ماجرا از اواخر مردادماه آغاز شد، دیدار صمیمانه علما، صاحبنظران و میهمانان اجلاس مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام در حسینیه امام خمینی(ره) با رهبر معظم انقلاب اسلامی، جایی که رهبر انقلاب فصل جدیدی از کتاب دشمنی ایالات متحده با مردم ایران را خواندند. در این دیدار مقام معظم رهبری با اشاره به تلاش امریکا برای سوءاستفاده از نتایج مذاکرات هسته ای و نفوذ اقتصادی سیاسی و فرهنگی در ایران، تاکید کردند: “نقشه نظام سلطه در منطقه بر دو پایه ایجاد اختلاف و نفوذ استوار است که باید با نقشه های صحیح هجومی و دفاعی به مبارزه هوشیارانه و بی وقفه با آن پرداخت. با همه توان اجازه نفوذ و حضور آمریکاییها در ایران را نمیدهیم”
این اشاره رهبر انقلاب که بعدا در چند سخنرانی دیگر به صورت مبسوط تری مطرح و تبیین شد شرایطی را فراهم آورد تا رسانه های مختلف به دنبال ریشه ها و مصادیق این هشدار رهبری بیوفتند تا شاید در این مسیر بتوانند کمکی به سد کردن راه نفوذ دشمن به کشور باشند. در همین راستا ما نیز به سراغ شهریار زرشناس رفتیم، کسی که امروز به عنوان یک اندیشمند عرصه تاریخ و فلسفه تسلط بالایی بر جزئیات و دقایق رفتار غرب مدرن با کشورهای مستقل بویژه جمهوری اسلامی ایران دارد. استاد شهریاز زرشناس کتابها و مقالات متعددی درباره تعامل غربی ها با ایران قبل و بعد از انقلاب نوشته و امروز نیز با رصد جریانهای سیاسی، فرهنگی کشور بازگو کننده حضور خطرناک جریان نئولیبرالی در دولت یازدهم است که امروز با حضور گسترده در عرصه اقتصاد و فرهنگ زمینه نفوذ آمریکا به کشور را فراهم کرده است. زرشناس در این گفتگو با بازخوانی رفتار آمریکا در قبال چین، شوروی، شیلی و برخی کشورهای دیگر از این واقعیت سخن می گوید که آمریکا همواره از راه مذاکره زمینه نفوذ خود در کشورهای مستقل را فراهم آورده و موجب فروپاشی و یا تغییر و اضمحلال مواضع و آرمانهای آنها شده است.
آنجه در ادامه میخوانید مشروح گفتگوی خبرنگاران گروه سیاسی «نسیم» با استاد شهریار زرشناس عضو هیات علمی پزوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است:
زمینههای بیرونی و داخلی نفوذ در فضای بعد از برجام را چگونه ارزیابی میکنید؟ و شیوههای نفوذ غرب به خصوص آمریکا در طول تاریخ معاصر به چه شکل بوده است؟
مسئله نفوذ به عبارت دقیقتر مسئله استحاله است. ما با این خطر روبهرو هستیم که نیروهایی، به دنبال فعال کردن یک نوع حرکت استحالهطلبانه در کشور هستند که البته این مسئله در داخل و خارج کشور پیشینه هم دارد.
اصولاً جریان امپریالیسم سرمایهداری در 50-60 سال اخیر حرکت دیپلماتیکی را در قبال کشور ما فعال کرده است و بدون جنگ از طریق دیپلماسی، جنگ نرم خصمانه، تبلیغات به ظاهر دوستانه و همچنین فضا دادن برای درهم آمیزی بیشتر در اقتصاد، مبادلات فرهنگی و فضای سیاسی میخواهد وارد کشور شود.
آن ها در این مدت احساس کرده اند که در کشوری که میخواسته فارغ از سیطره آمریکا و نظام جهانی زندگی کند(با هر ایدئولوژی چه سوسیالیسم مدرن شوروی یا چین و یا هر چیزی دیگری) زمینه مساعد برای فعال کردن یک حرکت وجود دارد چون امپریالیسم یک طرفه نمیتواند فرایند نفوذ و تأثیرگذاری را انجام بدهد مگر اینکه زمینهای در داخل برای مسئله وجود داشته باشد.
دقت کنید، وقتی همین ها احساس کردند در حزب کمونیست شوروی خط عدولی از آن مواضع اصلی آنها وجود دارد که واقعاً هم وجود داشت پروژه نفوذ را آغاز کردند و در دوران رکود اقتصادی شوری در دهه 1970 این خط نفوذ را در داخل بوروکراتهای حزبی تقویت کردند و بویژه آن اتفاقی که بعد از خورشچُف افتاد ساخت ایدئولوژیک شوروی، انسجام، اقتدار و صلابت خود را از دست داد و باعث تردید آفرینی در جامعه نسبت به ایدئولوژیهای آنها شد.
غرب در پروسه به اصطلاح مناسبات دیپلماسی با روسیه، ابتدا بر سر مسئله قراردادهای محدود موشکهای بالستیک و کلاهکهای اتمی یعنی قرارداد سالت با شوروی وارد مذاکره شد اما بعدها مسئله حقوق بشر را هم وارد موضوع کردند و بازی را به یک فاز جدید بردند و نهایتا از طریق توافق هلسینکی 1977 توانستند فضای بازی را کاملا عوض کنند.
استراتژیستهای غربی میگویند ما با فضایی که در توافق هلسینکی ایجاد کرده و پذیرش قواعد مربوط به حقوق بشر را (البته مدل حقوق بشر لیبرالی خودشان را) به شوروی و بلوک شرق تحمیل کردیم در واقع دست نیروهای غربگرا در شوروی و اروپای شرقی را برای فعالیت و تحرک باز کردیم.
از سال 68 برای تهاجم فرهنگی دشمن اتوبان باز کردیم
شوروی بر خلاف ما که از سال 68 اتوبان برای تهاجم فرهنگی دشمن اتوبان باز کردیم (حتی اتوبان دولتی از طریق وزارت ارشاد) فضای خیلی بستهای داشت و به راحتی ابرای ورود فرهنگی غربی راهی قرار نمیداد. لذا غربی ها اتوبان را از طریق هلسینکی ایجاد کردند .
این مثال را به این دلیل عرض کردم که نشان دهم زمانی که استکبار از طریق دیپلماسی یا گسترش مراودات با یک کشوری که آن کشور به هر حال کشور مستقلی است وارد می شود، میخواهد ماهیت اومانیستی خود را وارد آن کشور کند.
سخنان برخی آقایان معادل همان عبارت از سوی خوروشچف در شوروی است
در اول بحث فرمودید که باید زمینهای وجود داشته باشد تا غربیها بتوانند وارد شوند، اینکه آمریکا توانست وارد شوروی شود به خاطر این بود که غربگراهایی در این کشور بودند یا اینکه ورود آمریکا، غربگراها را در شوروی ایجاد کرد؟
من مثال خوروشچف را زدم، خوروشچف با تزهایی که آورد خط شکست وحدت و اقتدار ایدئولوژیک را در حزب کمونیست ایجاد کرد، یکی از تزهای خورشچف همزیستی مسالمتآمیز بود مثل همین رویکرد سازنده با دنیا که آقایان میگویند تعامل سازنده آن دقیقاً همزیستی مسالمتآمیز را آورد.
قبل از آن، تز رسمی دولت شوروی گسترش انقلاب جهانی با مدل خودشان بود، که ما معادل این سخن را در فرمایشات امام به کرات داریم. در صحیفه امام و به تعبیر رهبر انقلاب، حتی یک جا نمیبینید که امام خمینی از آن صحبت کرده باشد که بیاییم با دنیا تعامل کنیم یا مثلاً تنش زدایی کنیم و … بلکه مکرر در مکرر بحث بر سر به هم ریختن نظم موجود است؛ البته این مقایسه به این معنی نیست که من جمهوری اسلامی ایران را با شوروی یک جا قرار بدهم، بلکه میخواهم مدل رفتاری آمریکا را در مقابل رژیمهایی که آنها را ناهمگن و ناچسب با مجموعه خود میداند بفهمیم.
خوروشچف هم میگفت ما میخواهیم با دنیا همزیستی کنیم و وارد مسابقه اقتصادی شویم
در شوروی این اتفاق بعد از استالین رخ میدهد، ویژگی اصلی خورشچف این است که او نماینده خط نرمش است، زمانی که خورشچف از سال 1954 یا 55 به قدرت میرسد و تا سال 1965 در قدرت است چند اتفاق مهم رخ میدهد که یکی از آنها این است که ساخت ایدئولوژیک شوروی را دگرگون میکند؛ یعنی شوروی به جای اینکه بخواهد انقلاب را پیش ببرد میگوید ما با دنیا همزیستی میکنیم و وارد مسابقه اقتصادی میشویم و حرفهایش از نوع دیپلماسی سازش میشود، اتفاق دیگر این است که در اقتصاد بحرانهایی را ایجاد میکند که این بحرانها در دهه 70 رکود فراگیری را در اقتصاد شوروی ایجاد میکنند.
ماجرای سالت 1977 است، در آن زمان خط سازش که در حزب کمونیست با خورشچف فعال شده به صورت موقت با کودتای برژنف کنار میرود اما آن آدمها و اندیشه هایشان نمیمیرند و آثار وجودی آن اندیشه در جامعه شوروی پایدار می ماند. تردید افکنیها، اقتدار ، وحدت و انسجام ایدئولوژیک را شکسته و باعث میشود وقتی دوران برژنف و رکود دوران وی شروع میشود غربیها وارد بازی با برژنف خسته و دولت بحرانزدهاش بشوند؛ در این بازی در یکی از سالتهای یک یا دو به شوروی امتیازدهی میکنند اما بعدا مسئله حقوق بشر را به آنها تحمیل میکنند و از آنجا است که یک موج حرکت فرهنگی در حوزههای موسیقی، ادبیات و تا حدی سینما برای تاثیر ایدئولوژیک شروع میشود و این حرکتها کمک میکند که وقتی که برژنف سال 1982 میمیرد از سه جانشینی که پشت سر هم میآیند دوتای آنها بسیار پررنگتر در خط سازش هستند که یکی آندرکوف و دیگری گورباچف است.
آمریکا زمانی به سراغ یک کشور مستقل می رود که بداند در آن کشور زمینه نفوذ وجود دارد
دقت کنید که من نمیخواهم عیناً الگو برداری کنم بلکه میخواهم بگویم آمریکا زمانی میرود سراغ یک کشور انقلابی، یا یک کشور مستقل که احساس کند در آن کشور یک زمینه وجود دارد.
نمونه دیگر این استحاله چین با دیپلماسی پینگ پونگش است . غربی ها سال 1972 سراغ مائو رفتند، مائوی پیری که گرایش به راست پیدا کرده بود و غربی ها احساس کردند که حالا خط استحاله در چین واقعاً وجود دارد و میشود روی آن تکیه کرد.
زمانی که نیکسون رئیس جمهور بود و کسینجر به چین سفر کرد، زمانی بود که هیچ کس باور نمیکرد که آمریکایی ها به قول خودشان از طریق دیپلماسی پینگ پونگ بتوانند روی مسیر چین تأثیر بگذارند، چهار سال بعد یعنی سال 1976 مائو مرد و دنگژیائوپینگ رهبر چین شد و تمام فضای چین را عوض کرد؛ یعنی چین امروز نئولیبرالی که مستغرق در نظام سرمایهداری است محصول آن روندی است که دنگ ژیائوپینگ رسمیاش کرد، البته قبل از دنگ ژیائوپینگ هم وجود داشت اما او اعلامش کرد.
به این ترتیب وارد این جریان در ایران می شویم، در ایران شاهد هستیم که تقریباً از سال 62 یا 63 به بعد، یک جریانِ فعال و بسترساز برای تهاجم فرهنگی در داخل کشور داریم که این جریان از سال 68 به بعد کاملاً سازماندهی شد و حتی آشکارا خودش را فعلیت بخشید و بعد به موازات آن یک روند اقتصاد سرمایهداری هم در آن شکل گرفت که مکمل این روند فرهنگی است و به این ترتیب فضا کاملاً برای اینکه یک خط استحاله در نظام باشد دارد آماده میشود.
معتقدم ما این خط استحاله پنهان را در دهه 60 در نظام داشتیم؛ جدا از اینکه از همان روز تولد جمهوری اسلامی یک جناح شریک لیبرال همیشه با آن بوده یعنی مهندس بازرگان، سنجابی، فروهر و نهضت آزادی که تا مقطع لانه جاسوسی همراه بودند و بعد از آن هم بلافاصله بنیصدر در بهمن 58 رئیس جمهور شد و از اردیبهشت 59 و خرداد کمکم تمایلات لیبرالیاش را نشان داد و یک شریک کاملاً لیبرال در صحنه بود و وقتی که در سال 60 او رفت هنوز لیبرالهایی مانند صباغیان، حمید سلامتیان، بازرگان و یزدی در مجلس بودند که البته خیلی حضورشان پر رنگ نبود.
چند عامل مانع تحرک شدید لیبرال ها در نظام جمهوری اسلامی بود که یکی از این عوامل حضور امام خمینی بود و عوامل بعدی فضای جنگ، حمایت بینهایت مردمی از انقلاب و دیگری تازه بودن انقلاب بود که هنوز به اینها مجال نمیداد تا خیلی متحرک باشند، منتهی اینها حرکتهای خود را سازماندهی کردند و به جرأت میتوان گفت فضاسازی برای تهاجم فرهنگی که از 62 به بعد شروع شد از 68 آشکار شد و این آشکار شدن در سال 68 تقریباً همزمان با اصلاحات گورباچف است و فضا به حدی در آن سالها در مورد آمدن پروستریکا به ایران هست که شهید آوینی سر مقاله در مجله سوره تحت عنوان “پروستریکای اسلامی وجود ندارد” مینویسد.
در سال 68 ما شاهد این هستیم که یک طیف بروکرات در کشور سر کار میآیند که بوروکراتهای مسلمان هستند؛ اینها نگاهشان به عالم نگاه این نیست که ما می خواهیم عالم را عوض کنیم بلکه نگاهشان این است که ما هم این معیارها را قبول داریم و میخواهیم با این معیارها به یک کشور توسعه یافته در چارچوب آنها تبدیل شویم؛ یعنی نگاه، نگاه انقلابی به هم زننده نظم عالم امام خمینی نیست. نگاه آنها این است که این نظام جهانی، نظام درستی است و ما الآن میخواهیم با این معیارها به یک کشور توسعه یافتهای تبدیل شویم؛ این بروکراتها که بوروکراتهای کارگزارانی هستند، در سال 68 آشکارا عنوان میکردند که ما میخواهیم کشورهایی مثل فیلیپین، به خصوص مالزی، ترکیه و کره جنوبی را به عنوان الگوی خود قرار دهیم.
البته این الگوها تمامشان کشورهای نیمه پیرامونی در نظام جهانی سلطه هستند که استقلالی از خود ندارند و اتفاقاً با یک عطسه کشورهای متروپل دچار زکام میشوند و با یک تکان در آنجا، اینها هم به هم میریزند که نمونهاش ماجرای 1997 است که با یک فشار مالی کشورهای متروپل کل ببرهای کاغذی آسیا به هم ریخت و 18 کشور را نابود کرد؛ یعنی اصلاً حرفها اینها در مورد استقلال نیست و اینها در چارچوب نظام جهانی برایشان تعیین کرده دارند حرکت میکنند.
در این کشورها فقط چون گردش سرمایه را زیاد کردند، عنوان شد که ما رشد اقتصادی داریم؛ حال سوال این است، رشد اقتصادی که به رفاه عموم منجر نشود و نتواند تودهها را تأمین کند و نتیجهاش فاصله طبقاتی و فقر باشد به چه دردی میخورد؟ اقتصاددانان مدرن لیبرال با معیاری به نام رشد اقتصادی که مبتنی بر تولید و گردش سرمایه است ما را فریب میدهند ؛ حجم نجومی سرمایههای خارجی در کشوری مثل فیلیپین، مالزی و یا سنگاپور، تولید سرمایه میکند اما بالای 90 درصد سرمایه دوباره به متروپل میرود و چیزی نصیب مردم نمیشود.
لذا با وجود اینکه عدالت در این کشورها در کار نیست خوشحال هستند که اقتصادشان، رتبه 14 یا 15 دنیا است، اما باید گفت که اصلاً این کشورها حتی اگر اقتصاد 5 دنیا هم باشند، وقتی فقر و بیعدالتی در آنها هست مشکلی از کشورشان دوا نمیکند.
هندوستان با معیارهای این کشورها اقتصاد پنجم یا ششم دنیا است ولی در بمبئی آدمهای بسیاری باید لحاف بگیرند شب کف خیابان بخوابند و خانه و بسترشان همان یک لحاف است. لذا جریان سرمایه در این کشور ها هرچقدر هم که بالا باشد باید رشد را از رفاه متمایز کنیم.
دموکرات مسلمانها در ایران الگوی بالاتر از مالزی ندارند
در ایران در سال 68 کسانی به قدرت رسیدند (البته قبلش در دوران موسوی هم بودند) که آشکارا معیارهایشان همین بود یعنی آنها بروکراتهای مسلمان بودند. همان چیزی که بعدها آقای مرعشی آشکارا گفت که ما یک حزب لیبرال دموکرات مسلمانیم و همین نگاه همان موقع هم بود یعنی تیم بروکراتیک دولت کارگزاران سال 68 همان چیزی بود که آقای مرعشی بعداً آشکارش کرد.
یک جریان لیبرال دموکرات مسلمان چیزی بیش از مالزی نمیخواهد و الگویش مالزی و ترکیه است همان الگویی که آقای سریع القلم مکرر و مکرر در کتابهایش میگوید یعنی اگر کتابهایش را میبینید دائماً از اینها حرف میزند یعنی به عنوان آرزو مطرح میکند.
یکی از مسئولین دولت کارگزاران آن زمان میگفت به حق پنج تن که ما روزی مالزی شویم این یعنی رؤیای آنها این است، این جریان وقتی پر و بال و میدان تحرک پیدا میکنند با سیاستهای فرهنگی خود برای خط همسو با نظام جهانی بستر حرکت ایجاد میکند و وقتی ساخت اقتصادی را عوض میکند این پیام را به نظام جهانی میدهد که زمینه آماده است تا یک جریان اصلاح طلب داخل کشور پدید آید پررنگتر از آن چیزی که شوروی 1977 و چین 1972 بود.
لذا آمریکا چند بار رفتاریهایی مشابه آنچه در چین و شوروی رخ داد را با عناوین و تاکتیکهای سیاسی مختلف در ایران اجرا کردند، یک بار این مدل را با کارگزاران در سال 68 اجرا کردند؛ که از 68 تا 76 به دنبال این بودند که زیرساختهای اقتصادی را به سمتی ببرند که این استحاله را پر رنگ کنند و سال 76 به بعد تحت شعار اصلاحات میخواستند از این زیرساختهای اقتصادی و فضای فرهنگی ایجاد شده نتیجه سیاسی بگیرند و ساخت سیاسی را عوض کنند که موفق نشدند، یعنی شکستشان در 78 آنها را در موضع دفاع تا سال 88 انداخت که در سال 88 دوباره با یک شعار و حرکت جدید آمدند که البته دوباره شکست خوردند اما در سال 92 با یک تاکتیک تازهای وارد شدند.
شعار آنها شعار اعتدال است که البته به هیچ عنوان حرف تازهای نیست و حرف تازه ای هم ندارند و تمام حرفشان همان حرف کارگزاران، جریان اصلاحات و جریان فتنه است که ما باید دست از شعارهای انقلابی و آرمان گراییمان برداریم و با نظام جهانی کنار بیاییم و در نرمهای آن قرار بگیریم .
این خط بعد از کودتای 88 از تحرک افتاده بود یعنی بعد شکست کودتا این جریان در فضای سیاسی و فضای فرهنگی ایران ایزوله شد و این جریان عقب رفت؛ اولاً سازمان آنها فرو ریخت و تعداد زیادی از احزاب اصلیشان منحل شد، تعداد زیادی از چهرههایشان مانند سروش، حقیقتجو و… از کشور فرار کردند، خیلیها بازداشت شدند و سازمان آنها به هم ریخت و مدلی که به لحاظ ایدئولوژیک تبلیغش میکردند یعنی مدلی با محوریت روشنفکری دینی و تحت شعار اصلاحات و تغییر ساختار قدرت فرو ریخت؛ کودتا شکست خورد و به هم ریختند.
اینها نیاز به این داشتند که یک سازمان جدید طراحی کنند و با نیروهای جدیدی که پیشانیشان مهر خورده نیست وارد بازی شوند، به علاوه اینکه بتوانند آن نیروهای ایزوله شده را دوباره فعال کنند و نیاز به این داشتندکه یک فرم ایدئولوژیک جدیدی را مطرح کنند یعنی دیگر نمیشد که با همان شعار روشنفکری دینی و همان حرفها جلو آمد، باید یک حرف تازه میزدند لذا شعار اعتدال را مطرح کردند، و تحت نام یک گفتمان و شعار جدید بخشی از همان بدنه بوروکراتیکی که کمتر آسیب دیده بود و مستقیماً در فتنه شرکت نکرده بود را فعال کردند. از طرفی آنها فضایی احتیاج داشتند که بتوانند عرض اندام کنند لذا آن فضای عرض اندام را تحریمها ایجاد کرد یعنی تحریمها فشاری را روی جامعه از نظر اقتصادی آورد و بعد اینگونه القا کردند که این فشار نتیجه ایستادگی سرسختانه افراطی شما در مقابل نظام جهانی است و اگر شما در مقابل نظام جهانی به صورت افراطی نایستید و اگر شما تعامل سازنده داشته و خردمندانه رفتار کنید این فشارها هم برداشته میشود.
ماهوارهها و جریان مطبوعاتی وابسته به این جریان در کنار سوء مدیریتی هم که واقعاً از سال 90 به بعد در کشور وجود داشت این فضا را تشدید و به سمت و سویی سوق داد که این جریان در سال 92 تابلوی عقل، درایت و تدبیر را بالا بگیرند . به عبارتی اگر تحریمها این فشار روانی را در جامعه ایجاد نمیکرد و اینها نمیتوانستند این فشار اقتصادی را با مسئله رابطه ما با نظام جهانی گره بزنند نمیتوانستند آن نتیجه را در سال 92 بگیرند و نتیجتا جریان استحاله طلب در داخل نظام نمیتوانست فعال شود.
میخواهند به مردم القا کنند کسی در جهان با شما دشمنی ندارد، مساله یک سوئ تفاهم ساده و قابل حل است
این جریان تلاش کرده به جامعه اینگونه القا کند که دشمن به دنبال کسب اعتماد است و با شما دشمنی ندارد بلکه یک سوء تفاهم بین شما و غرب ایجاد شده است، شما به آنها اعتماد بدهید آنها هم راضی میشوند با شما کنار بیایند و مسائل هم حل میشود. خب مردم هم که اکثراً بینش سیاسی خاصی ندارند و بعضا نگاه به تاریخ نمیکنند و در واقع شرایط عینی را میبینند و می گوید بس کنید دیگر کنار بیایید تا تمام شود!
پس نتیجه این ماجرا تجدید ساختار و قوای این جریان می شود، آنها دوباره شریک فعال علنی حاکمیت شدند با این تفاوت که اینجا برایشان فضای آماده شده در فرهنگ و اقتصاد وجود دارد، البته در اقتصاد بودند ولی علنیتر شد و در فرهنگ دیگر سنگ تمام گذاشتند، یعنی واقعاً از آن فرصتی که برایشان به دست آمده با تمام قوا در حال استفاده هستند.
یعنی در مساله نفوذ در عرصه فرهنگی امروز جدی تر از گذشته و یا جدی تر از سایر حوزه ها است؟
جداً و به جرأت میتوانم بگویم فضایی که امروز برای این جریان در راستای تهاجم فرهنگی ایجاد شده حتی در زمان مهاجرانی در زمان وزارت خود و در زمان وزارت مسجد جامعی ابداً وجود نداشته است. یعنی فضای وحشتناکی ایجاد کرده اند، من نمیدانم تزریق مالی در عرصه فرهنگ را چگونه انجام داده اند اما بیبرو و برگرد با تزریق مالی بزرگی امروز تهاجم فرهنگی در جریان است، این جریان امروز هر چه مترجم، داستان نویس و شاعر داشته را فعال کرده است، چنانکه شاهدیم ناشرینی که برای سالیان زیاد اثری از آثارشان نبود، امروز به میدان بازگشته اند.
وقتی پول باشد نویسنده و مترجم هم هست، امروز شاهدیم که تغذیه پر فشار مالی در این عرصه صورت گرفته است و فضا به شدت در حال پر شدن است و برای اثبات این حرف هم فقط لازم است یک سری به ویترین کتابفروشی ها زده شود، همین.
با این شرایط معتقدم 50 سال دیگر اگر کسی بخواهد تاریخ ادبیات ایران را بنویسد یقیناً از چند ناشر خاص یاد خواهد کرد که در دهه 90 جریان ادبی ما را به انحراف کشاند. این جریان امروز به صورت پر تعداد در حال تربیت نسل جوانی از نویسنده هایی با اندیشه های متفاوتی از سبک زندگی نسبت به جامعه امروز ایران است، و احتمالا بخشی از آنها تا چند سال دیگر به چهره ای در این عرصه تبدیل خواهند شد.
تم درونی آثار همگی این افراد ترویج دهنده یک سبک زندگی سکولار نئولیبرال است، یعنی حتی سبک زندگی سکولار لیبرال نیست! چرا که سکولار لیبرالها در سبک زندگی خود معتقد به برخی چارچوب های اخلاقی هستند یعنی احکام اخلاقی داشتند مثل “لاک” و “کانت” که جهان را بی معنی نمیدیدند، منتهی معناهایشان بورژوا و لیبرالی بود.
اما سبک زندگی که این گروه به دنبال ترویج آن هستند یک سبک زندگی شکاکانه بریده از اخلاقی است که دقیقاً نئولیبرال است، اگر در آثار این افراد دقت کنید این درون مایه به وضوح به چشم می آید. البته من کاری به صحنه مستهجن ندارم چرا که بسیار زیاد است مانند کتاب “بگذار میترا بخوابد”، هرچند که معقتدم این مساله پرداختن بهامور مستهجن هم سطحی است.
امروز اگر جوانان ما با این ادبیات مأنوس شوند قطعا درون مایه سبک زندگی آنها عوض میشود. از طرف دیگر بازاری که این روزها به روی ترجمه گشوده شده هم باید مورد توجه قرار گیرد. گشایش بازار امروز برای آثار ترجمه کاملا بینظیر است یعنی شب و روز تمام آثار مهجور گذشته که به نحوی امکان نشر نداشت به هر دلیلی همه دوباره آمده اند مجوز گرفته اند و وارد بازار شده اند .
کل تیراژهای کتابهای گنجی و مهاجرانی چگونه به فروش میرفت!؟
با این تفاسیری که گفتم با این حجم عرضه و آمار رسمی و غیر رسمی از فروش کتاب و کتابخوان های جامعه ما، به یقین باید گفت که محال است از راه فروش هزینه چاپ و توزیع این همه کتاب تامین شود.
تعداد تیراژ کتابهای معمول ما در حد 1500 نسخه است و تازه همین تعداد هم معمولا دو سه سالی طول میکشد تا به فروش برود. حال باید پرسید چه کسی این همه کتاب را میخواند؟ بعد کدام ناشر حاضر است این ریسک مالی را بپزیرد، مگر اینکه تامین مالی از منبع دیگری باشد!
نکته دیگر اینکه اگر ویترین ناشرین دوره اصلاحات را هم به خاطر بیاوریم همچنین فضایی مانند فضای امروز قابل مشاهده است. آن روزها کتابهایی از اکبر گنجی یا عطالله مهاجرانی ناگهانی به چاپ سوم، چهارم و پنجم می رسید. آن روز ها ما می گفتیم راز این ماجرا چیست؟ یعنی مردم اینقدر کتاب میخوانند؟ که بعد از بررسی فهمیدیم که خانم فاطمه حقیقتجو که آن موقع در نهادکتابخانه بود دستور خرید کل تیراژ این کتابها را داده بود و هرچه را که می شد به کتابخانهها می فرستادند و آنچه که نمیشد را انبار می کردند. یعنی بعدها که دولت تغییر کرد یکی از معضلات ما این بود که چگونه این انبارها را از کتابهای اکبر گنجی و مهاجرانی خالی کنیم.
تغییر فضای ذهنی جامعه ما از هر نفوذی برای غرب مهمتر است
لذا باید بگوییم که از راههای نفوذ به کشور اینها هم هستند، یعنی راه نفوذ فقط این نیست که چند جاسوس سراغ ما بفرستند! به عبارتی از هر نفوذی مهمتر این است که فضای ذهنی ما را عوض میکنند که این از هر نفوذی قوی تر است؛ بالاخره این کتابها را جوانان میخوانند و روی آنها اثر می گذارد.
جنگ نرم همین است که این روزها خیلی خوب در حال عملیاتی شدن است، انقدر عرضه این محصولات بالا رفته که فرد به هر شکلی بخواهد انتخاب کند بالاخره باید یکی از اینها را انتخاب کند، بعد از آن شاهدیم که نظام دانشگاهی هم که در دستشان هست در آنجا هم دقیقا اینها را ادغام میکنند.
اگر وزارت ارشاد به دست نئولیبرال ها نبود، فضای فرهنگی کشور اینگونه تحت نفوذ قرار نمی گرفت
خب این نفوذ تا به این حد چگونه ایجاد شده است؟
شهریار زرشناس: این نفوذ ناشی از حضور تأثیرگذار جناح نئولیبرال در قدرت است چرا که اگر وزارت ارشاد در دست این جناح نبود نمیتوانستند فضا را اینگونه مدیریت کنند چنانکه فعالیت و تحرک وحشتناکی در مطبوعات و بازار نشر ایجاد کرده اند. این مدیریت امروز در وزارتهای آموزشی هم هست. لذا حضور آقایان در ارشاد و دیگر وزارتخانه های مربوط به امور آموزشی در کشور وقتی 4-5 سال ادامه داشته باشد فضای جامعه را حتماً عوض میکند. ما امروز جامعهای داریم که ماهواره و شبکه های مثل “من و تو” حتی در روستاها هم رفته و کتاب معرفی میکند! این شبکه ها دائما کتابهایی که جریان نئولیبرال در کشور تولید میکنند را معرفی میکنند.
قبلا بیان کرده بودید که توافق هسته ای حرکت این جریان را در کشور تسهیل کرده، هنوز هم معتقد هستید؟ ادله شما جیست؟
برجام میدان تحرک جناح نئو لیبرال در ایران را به شدت میتواند بالا ببرد چنانچه بالا هم برده است؛ به نظر من اینکه بلافاصله بعد از برجام رهبری ورود کردند و برروی مساله نفوذ تأکید کردند به این علت بود که تحرکات مختلف آمریکا را مشاهده می کردند.
دقت کنید اگر جریانی که گفتم با فضایی که ساخته بودند در رسیدن به برجام و عملیاتی کردن آن موفق نمی شدند، به موجوداتی سرشکسته، شرمگین و فاقد اعتماد به نفس و فاقد اعتبار عمومی تبدیل می شدند و نمیتوانستند سیاستهایی که حتی در این دو سال پیش بردند را هم ادامه بدهند، اما موفقیت در انجام توافق به اینها میدان ظهور و بروز داد.
یک دفعه شبکه مطبوعاتی نزدیک به این جریان مذاکره کنندگان را در قامت مصدق و امیرکبیر رونمایی کردند تا با موج تبلیغی یک احساس امید کاذب در جامعه ایجاد کنند و از طریق آن هم شرایط تحرک خودشان را در عرصه سیاست و فرهنگ مهیا کنند.
خطری که برجام برای جامعه دارد این است، یعنی میدان حرکت جناح نئو لیبرال را زیاد میکند و نقشآفرینی و تأثیرگذاری آنها را بالا میبرد و این اتفاقی است که امروز در حال وقوع است.
به نظر من تمام سخنان مقام معظم رهبری هم متمرکز برروی این است که با فعال کردن نیروهای حزب اللهی و با افزودن بر بصیرتشان و با تأکید بر ارزشها بتوانند جامعه را از مساله نفوذ مصون کنند.
وقتی جناح نئولیبرال تحرکش زیاد شود اولین کارش این است که به دنیا و به داخل بگوید که ما عاقل شدیم و دیگر مواضع انقلابی و آرمانی نداریم؛ اینکه میگویند بعد از برجام نمیشود هر حرفی را زد به همین علت است، اینکه بعد از برجام صدایشان بلند میشود به این معنا است که ما تحرک میخواهیم، چرا شورای نگهبان را به چالش میطلبند؟ چون شورای نگهبان سد سهم خواهی است. خب در مقابل این فضا هم مقام معظم رهبری مداوم از جریان مقاومت در منطقه، از حزب الله دفاع می کنند، از جنایات بی حد و حصر آمریکا می گویند و از نهادهایی مانند شورای نگهبان که طبق قانون اساسی و آرمانهای امام خمینی(ره) کار میکند حمایت میکنند یعنی دائما وجود انقلابی گری و رفتار آرمانگرایانه نظام اسلامی را برجسته میکنند و دقیقاً نشان میدهد که میخواهند راه نفوذ بر کشور را ببندند.
تحرکات روانی برای مقابله با جریان نئولیبرال کافی نیست، ایستادگی واقعی میخواهد
خب این همه مساله ماست؟
خیر همه مسئله ما نیست، عمده مسئله ما این است که بالاخره در عرصه اقتصاد و فرهنگ با تحرکات فقط روانی نمیتوانیم مقابله کنیم و باید ایستادگی واقعی بکنیم و باز من فکر میکنم که تاکید حضرت آقا بر اقتصاد مقاومتی که خیلی جدیتر از سابق حتی با طلب زمان بندی بیان می شود به همین علت است.
چرا؟ چون این جریان احساس کردند که بعد از برجام یک میدان فرهنگ، سیاست، اقتصادی، برایشان باز است و کسی به کسی نیست البته توجهشان به فرهنگ و اقتصاد به عنوان دو عرصه مکمل یکدیگر ویژه است. و این کار را می کنند تا نتیجهاش را در سیاست ببرند.
بر روی آمدن سرمایه خارجی حساب کرده اند و میگویند بدون ورود آن وضع ما تغییر نمی کند.
مساله مهم دیگر این است که اینها امروز بر روی ورود سرمایه های خارجی به کشور حساب ویژه ای باز کرده اند، چون سرمایه خارجی هم می تواند به تحرک این جریان به صورت فوق العاده بیافزاید. در اقتصاد اینها چند توهم را مدام به جامعه القاء میکنند، یک توهمشان این است که بدون آمدن سرمایه خارجی وضع ما تغییر نمیکند نکته دومشان این است که گویا با صرف آمدن سرمایه خارجی همه چیز دگرگون خواهد شد و این هر دو بی اساس است، یعنی مسئله ما این نیست که سرمایه خارجی نیاید مسئله ما رابطه و نسبتی است که با سرمایه خارجی داریم، یعنی آن حرفی که یک مسئول ارشد دولت گفت ما در مناطق آزاد صد در صد واگذاری به شرکتهای خارجی داریم، این حرف فاجعه است! این حرف حتی در امارات و دوبی هم در این حد نیست یا مثلاً بحث قراردادهای جذاب نفتی که مسئولان وزارت میگویند یعنی چه؟ قرارداد جذاب برای شرکتهای امپریالیستی چند ملیتی یعنی چه؟ قراردادی برای اینها جذاب است که اینها بتواند در آن اعمال نفوذ و مدیریت کنند.
ببینید حتی مصدق ناسیونالیست ملی سکولار زیر بار مدلهای اینچنینی نرفت، یعنی آن چیزی که اینها مدتها میگویند که خیلی شرایط خوبی است و شرکتهای خارجی به مصدق پیشنهاد کرد و مصدق اشتباه کرد و قبول نکرد بله از لحاظ امتیازدهی بالا بود ولی چون مدیریت را به ایران نمیداد و یا اینکه سهم ایران را در مدیریت پایین میآورد مصدق قبول نکرد و فشار اقتصادی که سرنگونش کرد را پذیرفت ولی این شرایط را قبول کند.
اینجا ما داریم به ورطهای نزدیک میشویم که این آقایان از هول حلیم دارند میافتند توی دیگ، که البته این از هول انجام پروسه استحاله انجام میشود؛ شرکتها خارجی که میآیند چند مساله دارد اولا این منطق سرمایهدار مدرن و شرکتهای امپریالیستی که هیچ جایی نمیروند و اقدام سرمایهگذارانه یا فعالیت اقتصادی نمیکنند مگر اینکه سود تضمین شده داشته باشند.
رونق اقتصادی با حضور شرکتهای خارجی حاصلی جز فقر و بی عدالتی ندارد
اینها چرا به سراغ کشورهای پیرامونی میروند؟ یکی به دلیل اینکه منابع طبیعی دارند که میتوانند از آن استفاده کنند یا به عبارتی غارت کنند و یکی هم اینکه نیروی کار ارزان دارند چون نیروی کار در کشورهای متروپل گران است ولی اینجا راحت میتوانند نیروی کار ارزان بیابند. مثلاً به یک کارگر دختر 12 یا 13 ساله اندونزیایی روزی 80 سنت حقوق می دهند یا مثلاً در بنگلادش و حتی در چین میتوانند آدمها را با زیر یک دلار به کار وادار کنند آن هم روزی 12 ساعت و اگر طرف نفس کشید یا اینکه حرف زد بیرونش کنند، چون قوانین حمایتی هم وجود ندارد پس برایشان بهشت است.
البته در این وسط دروغی هم می گویند که ما برای شما رونق آوردیم. 5 هزار کارگر را مشغول به کار می کنند منتهی با شرایط استثماری و در این حال چهار تا مهندس هم میبرند سر کار اما هم نیروی کار ما را استثمار میکنند و هم منابع طبیعی ما را و بعد چیزی برای ما نمیگذارند، یعنی زمانی که سودشان تمام شد میروند و بعد اگر دو تومان اینجا میگذارند برای اینکه اینجا سرمایهگذاری کنند دقیقاً دو هزار تومان میبرند.
امروز ما در شرایطی قرار گرفتیم که خودمان خوشحالیم و استقبال میکنیم که بیایید ما را استثمار کنید. ما می گوییم اگر قرار بود شرکتهای امپریالیستی و چند ملیتی اقتصادی را رونق بدهند چرا اقتصاد هاییتی را رونق نمیدهند چرا اقتصاد پرو را رونق نمیدهند؟ این شرکت ها رشد میآورند اما رفاه نمیآورند شما نگاه کنید پرو فقیرترین کشور دنیا است ولی حیات خلوت شرکتهای چند ملیتی هم هست. شیلی هم دقیقا بعد از 1973 به همین وضعیت دچار شده است. آلنده از شیلی رفت و پینوشه آمد و آنچه سالها بر سر نفت ایران رفت بر سر مس شیلی آمد. در زمان پینوشه این شرکت ها تمام شیلی را بلعیدند و امروز باید ماحصل آن یعنی زندگی مردم شیلی را دید و تاسف خورد.
همان موقع آمریکایی ها گفتند که قتل عام اقتصادی در شیلی انجام داده ایم. به درستی باید گفت که آمدن شرکت های خارجی شاید رونق و رشد اقتصادی ایجاد کنند اما آنها با خود فقر و بی عدالتی را هم می آروند.
علت شرایط نا به سامان اقتصادی امروز کشور مربوطی به روند 100 یا 200 ساله است. از سال 1290 شمسی علت مسائل ما دقیقاً ساخت غلط اقتصادی هست که آن را نظام جهانی به ما تحمیل کرد و ما بعد از انقلاب هیچ مدل جایگزینی برای آن نداشتیم. ساخت نگذاشتیم و دقیقاً روی این ساخت حرکت کردیم الآن شرکتهای چند ملیتی که میآیند سراغ ما نه فقط هیچ کمکی به اینکه ما بتوانیم از بحرانهای این ساخت خارج شویم نمیکنند بلکه دقیقاً باتلاق بحرانزده این ساخت را تشدید خواهند کرد پس به این ترتیب ما باید این را درک کنیم و این را به جامعه منتقل کنیم مشکلات اقتصادی ما ریشه در اقتصاد وابسته ما دارد و اگر میخواهیم این مشکلات رفع شود به دنبال استقلال اقتصادی باید باشیم.
شرکتهای چند ملیتی دشمن استقلال اقتصادی تمام کشورها هستند، اینها وابستگی را تشدید خواهند کرد. استقلال یک شعار نیست یک آرمان نیست که ما بگوییم نمیخواهم و میخواهم راحت زندگی کند، استقلال پیشنیاز زندگی راحت است و تا زمانی که من استقلال اقتصادی نداشته باشم زندگی راحت اقتصادی ندارم.
اگر پیش نیاز زندگی راحت اقتصادی، وابستگی بود الآن پرو و هائینی و بنگلادش باید بهترین کشورهای دنیا میبودند.
جریان نئولیبرال این مساله را در جامعه معکوس القاء کردند و اینطور می گویند که پیشنیاز زندگی راحت اقتصادی وابستگی است که البته اصلاً اینگونه نیست. اگر پیش نیاز زندگی راحت اقتصادی، وابستگی بود الآن پرو و هائینی و بنگلادش باید بهترین کشورهای دنیا میبودند.
معادله تئوریک اینها این است که مسائل اقتصادی زمانی حل میشود که شرکتهای چند ملیتی بیایند و ما مشکلاتمان ناشی از تاکید بر استقلالمان هست. لذا اگر استقلال را کنار بگذاریم و وابستگی، هضم شدن و یا به قول اینها “تعامل سازنده” بیاید مشکلات حل میشود که این دروغ، غلط و بی پایه است هم به لحاظ نظری بی پایه است و هم تجربه تاریخی نشان میدهد که بی پایه است.
این مساله یک روزنه نفوذ است که البته روزنه کمی نیست، یعنی اگر شرکتهای چند ملیتی در اقتصاد ما سهیم شوند بی تردید نتایج سیاسی ناگواری برای نظام خواهد داشت و شک نکنید یعنی به روزی خواهیم رسید که یک شرکت و کمپانی میتواند در این کشور کودتا کند، شیلی بیخودی به اینجا نرسید و اصلاً تعجب نکنید نتیجه 50 سال نفوذ اقتصادی است که یک دفعه یک کمپانی تصمیم میگیرد و یک حکومت را بر می اندازد در آن کشور و صد هزار آدم را در استادیوم صد هزار نفریاش دستگیر میکند و همه را میکشد اینها چیز سادهای نیست.
در تمام کشورهای پیرامونی زمانی بنیه صنعتی بالا رفته که دولت مستقلاً وارد شده و در سرمایههای صنعتی و استراتژیک مثل نفت سرمایه گذاری کرده است. سرمایه خارجی دلش برای ما نسوخته، آن ها به دنبال سودشان هستند و هرگز در مراکز تولیدی و مولد سرمایه گذاری نمیکند. آنها فقط میآیند در جاهایی که سودآور است و آنجا هم بخش غیرمولد است تنها بخش اقتصاد ما که بسیار سودآور است و صنعتی هم نیست نفت و گاز است.
مطمئنا غربی ها در ایران برای هتل سازی، برج سازییا شهرک سازی یا در بخش صنعت هواپیمایی می آیند اما مطمئن باشید صنعت استراتژیک ایجاد نخواهند کرد نه به این جهت که نمیخواهند و احساس رقابت و ترس دارند چون سود ندارد و حتی سرمایهدار داخلی ما هم نمیرود.
پس این مسئله روزنه نفوذ در اقتصاد یعنی به میزانی که از استقلال اقتصادیمان کم میشود وضع اقتصادی ما هم بدتر میشود و این را هم باید درک کنیم وقتی که شرکتهای خارجی میآیند حتماً و یقیناً برای بازاریابی کالاهایشان می آیند یعنی به تک تک ما به عنوان نیروی کار و بازار زنده برای فروش کالاهایشان نگاه میکنند و یقیناً وفور کالاهایشان فرهنگ و سبک زندگی ما را عوض خواهد کرد. مطمئن باشید سرمایه خارجی بیاید برندهایشان می آیند و نمایندگیهای عریض و طویل اینها در شهرهای ما پدیدار خواهد شد و این اتفاق مدل زندگی ما را عوض میکند، سیمای لباس پوشیدن آدمها را عوض میکند و سیمای شهرها را تغییر میدهد.
ممنون که این وقت را در اختیار ما قرار دادید.
Sorry. No data so far.