علامه سیدمحمد طباطبایی فشارکی در سال 1253 هجری قمری در فشارک اصفهان در خانه مرحوم حاج ابوالقاسم از علمای آن شهر دیده به جهان گشود، مادر وی خیلی علاقه داشت تا به زیارت بارگاه مطهر امام حسین علیه السلام برود و با توسل به پیشگاه آن امام راه تحصیل و طی کردن مراحل کمال فرزندش را هموار سازد، وی همراه گروهی از زائران حسینی فشارک به به قصد اقامت در کربلا ترک کرد.
سیدمحمد در کربلا تحصیلات عربی، منطق و برخی مقدمات دیگر را از محضر حاج حسن بن سیدمحمد مجاهد فرا گرفت و بعد از مدتی از محضر اساتید دیگری همچون حسین بن محمد اسماعیل معروف به فاضل اردکانی نیز شاگردی کرد، سپس در سال 1286 قمری به نجف اشرف هجرت کرد و در محفل علمی میرزای شیرازی حضور یافت، وقتی مرحوم میرزای شیرازی درس خود را به سامرا انتقال داد، سیدمحمد نیز به این شهر آمد و درس استادش اکتفا کرد.
با رحلت مرحوم میرزای شیرازی در سال 1312 قمری همراه با خانواده به نجف برگشت و در حالی که خود به استادی ماهر تبدیل شده بود، در آنجا به تدریس پرداخت، مرحوم شیخ عبدالکریم حائری سالها در سامرا و نجف در محضر وی شاگردی کرد، سرانجام آن مجتهد وارسته و عارف فرزانه در سوم ذیالقعده سال 1316 قمری در نجف اشرف دارفانی را وداع گفت و پیکر مطهرش پس از تشییعی باشکوه در یکی از حجرههای صحن مقدس علوی به خاک سپرده شد.
به مناسبت سالروز وفات علامه سیدمحمد طباطبایی فشارکی اشارهای کوتاه به برخی مقاطع زندگانی وی میشود:
*ماجرای دستور مهدوی علامه برای در امان ماندن شیعیان سامرا از وبا
آیتاللّه شیخ مرتضی حائری از قول پدر بزرگوارش آورده است: با مرحوم میرزا علی آقا شیرازی، درس خصوصی نزد مرحوم آقای میرزا محمدتقی شیرازی میخواندیم، محل درس در بالا خانهای بود، مرحوم استاد سیدمحمد فشارکی که از پایین صدای دوست یعنی میرزا محمدتقی را شنید، بالا آمد و این جریان در موقعی بود که بیماری وبا در سامرا آمده بود، سیدمحمد فشارکی به مرحوم میرزا رو کرد و گفت: آقای میرزا من را مجتهد میدانی؟ ایشان گفتند: آری! شما را مجتهد میدانیم، دوباره گفتند: من را عادل میدانی؟ گفتند: بلی! شما را عادل میدانیم، دفعه سوم گفتند: حکم مجتهد عادل را نافذ میدانی؟
گفتند: اطلاق آن، محل منع است، ایشان گفتند: من حکم کردم بر تمام رجال و نساء از شیعه سامرا که زیارت عاشورا بخوانند و ثواب آن را هدیه کنند به روح جناب نرجس خاتون سلام الله علیها والده ماجده حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف و آن را شفیع کنند نزد فرزندش حضرت حجت که ایشان شفاعت کنند عنداللّه و من ضامن میشوم که هر کسی این عمل را انجام دهد مبتلا به بیماری وبا نشود.
این حکم منتشر شد و همه عمل کردند و از شیعه هیچ کس مبتلا به بیماری وبا نشد و علیالظاهر کسی در آن اوان نمرد، جز یک پارهدوز شیعی که معلوم نشد آن زیارت را خوانده یا نه و آا به مرض و با مرده یا نه و به قدری مطلب روشن بود که سنیان، مردگان خود را شب دفن میکردند و میآمدند حرم امام هادی و حضرت عسکری علیهماالسلام میگفتند: انا نسلم علیک مثل ما یسلم علیک الشیعه.
*هنگامی که فشارکی، شهادت استاد در تحریم تنباکو را طلب کرد!
سیدحسین حائری فشارکی نقل کرده است که در ماجرای تنباکو و فتوای میرزای شیرازی که منجر به قطع استعمار انگلیس در ایران شد، میرزا شاگردان برجسته و فاضل خود را شبها نزد خود فرا میخواند و با آنان در خصوص فتوا به حرمت تنباکو و عوارض این حرکت شرعی و سیاسی بحث میکرد، سپس گفتوگوها به صورت مکتوبی در میآمد، مرحوم میرزا آنها را مورد مطالعه قرار میداد و گاهی حاشیهای بر آن مکتوب مینوشت.
زمانی سخن به اینجا رسید که: بیم آن میرود که میرزا به تحریم تنباکو فتوا دهد، جانش به خطر بیفتد؛ در این صورت چه جوابی در پیشگاه خداوند خواهیم داشت؟ آیتالله سیدمحمد فشارکی بر این باور بود که در مقابل این فتوا ـ که موجب حفظ اقتدار و عزت مسلمانان است و مصلحت دینی در آن نهفته است ـ اگر میرزا هم به شهادت رسید، ضرر نکرده است. از این رو، روزی با اجازه استادش به حیاط اندرونی او وارد شد و خطاب به میرزا گفت: شما حق استادی، تعلیم و تربیت و سایر حقوق بر من دارید؛ ولی خواهش میکنم به اندازه چند دقیق اجازه دهید تا من آزادانه نظر خود را بیان کنم.
میرزا از پیشنهاد او استقبال می کند و میفرماید: بگویید؛ سیدمحمد فشارکی میگوید: سید! چرا معطلی؟ فکر نکنم از اینکه جانت به خطر میافتد، هراسی به دل راه دهی، پس چه بهتر که بعد از خدمت به اسلام و تربیت علمی عدهای، به سعادت شهادت برسی که موجب رستگاری شما و افتخار ماست.
میرزای شیرازی جواب میدهد: من نیز چنین عقیدهای دارم، ولی میخواستم به دست دیگری نوشته شود و امروز به سرداب مطهر رفتم و این حالت دست داد و نوشتم و فرستادم، ولله المستعان و له الشکر علی وضوح الحجه.
*پرداخت قرضها از سرای باقی!
از کرامات علامه فشارکی پس از حیات این است که به خواب شاگردش آیتالله میرزا حسین نائینی که بسیار مقید بود تا قرضهای استادش را ادا کند میآید و میفرماید: میرزا حسین شما در مورد قرضهای من بسیار افسرده شدهاید، من به قدری که قرضهایم را ادا کنی پول دارم و آن پول در داخل دستمال در فلان جعبه است فردا برو و آن پول را بردار و قرضهای مرا ادا کن، وقتی فردای آن شب آی الله نائینی به سراغ آن جعبه میرود میبیند در آن جعبه فقط به اندازه قرضهای سیدمحمد پول وجود دارد.
Sorry. No data so far.