جمعه 26 نوامبر 10 | 19:07

حتما اشتباه آمده‌ایم!

رفتیم پیشانی اباذر را ببوسیم و بگوییم: «برادر! عیدت مبارک» پیشانیش از آفتاب ربذه سوخته بود!! به «ابن سکیت» گفتیم: «علی». هیچ نگفت، نگاهمان کرد و گریست. زبانش را بریده بودند!! خواستیم دست های میثم را بگیریم و بگوییم: «سپاس خدای را که ما را از متمسکین به ولایت امیرالمؤمنین قرار داد» دست‌هایش را قطع کرده بودند!!


غدیر بود …
رفتیم پیشانی اباذر را ببوسیم و بگوییم: «برادر! عیدت مبارک» پیشانیش از آفتاب ربذه سوخته بود!!
به «ابن سکیت» گفتیم: «علی». هیچ نگفت، نگاهمان کرد و گریست. زبانش را بریده بودند!!
خواستیم دست های میثم را بگیریم و بگوییم: «سپاس خدای را که ما را از متمسکین به ولایت امیرالمؤمنین قرار داد» دست‌هایش را قطع کرده بودند!!
گفتیم: «یک سیدی بیابیم و عیدی بگیریم» سیدی! کسی از بنی هاشم. جسدهاشان درز لای دیوارها شده بود و چاه ها از حضور پیکرهای بی سرشان پر بود! زندانی دخمه‌های تاریک بودند و غل‌های گران بر پا، در کنج زندان‌ها نماز می‌خواندند.

فقط همین نبود که میان بیابان بایستد، رفتگان را بخواند که برگردند و صبر کند تا ماندگان برسند. فقط همین نبود که منبری از جهاز شتران بسازد و بالا رود، صدایش کند و دستش را بالا بگیرد، فقط گفتن جمله کوتاه “علی مولاست” نبود. کار اصلا این‌قدرها ساده نبود. فصل اتمام نعمت، فصل بلوغ رسالت، فصل سختی بود.
بیعت با علی (ع) مصافحه‌ای ساده نبود. مصافحه با همه رنج هایی بود که برای ایستادن پشت سر این واژه‌ی سه حرفی باید کشید. ایستادن پشت سر واژه‌ای سه حرفی که در حق، سخت‌گیر بود.

این روزها ولی همه چیز آسان شده است. این روزها «علی مولاست» تکیه کلامی معمولی و راحت است. اگر راحت می‌شود به همه تیرک‌های توی بزرگراه تراکت سال امیرالمؤمنین زد و روی تـابلوهای تبلیغاتی با انواع خط‌ها نوشت «علی»!، اگر خیلی راحت و زیاد و پشت سر هم می شود این کلمه را تکرار کرد و تکرار، حتما جایی از راه را اشتباه آمده‌ایم. شاید فقط با اسم یا خط بی جان مصافحه کرده‌ایم، وگرنه با او؟! … کار حتما سخت بود، صبوری بی پایان بر حق، تـاب آوردن عتاب‌هایش حتما سخت بود!
آن «مرد ناشناس» که دیروز کوزه آب زنی را آورد، صورتش را روی آتش تنور گرفته «بچش، این عذاب کسی است که از حال یتیمان و بیوه زنان غافل شده». آن «مرد ناشناس» سر بر دیوار نیمه خرابی در دل شب دارد می‌گرید:«آه از این ره توشه‌ی کم، آه از این راه دراز» و ما بی آن‌که بشناسیم‌اش همین نزدیکی‌ها جایی نشسته‌ایم و تمرین می‌کنیم که با نامش شعر بگوییم، خط بنویسیم، آواز بخوانیم و حتی دم بگیریم و از خود بی‌خود شویم.
عجیب است! مرد هنوز هم «مرد ناشناس» است …

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.