اما مشکل اصلی به نظرم روایت فانتزی حامد عنقا و محمدحسین لطیفی از روند و سرانجام یک عشق نامعمول است؛ وصال! نوجوان ها و جوان های ما این روایت فانتزی را باور می کنند؛ همین قدر فانتزی عاشق می شوند و فانتزی تر به ابراز و بیان می رسند و بعد، وقتی خلاف ذهنیتی که برایشان ساخته شده، جواب رد شنیدند یا حتی با وجود عشق دو طرفه، به وصال نرسیدند، سرخورده می شوند؛ نابود می شوند؛ عشق که هیچ، همه ی باورهایشان خط خطی می شود! (خصوصاً که خلاف عرف همین جامعه ای که ما توش زندگی نمی کنیم! عشق از سوی دختر به پسر هست)
زندگی این فانتزی های مدل رمان های عامه پسند نیست؛ زندگی خیلی واقعی تر از این حرف ها، تلخی و سرسختی اش را می زند توی صورت ما… بدی قصه اینجاست که زندگی واقعی را از خاطر می برد و کم سن تر ها فکر می کنند واقعیت ها هم مدل همین قصه ها میگذرد…
پی نوشت: عشق دو انسان کاملاً متفاوت در یک نگاه و ازدواج سریع و بچه دار شدن شان در تنهایی لیلا، من را یاد این دیالوگ معروف انداخت:
اولیور: استن… تو به عشق در یک نگاه اعتقاد داری؟
استن : آره خب؛ حداقل وقت آدمو نمی گیره!
بنده خیلی در جریان امر نیستم . نمی دانم لا به لای طرح ها و فیلم نامه های روی میز معاونت فیلم و سریال چه می گذرد … ولی فکر می کنم سوژه ها و موارد خیلی بهتر و لازم تر از این ها هست ، به لطف خدا نویسنده های متعهد هم کم نیستند … باید اساسی فکری شود !
فیلم خوبی نیست
تصویر بدی از آدمای مسلمون نشون میده
روشنفکرانه نقد فرموده اید. متن کم ارزش و غیر کارشناسی است. مبتنی بر مبانی دین و اصول ارزش شناختی نقد کنید و نه توهم عالم بودن نسبت به دین.
این داستان ایراداتی دارد ولی دارای نکاتی است نورانی و ارزشمند.
از مثلا ما نمیدونیم هاش خیلی خوشم آمد.
مگرافرادمذهبي خداي نكرده هوسران هستند كه باديدن يك دختر دينشان بلرزد وبراي نگهداري ايمانشان گناهي بزرگ(سوزاندن انگشتان)رامرتكب شود؟ مگرنه اين است كه درقيامت اعضاوجوارح شهادت براعمال ماخواهند داد
حتی یوسف پیامبر هم اینگونه که شما مطمینید ازخودش مطمین نبود
در مورد فیلم نظری ندارم.اما این تحلیلتان در مورد حضرت یوسف بنابر نظر علامه عسگری کاملا اشتباه است.حضرت یوسف پیامبر معصوم خداوند بود و نگرانی بابت این مسئله نداشت.آن آیه ای هم که بر اساس آن این حرف را می زنید به این خاطر بود که پیامبر خدا از شدت خشم بر زلیخا،ممکن بود وی را بکشد
در مورد حضرت یوسف به کتاب عقاید در اسلام علامه عسگری ج 1 ص 292 مراجعه فرماییدعلی بن جهم برای مناظره خدمت حضرت امام رضا می رسند سوال طولانی می پرسند که در بخشی از سوال به آیه ای که به حضرت یوسف لقد همت به وهم بها اشاره می کنند یعنی آن زن به حضرت یوسف فصد کرد و یوسف قصد آن زن؟ که امام رضا فرمودند وای بر تو علی!از خدا بترس و زشتی زا باه انبیای الهی نسبت مده و کتاب خدا را با رای شخصی تاویل مکن و……و حضرت رضا در مورد بخشی که در مورد حضرت یوسف بود فرمودندآن زن قصد گناه کرد و یوسف قصد کشتن اورا-اگر مجبورش می کرد=زیرا در ماجرای بزرگی داخل شده بود و خداوند کشتن آن زن و فحشا را از حضرت یوسف دور کرد چنان که فرمود:کذالک لنصرف عنه السوئ و الفحشا اینچنین کردیم تا بدی،کشتن و فحشا،یعنی زنا را از او(یوسف) دور سازیم. حالا از این ها گذشته باید یک متخصص علوم دینی این فیلم ها را بررسی کنید که انگار صدا و سیما از این نیرو ها ندارد!
اون قسمت سوزوندن دست رو از این ماجرا گرفتن:
در مقدمه یکی از کتاب های علامه طباطبائی آمده است که شاه عباس صفوی در شهر اصفهان نسبت به خانواده خود عصبانی شد و خشم کرد . در پی غضب او دخترش از خانه خارج شده و شب بر نمی گردد . خبر بازنگشتن دختر به شاه می رسد و شاه بر ناموس خود که از زیبائی خیره کننده ای بهره داشت سخت به وحشت می افتد . مأموران تجسّس در تمام شهر به تکاپو اقتاده ولی او را نمی یابند .
دختر به وقت خواب وارد مدرسه طلاب می شود و از اتفاق به درب حجره محمد باقر استر آبادی که طلبه ای جوان و فاضل بود می رود ، درب حجره را می زند محمد باقر در را باز می کند . دختر بدون مقدمه وارد حجره شده و به او می گوید : از بزرگ زادگان شهرم و خانواده ام صاحب قدرت اگر در برابر بودنم در این حجره مقاومت کنی تو را به سیاست سختی گرفتار می کنم .
طلبه جوان از ترس او را جا می دهد . دختر غذا می طلبد ، طلبه می گوید : جز نان خشک و ماست چیزی ندارم . می گوید : بیاور . غذا می خورد و می خوابد . وسوسه به طلبه حمله می کند ولی او با پناه بردن به حق دفع وسوسه می کند آتش غریزه شعله می کشد او آتش غریزه را با گرفتن تک تک انگشتانش به روی آتش چراغ خاموش می کند . مأموران تجسّس به وقت صبح گذرشان به مدرسه می افتد ، احتمال بودن دختر را در آنجا نمی دانند ولی دختر از حجره بیرون آمد چون او را یافتند با صاحب حجره به عالی قاپو منتقل کردند .
عباس صفوی از محمد باقر سوال می کند دیشب در برخورد با این چهره زیبا چه می کردی؟
انگشتان سوخته را نشان می دهد از طرفی خبر سلامت دختر را از خانواده خود می گیرد ، چون از سلامت فرزندش مطّلع می شود بسیار خوشحال می شود و به دختر پیشنهاد ازدواج با آن طلبه را می دهد . دختر که از شدت پاکی آن جوانمرد بهت زده بود قبول می کند بزرگان را می خوانند و عقد دختر را برای طلبه فقیر مازندرانی می بندند و از آن به بعد است که او مشهور به میرداماد می شود و چیزی نمی گذرد که اعلم علمای عصر گشته و شاگردانی بس بزرگ همچون ملا صدرای شیرازی صاحب اسفار تربیت می کند .
رمز موفقیت بزرگان ص 97
اینم یه روایت دیگه از داستان:
شب هنگام طلبه جوانی به نام محمد باقر در اتاق خود در حوزه علمیه مشغول مطالعه بود به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید.دختر جوان خود را از بزرگ زادگان اصفهان معرفی میکند.طلبه از ترس به دختر جا میدهد. دختر گفت: شام چه داری؟
طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر در گوشه ای از اتاق خوابید و محمد به مطالعه خود ادامه داد. در چنین شرایطی وسوسه های شیطانی به سراغ طلبه جوان می آید اما محمد باقر با پناه بردن به خدا و سوزاندن تک تک انگشتان دست با آتش چراغ، آتش هوس را خاموش میکند. ماموران تجسس که تا صبح به جستجوی دختر شاه صفوی مشغول بودند،گذرشان به حوزه علمیه می افتد.در این هنگام دختر جوان را در حجره محمد باقر یافته و به همراه طلبه جوان نزد شاه عباس می برند.
شاه عصبانی پرسید:چرا شب به ما اطلاع ندادی . محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد. شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه؟ خبر سلامتی دختر را که از اهل حرم میگیرد،از طلبه جوان پرسید :
چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته ، لذا علت را پرسید. طلبه گفت: چون او به خواب رفت نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمان و شخصیتم را بسوزاند. شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگران وی می توان به ملا صدرا اشاره نمود. نفس اماره یکی از عواملی است که انسان را به ارتکاب گناه وسوسه می کند. قران کریم می فرماید: نفس اماره به سوی بدی ها امر می کند مگر در مواردی که پروردگار رحم کند؛ «سوره یوسف آیه 53» انسانهایی که در چنین مواردی به خدا پناه میبرند خداوند متعال آنها را از گزند نفس اماره حفط می کند و به جایگاه ارزشمندی می رساند. منبع: کتاب آموزه های وحی در قصه های تربیتی.
اما خب توی این ماجرا قضیه فرق میکرد دیگه!
داستان میرداماد هم معلوم نیست تا چه حد درست باشد
آقا یا خانم یک نفر
شما دارید به نوعی به پسر های مذهبی و جناب میرداماد توهین می کنید
پسری که تمایل شدید جنسی نداشته باشد مریض است و باید برود دکتر تا درمان شود
پسرهای مذهبی هم این غریزه الهی را دارا هستند و وسوسه هم می شوند
نه تنها نداشتن این غریزه و هوس های شهوانی بد نیست بلکه نبودش بیماری است و مذموم
حال می ماند راه کنترل کردنش
یکی مثل جناب میرداماد انگشتانش را می سوزاند و دیگری مثل شهید بزرگوار بابایی تا صبح در پادگان می دود تا خسته شود
اگر شما خدایی ناکرده مریض هستید تشریف ببرید دکتر و این را یادتان باشد هر انسانی از شهوت میان یک مرد و زن حاصل شده پس دیدگاهتان را به این مسائل غربی نباشد بلکه اسلامی باشد
اول از جناب میرداماد و معلم ثالث شروع کنیم،در آن داستان معروف ،می گویند جناب میرداماد با آن شاهزاده ازد.اج کرد حال همسر ایشان دختر عالم برجسته شیعه محقق کرکی بوده است.لقب ایشان هم وام گرفته از پدر ایشان می باشد
1- غلامحسین ابراهیمی دینانی، ماجرای فکری فلسفی در جهان اسلام، طرح نو، ص ۳۰۱.
بعد از شنیدن نظر شما در این مورد،به بقیه موارد هم پاسخ می دهم.
بسم الله الرحمن الرحیم
مي توان نقد هاي خود را به سامانه نظرخواهي صدا و سيما منتقل نمود:
مثلا بنده متن زير را در سايت
http://162.irib.ir/web/guest/home;jsessionid=8ad7ebfcab930eb3766cfa1177fb28da?p_p_id=suggestionsendamp;p_p_lifecycle=1amp;p_p_state=normalamp;p_p_mode=viewamp;p_p_col_id=column-2amp;p_p_col_count=2
قرار دادم:
بسم الله الرحمن الرحيم
با سلام و احترام
علي رغم تمام نقدهايم به سريال تنهايي ليلا، بزرگترين نقد بنده اين است كه چطور اين سريال با محوريت عفاف و حياي پسري به نام محمد است. ليلا به خاطر عفاف محمد، عاشق او مي شود و ماجراي فيلم شكل مي گيرد اما در ادامه مي بينيم محمد مرده است و دوستش مردي به نام لطيف است كه يك دختر جوان را به منزل آورده و با آن دختر زندگي مي كند. آن دختر برايش غذا مي پزد و…
واقعا جالب نيست؟ محمد در يك مكان عمومي، در يك امام زاده، در يك عبادتگاه عمومي كه هر لحظه ممكن بود يك نفر سر برسد، از وسوسه يك دختر، شب را زير باران و آتش گذراند، اما لطيف به راحتي دختر مردم را به خانه شخصي اش آورده، خانه اي خصوصي كه قفل مي شود.
بسم الله الرحمن الرحیم
اگر بخواهيم بي نمازها نمازخوان بشوند بايد اول نمازخوان ها بهتر نماز بخوانند. نمازخوان ها آنقدر خوب نماز بخوانند كه بي نماز با خودش فكر كند چه ضرري كرده كه اين همه مدت از لذت نماز بي بهره بوده است.
در صدا و سيما اگر بخواهيم شبكه هاي مختلف محتواي عالي تحويل مردم دهند، نبايد اول شبكه قرآن و معارف صدا و سيما، سريال ها و برنامه هاي خوب جريان ساز بسازد؟
این فانتزی های عشقی مثلا قراره چه تغییری در جامعه ایجاد کنه؟نمایش ازدواج های شتابزده و تبلیغ ان بیشتر موجب جو زدگی و دادن تصویری غیر واقعی از زندگی مشترک به نوجوانان خواهد شد.برای نمونه یکی از دوستان من در اثر جو با یک جوان بسیار مذهبی ازدواج کرد و حالا دارن طلاق میگیرن،هر دو ادم های خوبی هستند ولی به هم نمیخورن،مشکل فیلم های ما اینه که هر کی برای اثبات خوبی باید چادر سر کنه
هزار تا فیلم مزحرف تولید می شه یکی صداش در نمیاد. حالا یک فیلم در تراز قابل قبول ساخته شده که مضمون اعتقادی و مذهبی داره و در کنارش برخی نقطه ضعف ها رو هم داره ، همه صاحب نظر شدن و فریاد وا اسلاما سر می دن. این ازدواج در صورتی فانتزی بود که در نهایت منجر به جدایی و طلاق می شد نه به این صورت که تحول واقعی در یک فرد به گونه ای رخ دهد که حتی پس از فوت شوهر نیز عمیقا به راه و عقیده او ثابت قدم باشد.
به نظرم این سریال ترکیبی از صوفیسم مارکسیسم و سکولاریسم بود.
باسلام گند زدن به همه چي…بعدش بااين باصطلاح سريالها كه يه روز به اسم ستايش يه روز به اسم نرگس والي ماشالله حالام به اسم ليلا مثلا ميخواند جوونهارو تشويق به ازدواج وبچه دارشدن بكنند….
سریال بدی نبود ولی اگ زن وشوهرپیداکردن واسه ما متقیدها اینقدراحت بود ک خوب بود…..