شده است . ولي در تحقيقات بعدي نتيجه مثبت يا منفي به دست نيامد . يکي از کارهائي که مي بايست آن روز انجام گيرد تشيع جنازه شهيد محمّد منتظر قائم و ارسال جنازه به يزد بود ، سريعاً دست به کار شديم تا مقدمات را فراهم کنيم . براي حمل جنازه به يزد وسيله مناسبي نبود گرمي هوا و دوري راه هم و بدي جاده هم کار را مشکلتر مي کرد . با نماينده اعزامي ستاد مشترک که به خاطر حادثه به طبس آمده بود تماس گرفتيم تا پیکر را با هواپيمائي که عازم تهران بود بفرستيم . نماينده ستاد مشترک موافقت کرد و ياداشتي هم در اين رابطه داد ولي مسئولين پرواز بهانه گيري کرده و موافقت نکردند لذا ناگزير شديم جنازه را با اتومبيل به يزد حمل کنيم . مراسم تشيع با شکوه خاصي برگزار و جنازه حمل شد . در آن روز گروه هاي مختلفي از برادران پاسدار از شهرهاي مختلف با سلاحها و تجهيزات گوناگون وارد شهر شدند که از همه به گرمي پذيرائي شد . آنچه در اين روز به چشم مي خورد صفا و صميميت و همبستگي بين اقشار ملت بود هر کس بنحوي سعي مي کرد قدمي در اين راه بردارد . بعضي براي برادران پاسدار غذا تهيه مي کردند و بعضي امکانات خواب و بعضي با ساده ترين امکانات آماده دفاع بودند . پاسداران هم با صفاي خاصي با سلاح هاي خارج از رده خود آماده مبارزه با حوادث احتمالي بودند.
دو يا سه روز بعد گروهي از اعضاي مجاهدين خلق به شهرستان طبس وارد و با من ملاقت کردند و رهبر اين گروه فردي بود به نام حسين رافتي اهل قوچان با نام مستعار خليل . در زندان مشهد با هم بوديم و يکديگر را مي شناختيم . فرد ديگري به نام محمّدزاده بود که از دوران طاغوت در زندان با او آشنا شده بودم که اين دو نفر همراه احمد عظيمي نزد من آمدند . حسين رافتي حامل نامه اي بود از سازمان منافقين که به وي ماموريت داده بود که به طبس مسافرت نمايند در متن حکم نوشته شده بود که به شما مأموريت داده مي شود که به طبس رفته و فقط در بعد ضد امپرياليستي با نيروهاي رژيم همکاري نماييد و در اين رابطه از نيروهاي ميليشيايي مجاهدين استفاده نماييد. نامه را به من نشان داد و از من خواست که اجازه دهم تا به منطقه بروند . من با در خواست او موافقت نکردم و گفتم آنجا احتياج به کسي ندارد و شما مي خواهيد برويد و بنويسيد که نيروهاي مجاهدين خلق اولين گروهي بود که به منطقه آمريکايها شتافت . نشستمان حدود ۴ ساعت طول کشيد و درباره مسائل مختلف عقيدتي و سياسي به بحث پرداختيم . در بين صحبتها احمد عظيمي از جلسه خارج شد و بعد مراجعت کرد و مجدداً پس از کمي توقف مراجعت نمود . بعداً معلوم شد که گروهي از منافقين از طريق يزد به منطقه رفته اند و همانطور که حدس زده بوديم بر بدنه هلي کوپتر بجا مانده شعارهاي بنفع خود نوشته بودند و بعد هم در روزنامه مجاهد گزارشي از جريان از ديدگاه خودشان نوشته بودند.
حدود چهل روز بعد ، از منطقه اطلاع داده شد که شب جمعه مأمورين و پاسداران مستقر در منطقه چند شي نوراني را در آسمان منطقه سقوط هلي کوپترها مشاهده کرده اند ، که اين موضوع نيز به مسئولين اطلاع داده شد و باز تعدادي از پاسداران را به منظور گشت زني به کوير اعزام نموديم و پس از چند روز هم اکيپي از تهران به طبس آمدند تا موضوع را بررسي کنند ولي چيزي بدست نيامد .
مطلب ديگري که لازم است مطرح شود اين است که حدود چند ماه قبل از هنگ ژاندارمري بيرجند اطلاع داده شد که شخصي به نام آقاي مهندس عباس زماني بعنوان نماينده ستاد قم جهت بررسي معادن منطقه کوير به طبس مي آيد . نامبرده همراه با مامورين ژاندارمري به طبس وارد و ضمن گردشي در منطقه کوير صورت جلسه اي تنظيم نمود که نيروهاي انتظامي از فعاليت غير مجاز معادن جلوگيري کنند که اين صورت جلسه در کميته و ژاندارمري موجود است . نامبرده چند روز در طبس توقف و اظهار ميکرد من فرزند مرحوم آيت الله سبزواري هستم و علاوه براين مأموريت ديگري هم دارم من جمله مي خواهم به پرونده تعدادي قتل رسيدگي کنم . همچنين اظهار مي کرد که هر کدام از نهادها و ارگانها نياز به اسلحه دارند اعلام کنند تا برايشان از ستاد قم تهيه کنم و آمار سلاحهاي نهادها را هم مي خواست که تمام اين مسائل مشکوک و محل تأمل بود.
چند روز قبل از حادثه آمريکائي ها ، همين فرد دوباره به طبس مراجعت کرد و در ژاندارمري مستقر شد و تا روز حادثه در طبس بود. صبح روز حادثه وقتي به کميته که در داخل ژاندارمري بود رفتم نامبرده را مشاهد کردم وي اظهار کرد من با وانت مي روم و منطقه را بازديد مي کنم که ما نپذيرفتيم اما شب خود را به محل رباط خان رساند و در آنجا اظهار کرد من با تکان دادن کلاه به هواپيماها علامت دادم که بمباران نکنند و اظهار داشت من با تلفن اف ايکس با قم در ارتباط هستم که من تلفن اف ايکس را براي اولين بار شنيدم به هر حال وجود چنين فردي در آن موقعيت حساس با توجه به صحبتهاي که مي کرد مشکوک بود ، لذا براي روشن شدن موضوع گزارشي را براي ستاد مشترک انقلاب در قم نوشتم که نسخه آن بايد در کميته باشد . و حرکات مشکوک وي را متذکر شدم و شخصاً به قم رفته و نامه را به ستاد دادم و از وضعش جويا شدم . حجت السلام شرعي که در آن وقت مسئول ستاد بودند گفتند اولين سفر جهت بررسي معادن از سوي ستاد مأموريت داشته ولي سفر دوم و مطالبي که گفته کذب است و ما چنين مأموريتي به او نداده ايم و درحال حاضر هم از او خبري نداريم . در هر حال مسئله مهندس عباس زماني يکي مساله ای است که همزمان با قضاياي آمريکايها پيش آمد و هنوز هم روشن نشده است .
Sorry. No data so far.