به بهانه ی نوشته ی فرید مدرسی در اینجا و همچنین نوشته هایی از علی اشرف فتحی در google reader
دفاع غیر اصیل ، دغدغه ورزی غیر اصیل و انذارها و فریادها و تاختن ها و آسمان ریسمان بستن های ی غیر اصیل ! آشکارا نوشته های دوستانی که در آغاز نامشان رفت را به نداشتن اصالت متهم می کنم !
داستان دفاع از آقای وحید و تاختن به یک نوشته ای که انصافا از گستاخی و بی حرمتی و هتاکی خالی و عاری ست چیست !؟ آیا حقیقتا دل ها برای نهاد مرجعیت می تپد !؟ من موافق پاسخ ” آری ” برای این سؤال نیستم . ماجرا ، ماجرای دیگری ست ! موازنه ی قدرت ! تعدیل قدرت و اگر صریح تر و شفاف تر بخواهم بگویم حمایت و پشتیبانی که از یک چهره ای که ظرفیت اقتدار شکنی از نهاد حاکمیت ، آموزه ی ولایت فقیه و شخص ولی فقیه را دارد . آنچه که نه منتقدان این روزهای آقای وحید صلاح می دانند به آن اشاره می کنند و نه حامیان ایشان در وجه حمایتشان صریح می گویند همین است . همین !
اما بر خلاف آنچه که فرید مدرسی نوشته نقد مرجعیت و بازخواست و توبیخ آن گفتمانی جدید نیست ! گفتمانی حاشیه ای نیست ! گفتمانی مرده و میرا نیست ! و گفتمانی بی منطق و دفاع هم نیست .
ریشه های تغییر نگاه به جایگاه مرجعیت را می توان در تغییر جایگاه نهاد دین جستجو کرد . آنجا که مسئله ی کهن و بنیادین انتظار دین از بشر رنگ می بازد و جای خود را به مساله ی انتظار بشر از دین می دهد . پاسخ به مساله ی انتظار بشر از دین هرچه که می خواهد باشد گریبان متولیان دین را خواهد گرفت و متدینین و دین داران خود را محق می یابند که با همین ملاک و معیار متولیان دین را به نقد و بازخواست بکشانند ، این مسیر در مغرب زمین تا کتاب مقدس و مسیح و حتی آموزه های بنیادین ادیان پیش می رود و صعب و دشوار کاری ست برای دوستان که بخواهند آن چه حتی مسیح در این روزگار از دست داده است را برای مرجعی در این حد و مقام فراهم ببینند !
تاثیرات مغرب زمین در منطقه ی ما خود را در جریان های بیداری اسلامی نشان داد ! یکی از پاسخ هایی که به مساله ی انتظار بشر از دین داده می شد : عزت بخشی ، هویت بخشی ، احیاء تمدنی ، استقلال ، آزادی و … بو د در ایران این جنبش با تفکرات چپ آمیخت و دکتر علی شریعتی اولین کسی ست که از چنین منظری و با چنین دغدغه هایی صدر تا ذیل علمای شیعه را به صلّابه ی نقد و توبیخ و تحقیر و استهزاء می کشاند . روحانیون را علوی و صفوی می کند و بزرگانی همچون علامه ی مجلسی ، میرداماد و … را با چوب صفوی بودن می راند و تازیانه بر گرده شان می نشاند . به پته ی قبای دوستان برنخورد اما آن روزی که شریعتی با بیان انقلابی و آتشین و جوان پسندانه ی خود علامه ی مجلسی را از صدر به ذیل کشانید و علنا در پیش چشم همگان محاکمه اش کرد دیگر جایگاهی بر مصونیت مراجع از هجمه ی انتقادها و تاختن ها از وحید گرفته تا غیر وحید باقی نگذاشت .
با وجود همه ی بازخوردها و برخوردهایی که این مواضع شریعتی در فضای آن روزهای جامعه به دنبال داشت و با همه ی ناراحتی ها و تکفیر و تهدیدها و تفسیق ها ، این ادبیات و نگاه شریعتی ماند و مقبول افتاد و بعدها به صورت کمال یافته تر و پخته تر و از جایگاهی قابل دفاع تر در کلام مرحوم امام بروز و ظهور پیدا کرد . منشور روحانیت امام در آن روزها منشور شناخت مرجع حقیقی از غیر حقیقی شد ، منشور بازخواست مراجع غیر انقلابی ، بهانه ی قبض ها و بسط ها ، معیار به حاشیه راندن ها و به میدان در آوردن ها ، با ادبیاتی تند ، عتاب آلود ، سرشار از بیم و انذار و تهدید و با توصیه ها و نتایجی کمر شکن که جز شکوت و حاشیه نشینی برای جریاناتی که با مسیر امام و انقلاب سر موافقت نداشتند راهی باقی نمی گذاشت
چند سالی پس از رحلت امام ، از رهگذر مسیری که جریان روشنفکری دینی به میدان داری دکتر عبدالکریم سروش برای نقد نظریه ی ولایت فقیه پیش گرفته بود طیف جدیدی از انتقادها پشت حجره ی فقها چشم انتظار پاسخگویی ماند و آن ها را با چالش هایی جدید مواجه ساخت ، چالش هایی که ترجیح داده شد با پاسخ هایی سیاسی بدرقه شوند تا پاسخ هایی اصیل و واقعی ! اما به هرحال در حد خودش تابویی از فقاهت را با مباحثی چون فربه شدن فقه یا ترجیح عرفان بر فقه و عارف بر فیقه ، اجتهاد پویا ، قبض و بسط تئوریک شریعت و … شکسته بود . دیگر انتظار مواجهه ی جوان و دانشجویی که با این مباحث دست و پنجه نرم کرده بود با نهاد مرجعیت بر طبق الگوی سنتی و قدیمی باب میل حضرات که این راه را یک طرفه می خواستند شدنی نبود .
در فضای باز دوران اصلاحات هر آنچه که به نفع جامعه ی مدنی و مباحث مرتبط با روشنفکری دینی و سکولاریسم و …. ترجمه ، تالیف یا تدریس می شد بیش از پیش آن جایگاه قدسی یک طرفه را متزلزل می ساخت ، انتظار و نقد و بازخواست و توصیه ی مرجعیت که جای خودش را داشت ، با همان الگوی مسیحی – روشنگری غرب کار به استهزاء و تمسخر نمادهای دینی و از آن میان روحانیت و مرجعیت کشیده شد .
در واپسین نفس های دولت اصلاحات و در طلیعه ی گفتمان عدالت خواهی در جامعه باز هم مراجع در امان نماندند ! دست جنبش های عدالت خواه به راحتی به گریبان مراجع می رسید ! داستان مافیای شکر نمادی بود برای متهم ساختن نهاد مرجعیت در مفاسد اقتصادی که اتفاقا خوش نشست و پاسخی در خور هم پیدا نکرد .
در ماه های پایانی دولت نهم این محمد نوری زاد بود که با قلم آتشین ، بی باک و سر شار از هیجان و احساسات خود و با آن جسارت مختص به خود آشکارا و دردمندانه بر تمام مراجع و روحانیون تیغ ملامت کشید و بارها وبارها آن ها را توبیخ و تحقیر نمود و به آن ها آن گفت که کسان نگفته بودند . انتقادات و انتظاراتی که حتی پس از انتخابات بحث براگیز گذشته و ماجراهای پس از آن پایانی نداشت .
این نشانه های اجمالی و گذرا برای این بود که نشان دهم گفتمان انتظار و نقد و بازخواست از مرجعیت در طی نیم قرن گذشته نه تنها روند نزولی نداشته است و بر خلاف آنچه فرید مدرسی ادعا کرده مراسم ارتحالش برگزار نشده است بلکه هر روز به رنگی و شکلی با مرجعیت مواجه و معارض بوده است . این نهاد مرجعیت است که در این سال ها روز به روز ضعیف تر از گذشته شده است و دگیر داغی تنور قرن های پیش را ندارد . سردی که تقصیر و قصور خود مرجعیت در آن کم نیست !
اینکه مرجعیتی که در در طی سه دهه ی اخیر به دلایل گوناگون عملا به حاشیه رانده شده بود بخواهد با استفاده از پتانسیل ها و ظرفیت های جنبش سبز خودش را احیاء کند امری طبیعی ست در حد یک معامله ی پایاپای سیاسی موقت بر مبنای یک وحدت تاکتیکی بر حول منافع مشترک ، یکی به دیگری از محبوبیت متمرکز و قدرت رسانه ای غیر رسمی خود عطا می کند و دیگری نقش اقتدارشکنانه ی خود را پر رنگ تر می کند و بر پایه ی همین وحدت است که نقدی ساده و سبک به مرجعی همچون جناب آقای وحید فریاد کسانی را در می آورد که فریاد آن ها برای حفظ حرمت مرجعیت شاخ بر سر های ما می نشاند اگر ندانیم که پشت این فریادها چه غرض های سیاسی نهفته است !
در این میان استفاده ی از ادبیات کهنه و قدیمی دفاع از نقد ناپذیری مرجعیت از سوی دوستان وجه طنز آلود ماجراست . طنزی که در آن جایگاه علمی یک مرجع را دلیل بر نقد ناپذیری او و ضرورت سکوت در برابر او به حساب می آورند و سعی می کنند با استفاده از ادبیات کلیشه ای و منحط رایج در ادبیات صنفی برخی حوزویان مخالفان خود را از عرصه به در کنند . ادبیاتی که در بیرون از حوزه حنایش رنگ چندانی ندارد . متهم کردن با واژه هایی نظیر بی سواد ، عقده ای ، افرادی دچار اسهال قلم که اساسا یادشان می رود در چه جایگاهی نشسته اند و یا با عبارت هایی نظیر فلان طلبه ، طلبه ی متوسط الحال ، کسانی که گوشه ای از احکام اسلامی را از زبان احکام گویان و ریش سفیدان محله ی خود شنیده اند و امروز احساس می کنند همچون عالمان دینی می توانند مسائل دینی را بفهمند و اظهار نظر کنند و …. در دنیای امروز حتی برای منتقدان مسیح و محمد – صل الله علیه و اله – هم کارآیی و پذیرش ندارد چه برسد به وحید و غیر وحید
بر خلاف آنچه که دوستان تصور می کنند و رواج می دهند راه نقد مرجعیت فقط و فقط از مسیر فقاهت و علوم حوزوی نمی گذرد که با چنین ادبیاتی بشود دهان منتقدان را گل گرفت ! امروزه با غلبه ی گفتمان اخلاقی در جهان می توان با مبانی و اصول اخلاقی مرجعیت را به نقد و چالش کشید ، با توجه به اقتضائات دین داری در دنیای امروز می توان مرجعیت را به چالش کشید ، با توجه به اصول عقلایی می توان به نقد مراجع برخاست . راه نقد برای نشان دادن تناقض در مواضع و سیره و رفتار مراجع برای افراد غیر متخصص در زمینه فقاهت بسته نیست و این همان کاری ست که حتی جوانان دانشجو هم به راحتی انجام می دهند و یک مرجع را با مواضع خودش و مبانی خودش به نقد می کشند . انتظار موضع داشتن از مراجع در باره ی حوادث پس از انتخابات از سوی هر کدام از طرفین ماجرا چه حاکمیت و چه سبز ، انتظاری اخلاقی ست ! خواه تعبیر به سکوت در برابر ظلم و استبداد دینی شود ، خواه تعبیر به سکوت در برابر فتنه و نفاق . مردم از هر دسته و جناحی که باشند کاملا مجازند که مرجع سکوت کرده در برابر حوادثی به این عظمت و با این همه حاشیه را به نقد بکشند و سکوت او را بر نتابند .
سنجیدن میزان حساسیت ها نیز امری اخلاقی ست و مردم کاملا مجازند که شهودهای فطری اخلاقی خویش را معیار و میزان سنجش رویکرد اخلاقی و انسانی یک مرجع قرار دهند و بر اساس آن به انتقاد برخیزند و زبان به مطالبه و انتظار باز کنند . سکوت در برابر بسیاری از فجایع بشری و پس از آن بر آشفتن در برابر واقعه ای خرد نقصی بر مرجع است نه عیبی بر منتقد .
برای نقد به مواضع آقای وحید در باب مساله ی شیعه و سنی و یا نقد به موضع و رویکرد ایشان نسبت به عرفا و یا نقد اخلاقی ادبیات ایشان نسبت به کسانی که نظر آن ها را نمی پسندد و یا نسبت به رویکرد ایشان درباره ی شعائر و …. و حتی اظهار نظر ایشان درباب نسبت قضایای اخیر و ماجرای اذان کردستان الزاما فقاهت و مرجعیت لازم نیست . کمی عقلانیت و اخلاق پشتوانگی بسیاری از نقد ها را کفایت می کند .
ختم الکلام :
دعوا خواه سر نعل اسب قنبر علی خان باشد ، خواه سر لحاف ملّا ، این وسط گوشت قربانی عباس است ! عباس حقیقتی ست که در پای دروغ قربانی می شود . عباس شفافیت و صراحت است که لگد مال اقتضائات مصالح مردان و رندان سیاست – از هر رنگ و ننگ – می شود . عباس انسانیت است که در گرگ و میش دعواهای زرگری به مسلخ می رود . عباس دست های کمک و یاری ست که بریده می شوند تا دست نیازمندی گرفته نشود . عباس آن ادب فخیمی ست که که ما در عطش آن دست و پا می زنیم ، عباس آن سواری ست که قرار است برای کام تشنه ی مردمان این سر زمین جرعه ای از چشمه ی خنکای حقیقت و اخلاص بیاورد و بر روی همه ی افق های سراب زده خط بطلان بکشد … هرچه باشد دعوا سر عباس نیست ،جان عالم به فدایش . همین
Sorry. No data so far.