متن زیر یادداشتی از اسماعیل رئیسی، پژوهشگر ، نویسنده و مترجم کتاب بهای نابرابری در نقد برخی اظهارات آیت الله محقق داماد است که در ادامه می خوانید؛
حضرت آیت الله سید مصطفی محقق داماد
با سلام و آرزوی شادکامی
انتشار سخنان جناب عالی در آئین نکوداشت یکی از مترجمین کشور موجب این متن شد.
در آن سخنان نگاهی به خاورمیانه در یک قرن اخیر داشته و با تاکید بر اینکه از لبنان تا افغانستان را تفکرچپ فرا گرفته بود و شراره های این آتش حتی هیزم حوزه های علمیه را نیز برافروخته بود، اشاره نموده اید که کتبی هم چون اصول فلسفه و روش رئالیسم ضمن زحمتی که مولفین آن کشیدند هیچ چپگرائی را از مسیر خود باز نگرداند، اما آثاری هم چون جامعه باز و دشمنانش، موثر واقع شد چندان که مایلید بدانید آیا چپگرائی هست که این کتاب را خوانده و از مسیر خود باز نگشته باشد؟ آنگاه گریزی به وضع موجود زده وگرایشات چپگرایانه امروز را آتش زیر خاکستر دانسته و اشاره کرده اید اندیشه حمایت از فقرا و پابرهنه ها دوباره زنده شده است. ابراز نگرانی فرموده اید اگر راهی که کتاب «جامعه باز و دشمنانش» در ایران نشان داد ادامه نیابد بیم آن می رود همان دیدگاه سوسیالیستی این بار با روغن داغ دین که بسیار خطرناک تر است در جامعه گسترش یابد و داعشی دیگر در ایران پا بگیرد. در پایان هم آرزو کرده اید خداوند، ایران را از جهل مقدس در امان دارد.
و اما چند نکته
«تحت نظام کمونیستی انسان از انسان بهره کشی می کند و تحت نظام سرمایه داری درست برعکس!!» شاید وقتی جان کنت گالبریت این جملات را می گفت تصور نمی کرد که شرایطی سخت تر از بهره کشی هم وجود داشته باشد. در شوروی سابق پایتخت نظام سوسیالیستی جز این خبری نبود:«ما تظاهر می کردیم که کار می کنیم و آنها نیز تظاهر می کردند که به ما حقوق می دهند.» این همه چیزی بود که نزدیک به هفتاد سال بر نیمی از جهان رنگ سرخ پاشید.
البته در نیمه سرمایه داری نیز شرایط بهتری وجود نداشت. از روزی که فردریک تیلور مدیریت علمی را نوشت ( که البته هر چیزی بود به جز علمی) و در پاسخ به کارگر فولاد سازی بتلهم که پیشنهادی برای بهبود تولید داشت گفت: به تو حقوق نمی دهیم که فکر کنی، حقوق می دهیم که از بازویت استفاده کنیم، معلوم بود چه سرنوشت شومی در انتظار انسان است.
آنچه امروز به عنوان نظام لیبرال سرمایه سالاری بین المللی، محصول جامعه باز پوپر شناخته می شود ترکیبی است از هوشمندانه ترین روش های بهره کشی که تاکنون انسان به خود دیده است. نه از جهت تکنیک ها و تاکتیک ها بلکه از آن جهت که پیشتر، واقعیت آنچه انجام می شد کم و بیش آشکار بود ولی هم اکنون روش هائی که برای تسلط هر چه بیشتر بر جهان به کار می رود توسط لشکری از باهوشان تئوریزه می شود، باهوشانی کم خرد!
هنوز بسیارند ایرانیانی که آن روزها را بخاطر دارند و تائید می کنند که حق با شماست. خاورمیانه یکسره در اندیشه چپ بود، و نه فقط خاورمیانه بلکه آسیا و حتی بخش های وسیعی از جهان چنین وضعیتی داشت. این کلام درستی است که نتیجه نادرستی از آن گرفته شده است. به راستی چرا به تعبیر شما حتی عمامه های کبیره و ریش های مهیب، چپ کردند؟ این نه به دلیل منطق سوسیالیسم و قدرت اقناع آن بود که با تالیف این مقاله یا ترجمه آن کتاب پاسخ بشنود و جای خود نشیند. موضوع چیز دیگری است و ریشه در جای دیگری دارد که اغلب عمدا یا سهوا مورد غفلت است.
اگر از دماغه امید نیک تا تنگه مالاگا تفکر چپ سیطره داشت که داشت، نه به جهت مطالعه کاپیتال مارکس بود که با خوانش ثروت ملل اسمیت یا جامعه باز پوپر خنثی شود. علت آن را در بیان ژنرال جیاپ فرمانده ویت کنگ ها ببینید، وقتی از او می پرسند آیا شما به راستی سوسیالیست بودید؟ «ما به دنبال نجات میهن خود از اشغالگران بودیم نه چیزی دیگر، و تنها تفکری که در آن زمان این مبارزه را توجیه می کرد تفکرات چپ بود.» تلاش یک ملت برای رهائی از ستم و نیاز به تفکری که این مبارزه را تئوریزه کند. جهان تحت سلطه برای استقلال خود بپاخاسته بود و این جهانِ تشنه آزادی، نیاز به اندیشه ای داشت تا مبارزه او را پشتیبانی کند. آیا کلیسای جامع فلورانس این ماموریت را به عهده می گرفت یا کنیسه حبرون، معبد وات رونگ، دانشگاه شیکاگو یا حوزه نجف؟
فرموده اید چپگرائی را نیافتید که با خواندن اصول فلسفه و روش رئالیسم در اندیشه خود تغییر داده باشد اما لطفا به این سوال هم پاسخ دهید آیا کسی را یافتید که با خواندن جامعه باز پوپر دست از مبارزه شسته باشد؟
اگرکتاب هائی که نام بردید تاثیری در جامعه نداشتند که چنین هم بود علت را جای دیگری جستجو کنید. هنوز هم پس از سالها مشخص نیست چرا اندیشمند سترگی هم چون مطهری به اصلی ترین دلیل گرایشات چپگرایانه آن سالها در حد چند صفحه مختصر آن هم تنها در گوشه انتهائی اثر خود می پردازد؟
اجازه دهید برجسته ترین نمونه آن دوران را یک بار دیگر مرور کنیم، مک نامارا. همان که معمار جنگ ویتنام خوانده شد. جوانترین استاد هاروارد، دست بر قضا پاکدست، چنان که حقوق ۴۱۰ هزار دلاری فورد را رها کرد تا با ۲۵ هزار دلار در سال، وزیر دفاع کندی شود. نبوغ و قدرت تحلیل او تمام پیشنیاز لازم برای تبدیل شدن به نویسنده و متفکری جهانی را داشت تا آنجا که گلدواتر سناتور جمهوری خواه، او را که باهوش ترین های دوران بود، با استعاره ای ماندگار«کامپیوتر دو پا» خواند. اما دیری نپائید تا نیویورک تایمز او را به تمسخر معمار بنامد، معمار جنگ ویتنام. جنگی که تاریخ را شرمنده خود ساخت. فهم غلط از چرائی گرایشات چپ و مبارزات ویت کنگ ها تا آنجا پیش رفت که او خود سال ها پس از پایان جنگ می نویسد:«ما اشتباه کردیم، اشتباهی بس بزرگ. ما ویتنام را عنصری از جنگ سرد می دانستیم نه آنگونه که آنها خود می دیدند تلاشی برای استقلال سرزمین مادری. این نشان می دهد ما تا چه اندازه از فرهنگ، تاریخ و سیاست مردم و شخصیت رهبران آنها غافلیم.»
مک نامارا در سال های پایانی عمر خود وقتی به سیر حیات خود اندیشید و خاطرات خود از روزهای طلائی موفقیت در فورد تا روزهای ویرانگر شکست در ویتنام را در نظر گذراند چنین نوشت: «روی کاغذ همه چیز درست بود ولی در واقعیت نه! ما فریب خوردیم، فریب اعداد و قدرت تحلیل خود. بصیرتی که باید روح حاکم بر اقدامات ما باشد وجود نداشت، و در غیاب این روح، کار ما به بازی با ارقام کشیده شد. اشتباه بزرگ ما این بود که همه حقیقت را در اعداد و تحلیل آنها جستجو می کردیم.» او که خود یکی از بزرگان نهضت اندیشه منطقی و تحلیل گری! در جهان بود بالاخره روزی اعتراف کرد:«ما اشتباه کردیم، خیلی هم اشتباه کردیم.»
البته که بدون مداد نمی توان نوشت ولی مداد هم جای سواد را نمی گیرد. کاش مک نامارا زنده بود!
در ۲۰۰۵ ماه ها پیش از ۸۹ سالگی او به دانشگاه هاروارد رفت و در جائی که سال ها پیش استادی آن را برعهده داشت با دانشجویان سخن گفت:”با تمام قدرتی که منطق و عقلانیت دارد باید بدانیم آنها به تنهائی به ما کمکی نمی کنند، ما چیزهای بسیاری را نمی دانیم.”هاروارد در چرائی خطای بزرگ مک نامارا می نویسد: داده هائی که کمی کردنشان دشوار است معمولا مغفول می مانند، هیچ راهی برای اندازه گیری نامحسوساتی مانند استقلال، انگیزه، امید، آزادی و شجاعت وجود ندارد.
شوربختانه خاورمیانه ای که شما از شصت سال پیش آن گفتید امروز هم گرفتار همان آتش است. محصول جامعه باز مغرب زمین که سوگلی اش را به خاورمیانه صادر نموده است. شهرها و خیابان های سوریه و عراق هر روز نمایشگاه این محصول صادراتی است!
البته اندیشه پوپر کم دستاورد نداشته است. تصویر ادی ادامز از لحظه شلیک به سر یک ویت کنگ را حتما بخاطر دارید که شهرتی جهانی یافت. ارزش های جامعه باز پوپر وقتی بخوبی درک می شود که بخاطر داشته باشیم شلیک سرتیپ نگوک لوآن به مغز یک اسیر ویت کنگ، هر چند برای آن نگون بخت، یک مغز متلاشی، هدیه آورد اما برای ادی آدامز جایزه نیم میلیون دلاری ورلد پرس و پولیتزر را به همراه داشت، و البته تصدیق می فرمائید که این دستاورد کمی نیست!
در بخش دیگری از فرمایشات خود به نفوذ اندیشه های چپ حتی در لایه های مذهبی جامعه اشاره نموده اید و حوزه های علمیه را نیز تحت تاثیر این جریان دانسته اید.
یک تفکر را باید در محصول آن ارزیابی کرد و نه در وجوه استدلالی آن. از این جهت، سوسیالیست ها محصول جامعه بسته خود را در اردوگاه های چکوتکا و ساخالین به جهانیان عرضه کردند و البته سی سال پس از انقراض سرخ، حتی نام معدن لازو، استخوان سرما را می ترکاند.
اما در جامعه باز پوپر کار به کجا کشید؟ سوسیالیست ها هیچ گاه هوشمندی کاپیتالیست ها را نداشتند وگرنه می توانستند پنبه را جای کارد بیاورند. استاد هاروارد پائول کروگمن می نویسد«تمرکز ثروت با دموکراسی واقعی سازگار نیست. آیا کسی هست که به واقع انکار کند نظام سیاسی ما تحت تأثیر پول زیاد منحرف نشده است؟ و با ثروت در حال افزایش یک اقلیت، این انحراف در حال رشد نیست؟»
آن عمامه های کبیره و ریش های مهیب که فرموده اید اگر آن روز به وظیفه خود عمل می نمودند، امروز با خاورمیانه دیگری روبرو بودیم. اگر انبوه دین مداران و مدعیان، اهمیت عدالت، آزادی و استقلال را می دانستند و اگر نه خود جسارت آن را نداشتند، کمینه این که در همان قم به حمایت از قائد بزرگ، روی می آوردند، دیروز ما بهتر از فردائی بود که امروز آرزویش را داریم. فریادهای در حنجره خفته او را کسانی قرار بود حمایت کنند که پای یک برگ اعلامیه خشک و خالی را اگر سه بار با تربت مقدس سازش نمی دادند به قول خودشان، جرات امضا نداشتند. همه وامدار آن روح الهی هستیم که نامهربانی ها دید و البته آن گونه که خود گفت از هم قطارانش بسی بیشتر و کمر شکن تر.
حمایت از فقرا و پابرهنگان را آتش زیر خاکستر خوانده و سخن از آنان را عوام فریبی دانسته اید. اما فراموش نکنید که آزادی بدون عدالت، آزادی است، اما در انتخاب زنجیر. آزادی است اما در انتخاب سلول، آزادی است اما در انتخاب زندان. این همان نقطه کلیدی است که غالبا فراموش می شود یا فرموشانده می شود تا کسی نپرسد این همه غوغا برای چیست؟ که نشنود آزادی است همان پادشاه دموکراسی، در راه سلطنت، عریان و برهنه! جامعه بازی که وعده اش دادند گوری نیست که خفته ای در آن باشد، پس مویه نکنید و گریبان ندرید. شش وارث سام والتون بنیان گذار وال مارت هم اکنون بیش از یک سوم هموطنان خود ثروت دارند. این همان اتوپیائی است که پوپریست ها انتظارش را می کشیدند؟
در پایان فرمایشات خود، دیدگاه های سوسیالیستی آغشته به روغن داغ دین را جهل مقدس نامیده و آرزو کرده اید ایران عزیز از آن دور بماند که البته تمنائی بسیار بجاست. اجازه دهید از خدای بزرگ بخواهم کشور ما را اضافه بر آنچه شما خواسته اید از دیدگاه های کاپیتالیستی نیز پاس بدارد، دیدگاهی که با چاشنی قال الصادق و قال الباقر، نفرت انگیز ترین اندیشه های سرمایه داری را به خورد مردم می دهد، اندیشه ای که همواره مدعی است علمی سخن می گوید. همان که علم مخنث است و خطرش از جهل مقدس اگر بیش نباشد کم نیست.
Sorry. No data so far.