دوشنبه 03 ژانویه 11 | 15:57

نگاهی انتقادی به وضعیت مساجد

با نگاهی به نقش مساجد در دوران صدر اسلام – خصوصاً پس از استقرار حکومت اسلامی به دست پیامبر اکرم (ص) – در می‌یابیم که شخص رسول اکرم (ص) از «مسجد» نه به عنوان صرفاً یک نمازخانه، بلکه به عنوان محل تجمع مسلمین، کلاس درس، جایی برای رفع حوائج نیازمندان، مکانی برای ارتباط حاکمان اسلامی […]


با نگاهی به نقش مساجد در دوران صدر اسلام – خصوصاً پس از استقرار حکومت اسلامی به دست پیامبر اکرم (ص) – در می‌یابیم که شخص رسول اکرم (ص) از «مسجد» نه به عنوان صرفاً یک نمازخانه، بلکه به عنوان محل تجمع مسلمین، کلاس درس، جایی برای رفع حوائج نیازمندان، مکانی برای ارتباط حاکمان اسلامی با مردم، جایگاهی برای وعظ و خطابه و تبیین سیاست‌های فرهنگی- سیاسی کشور و به طور خلاصه به‌عنوان یک مرکز استراتژیک فرهنگی، سیاسی و اجتماعی، استفادهٔ بهینه می‌کردند.

افتتاح مسجد به دست مبارک ایشان به عنوان اولین قدم پس از ورود به هر شهر نیز شاید دلیلی بر این مدعا باشد که «مسجد» نقش بی‌بدیلی را در مدینهٔ پیامبر اکرم (ص) داشته‌است و به تبع آن در مدینهٔ فاضلهٔ امام زمان (عج) نیز خواهد داشت.

این مسأله برای ما در به تصویر کشیدن یک «مسجد ایده‌آل» و مقایسهٔ مساجد حال حاضر کشور با آن و آسیب‌شناسی مدیریت مساجد کشور راهگشا خواهد بود.

متأسفانه امروز مساجد در کشور ما، علی‌رغم اهتمامی که مسئولین، خصوصاً شخص رهبر معظم انقلاب به آن داشته‌اند، نتوانسته‌اند به جایگاه واقعی خود در عرصهٔ فرهنگی، اجتماعی و سیاسی کشور دست یابند. علت این امر را باید در نوع مدیریت مساجد و اشکالات و نقایص فراوانی که در آن وجود دارد، جستجو کرد. با یک نگاه گذرا به عملکرد مساجد در دوران پس از انقلاب اسلامی می‌توان به طور خلاصه، سه دورهٔ متفاوت را شناسایی نمود:

دورهٔ اول: از پیروزی انقلاب تا پایان دفاع مقدس (۶۷-۱۳۵۷)

دورهٔ دوم: از پایان جنگ تا پایان دوران سازندگی (۷۶-۱۳۶۷)

دورهٔ سوم: عصر اصلاحات و توسعهٔ سیاسی کشور (۸۴-۱۳۷۶)

دورهٔ اول را می‌توان دورهٔ عملکرد مؤثر و کارای مساجد قلمداد نمود. در این دوران مساجد با جذب نیروهای مؤمن، مخلص و انقلابی و آموزش آنان، مهم‌ترین تأمین‌کنندگان نیروهای مبارز و رزمنده برای جبهه‌های جنگ بوده و نقش بسیار اثرگذاری را در پیشبرد جنگ، به نفع کشور و در راه تحقق اهداف انقلاب اسلامی ایفا نمودند.

شاید مهم‌ترین دلیل موفقیت مساجد در این دوره را بتوان متناسب بودن عملکرد مساجد با نیاز اصلی مردم (یعنی‌ همان کمک به جبهه‌های جنگ) و نیز تب‌و‌تاب معنوی پس از انقلاب دانست. با پایان جنگ تحمیلی، دورهٔ دوم فعالیت مساجد نیز آغاز گشت. این دوران، دوران بازسازی و سازندگی کشور به حساب می‌آمد. عصر گذار آغاز شده بود. وضعیت اقتصادی مردم به تدریج بهتر می‌شد و همزمان با ورود فناوری‌های نوین ارتباطی، نظیر ویدئو، نیازهای جدیدی به مردم رخ نمایانده بود. در عرصهٔ فرهنگی کشور نیز با تهاجم عظیمی از سوی بیگانگان مواجه شده‌بود. تهاجمی که قصد ایجاد تزلزل در نهاد نوپای انقلاب اسلامی- خصوصاً پس از جنگ تحمیلی- را داشت و متأسفانه خیلی سریع توانست دامنهٔ نفوذش را در نسل نوجوان و جوان پس از جنگ (نسل سوم انقلاب) گسترش دهد. شاید علت این رشد سریع فرهنگ غرب در جامعهٔ پس از جنگ ایران را بتوان در خلأ برنامه‌های فرهنگی، فقدان سیستم آموزشی و پرورشی مناسب و بی‌تجربگی مسئولان در سیاستگذاری کلان فرهنگی دانست.

اما در این دوره وضعیت در مساجد به گونه‌ای دیگر بود. عمده فعالیت‌های فرهنگی مساجد را پایگاه‌های مقاومت بسیج در دست گرفته‌بودند. این پایگاه‌ها که با تقدیم هزاران شهید در عرصهٔ دفاع مقدس امتحان خود را بسیار خوب پس داده‌بودند، این بار در عرصهٔ فرهنگی می‌دان‌دار عرصهٔ مساجد گشتند. این در حالی بود که به سبب فضای خاص آن دوران و نیز تبلیغات آرمانگرایانهٔ دستگاه‌های تبلیغی- که حالا رزمندگان سابق جبهه‌های جنگ را به عنوان مسئولان اصلی سیاستگذاری خود می‌دیدند- فضای آرمانی شدیدی بر عرصهٔ فرهنگی سایه افکنده‌بود.

این فضای آرمانی و نیز تجربهٔ موفق بسیج در ادارهٔ جنگ، مهم‌ترین سبب جذب هزاران نوجوان و جوان به پایگاه‌های بسیج به عنوان اصلی‌ترین و شاید تنها گردانندگان مساجد گشت. از طرفی بسیج که با انبوه جوانان و نوجوانان آرمانگرا و همسو با اهداف خود روبرو شده و برنامهٔ منسجم و از پیش تعیین‌شده‌ای را نیز تعریف نکرده‌بود، با مشکل هدایت، کنترل و سازماندهی شدیدی مواجه گشت. از سوی دیگر، مشکل بسیار بزرگ دیگری نیز سد راه فعالیت‌های فرهنگی مساجد گشته‌بود و آن تصدی‌گری نظامیان در عرصهٔ مساجد بود.

نظامیانی که براساس نوع شغل خود، هرگونه چراجویی را نادرست و ناپسند می‌شمردند، وارد سیستم تربیتی‌ای شده‌بودند که درست در نقطه‌ای مقابل، بر پایهٔ چراجویی و دلیل و منطق و برهان بنا شده‌بود. این جمع نقیضین محال بود.

این بود که پایگاه‌های بسیج، رفته‌رفته و در طول هشت سال از یک مجمع فراگیر ملی و مردمی، تبدیل به یک گروه نظامی- فرهنگی متشکل از اعضایی با تفکرات خاص و عمدتاً نظامی‌گرایانه شدند. عدم آموزش درست نیرو‌ها به این تناقض سازمانی دامن می‌زد.

اعمال غیر قانونی اعضای بسیج که سکانداران اصلی مساجد محسوب می‌شدند، از برهم زدن غیرقانونی تجمع‌های قانونی گرفته تا بی‌احترامی و خشونت نسبت به مردم در پارک‌ها و خیابان‌ها و مراسم‌هایی نظیر چهارشنبه‌سوری و…، همه و همه دست به دست هم داد تا به جایگاه بسیج و به تبع آن به مساجد در اذهان عمومی لطمهٔ شدیدی وارد آید. البته اقدامات فرهنگی بی‌شماری نیز از سوی پایگاه‌های بسیج و با هدایت نیروی مقاومت بسیج در کشور شکل گرفت که با وجود برخورداری از چند مشکل عدیده نهایتاً به بازدهی مطلوبی نرسید.

یکی از این مشکلات عدیده، آرمانگرایی محض و توجه نکردن به واقعیات در سازمان بسیج بود. این مسأله چندین سال بعد و تقریباً در اواخر دههٔ ۷۰ به اوج خود رسید و نمود عینی یافت. جوانانی که سال‌ها وقت خود را در پایگاه‌های بسیج در راه اهداف انقلاب سپری کرده‌بودند، حالا به جایی رسیده‌بودند که نیاز به شغل مناسب، همسر، ازدواج، اشتغال و… داشتند. این در حالی بود که آن‌ها در طی این سال‌ها فرصت آماده کردن خود را برای ارضای این نیاز‌ها از دست داده‌بودند. بسیاری از آن‌ها نه درسی خوانده بودند و نه حرفه‌ای آموخته‌بودند.

اینجا بود که تضاد بین آرمان و واقعیت، خودش را نشان داد و سبب ریزش افراد بسیار زیادی از پایگاه‌های بسیج شد. گروهی از این افراد به طور کلی قید همه چیز را زدند و برگذشتهٔ خود پشت پا زده و مسیر دیگری را برای بقیه زندگی انتخاب کردند.

برخی دیگر نیز که بیشتر در ماجرا غرق بودند و پشت پا زدن به گذشتهٔ خود را مساوی با نفی هویت خود می‌دانستند، با پیوستن به گروه‌های فشار نظیر انصار حزب‌الله و غیره، به نوعی مبارزهٔ جدیدی را برای پیگیری آرمان‌های سوختهٔ خود آغاز کردند.

یکی دیگر از مشکلاتی که در این دوران به چشم می‌خورد و منجر به ایجاد شکاف بزرگی بین نسل اول بسیجیان و نسل دوم و سوم آنان گشت، تغییر تفکر «خودسازی» به تفکر «جامعه‌سازی» بود. فضای تبلیغات منفی و غیر کارشناسانهٔ دستگاه‌های تبلیغاتی کشور پس از جنگ، این معنا را به مخاطب القا می‌کند که برای ساختن کشور و حرکت در راه اهداف و ارزش‌های اسلامی باید دست به ساختن دیگران زد. این در حالی بود که اکثر نیروهای اجرایی فعال بسیج را نوجوانان و جوانان تشکیل می‌داد. از طرفی چون فضای فرهنگی پایگاه‌های مقاومت از فضای علمی دانشگاه و حوزه فاصله گرفته‌بود، این مشکل تا سال‌ها ناپیدا و پنهان باقی ماند و به ریزش گروهی دیگر از بسیجیان و کاهش اقبال مردمی به نهاد بسیج منجر گردید.

پایگاه‌های بسیج که دیگر مردم آن‌ها را مساوی مساجد می‌دانستند و در نگاه آنان دیگر تفاوتی بین مسجد و بسیج وجود نداشت، به سبب برخورداری از نیروهای داوطلب که اکثر آن‌ها را افراد آموزش ندیده، با تحصیلات کم و با تفکر نظامی تشکیل می‌دادند و نیز به علت فقدان برنامه‌ریزی منسجم و سیستماتیک عملاً از تأثیرگذاری مؤثر و کارا بر مخاطبان در جهت تغییر رفتار آنان عاجز مانده و صرفاً دست به یک سری کارهای کلیشه‌ای و ظاهربینانه زدند.

درست در همین زمان که مسئولان و فرماندهان ارشد این نهاد نظامی- فرهنگی پی به ریزش‌های شدید این نیرو برده بود و از طرف دیگر از ردیابی علل و ریشه‌های این مسأله عاجز مانده‌بودند، طرحی در مجلس پنجم شورای اسلامی به تصویب رسید که با تصویب آن به یک باره تغییر عمده‌ای در فضای فرهنگی مساجد به وجود آمد: «طرح کسر خدمت سربازی اعضای فعال و عادی بسیج»؛ با این طرح سیل رویکرد نوجوانان و جوانان به بسیج مجدداً آغازیدن گرفت.

اما این بار جوانان و نوجوانان نه با انگیزه‌های مذهبی و فرهنگی و نه با ذهنی آرمانگرایانه، بلکه صرفاً به قصد برخورداری از این ویژگی مادی بسیج و استفاده از آن، وارد بسیج شدند. این اقدام گرچه به ظاهر مرهمی بر دردهای پیشین به حساب می‌آمد، اما در واقع خود درد بزرگتری بود. فضای بسیج از یک فضای آرمانگرایانه، به یکباره تبدیل به یک فضای واقع‌گرایانه، آن هم با رویکرد مادی شد.

مساجد نه تنها نتوانستند به جذب صحیح و شایستهٔ جوانان و نوجوانان دست بزنند، بلکه با این اقدام خود، گروه بسیاری از جوانان مذهبی و کسانی که آمادگی فداکاری در راه اهداف انقلاب اسلامی داشتند را نیز از دست دادند. سیستم نظامی‌گری حاکم بر مساجد نیز به عمیق شدن این معضل کمک کرد. این سیستم که ملاک شایستگی را در اطاعت بی‌چون‌وچرا و تقلید کورکورانه از مافوق می‌دید، سبب شد تا بسیاری از نخبگان فکری و فرهنگی و خلاقان عرصهٔ فرهنگ و هنر که مجال آزاد و تفکر آزاداندیش خود را در معرض خطر می‌دیدند، از مساجد رویگردان شده و در قالب کانون‌های فرهنگی، هیئات و N. G. O‌ها و… مشغول به کار شوند.

این مسأله خود به کمرنگ‌تر کردن نقش مساجد کمک کرد.

این انفعال تا پایان دوران سوم (عصر اصلاحات) نیز ادامه داشت.

در اواسط این دوران بود که با همکاری مشترک سپاه پاسداران و صداوسیمای جمهوری اسلامی مرکزی به نام «هیأت رزمندگان اسلام» تأسیس شد. این هیأت که هدف اولیه از ایجاد آن، جذب مخاطبان نوجوان و جوان از طریق ارائهٔ برنامه‌های جذاب و جوان‌پسند بود، به سرعت توانست به کمک تبلیغات فراوان رادیویی و تلویزیونی، جای خود را در عرصهٔ فرهنگی کشور باز کند و در هر ماه یا در هر مناسبت، شخصیت‌های خود را که عمدتاً مداح و خواننده بودند، به مردم عرضه کند.

از طرفی برگزاری برنامه‌های سیار از سوی این هیأت در مساجد مختلف، عاملی برای کشاندن مردم خصوصاً نسل نوجوان و جوان به مسجد شد، اما این جرقه‌های قوی هرگز به شعله‌وری نیانجامیدند.

عدم وجود نگاه سیستماتیک در برگزاری مراسم مختلف، فقدان برنامهٔ مناسب برای استمرار ارتباط نسل جوان با مساجد و از همه مهم‌تر توخالی بودن الگوهای ارائه‌شده به نسل عطشان و پرسشگر جامعه از سوی هیأت رزمندگان، مهم‌ترین دلایل ضعف و ناکامی و افول فعالیت فرهنگی این هیأت به شمار می‌آید. فعالیتی که اگر با درایت و نظم و تدبیر بیشتری پیش می‌رفت و به دست نخبگان فرهنگی و آگاهان عرصه فرهنگ (و نه عده‌ای مداح) مدیریت می‌شد، می‌توانست به جریانی فرهنگی در دنیای اسلام تبدیل شود.

اما مشکل دیگری نیز در این دوره به اوج خود رسید. این مشکل اساسی که شاید از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی دست به گریبان مساجد کشور بوده‌است، همانا فقدان مدیریت واحد در مساجد می‌باشد. بنا به گفتهٔ مسئولان مربوطه، حدوداً ۱۴ سازمان و نهاد مختلف، هر یک به نوعی فعالیت‌های مرتبط با امور مساجد دارند.

از بسیج که بگذریم، ستاد عالی کانون‌های فرهنگی هنری مساجد که زیر نظر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اداره می‌شود و سازمان تبلیغات اسلامی، نمونه‌های پررنگ‌تری نسبت به سایرین می‌باشند. علاوه بر این‌ها، هیأت امنای مساجد، خود به عنوان مرجع تصمیم‌گیری مستقلی که عمدتاً بر پشتوانهٔ مالی افراد متمکن و ذی‌نفوذ استوارند نیز، ساز مخصوص به خود را می‌نوازند.

این تنوع مراکز فرهنگی مرتبط با مساجد که هر کدام از نگاه مخصوص به خود و با در نظر گرفتن منافع گروهی خویش اقدام به فعالیت در مساجد می‌کنند، علاوه بر موازی‌کاری‌های مکرر، موجبات تشتت و پریشانی خاطر را در اذهان مخاطبان مساجد ایجاد کرده‌است.

از همه جالب‌تر شاید انتصاب امام جماعت مسجد به عنوان مدیر اصلی مسجد است که از سوی هیچکدام از نهاد‌های فوق انجام نمی‌پذیرد.

انتخاب افراد برای تصدی امامت جماعت مساجد نیز فرایندی مسأله‌دار، نامشخص و تا حدودی سیاسی است. چرا که مثلاً می‌بینیم در نقاط اصلی شهر تهران و یا سایر کلانشهرهای کشور، کسانی به منصب امام جماعت رسیده‌اند که خود در سازمان یا نهاد دیگری دارای پست و مقام بالایی می‌باشند. این افراد که نه توان و نه فرصت کافی را برای ادارهٔ مساجد تحت مدیریت خود ندارند، اکثراً برای کسب پرستیژ اجتماعی دست به قبول این مسئولیت می‌زنند.

عدم برخورداری از توانایی کافی برای ارتباط با نسل جوان، عدم آشنایی با نیازهای جامعه، اشتغالات فکری و شغلی فراوان، دور بودن محل زندگی آنان از مسجد و در نتیجه دور بودن از مردم محل، نگاه کردن به امامت جماعت مسجد به عنوان شغلی ثانویه و بی‌دردسر و مشکلاتی از این دست، عمدتاً از ناحیهٔ امامان جماعت دو شغله، سبب گریز هرچه بیشتر مردم و خصوصاً نسل نو از مساجد می‌شود.

عدم آشنایی با شیوه‌های نوین تبلیغ، کهولت بیش از حد سن، عدم نظارت بر فعالیت‌ها، فقدان سیستم ارزشیابی و نبود نظام تشویق و تنبیه نیز از جمله خطراتی هستند که عموم امامان جماعت مساجد را در بر می‌گیرند.

از این مسأله که بگذریم، مسألهٔ «خادمین» مسجد، بسیار بسیار اسف‌بار‌تر و دلهره‌آور‌تر است، افرادی که در این سمت مشغول به کار می‌باشند عموماً افرادی بد اخلاق، بی‌سواد یا کم‌سواد، با عقایدی سنتی، آموزش‌ندیده و ناآگاه می‌باشند.

به همهٔ موارد فوق، باید تنگ‌دستی و عدم تأمین مالی آنان را نیز افزود. این مسأله سبب شده‌است تا خادمین مسجد (غالباً) به هیچ وجه توانایی ارتباط صحیح با مخاطبان مسجد را نداشته و حتی در موارد فراوانی سبب دفع مردم و جوانان از مسجد شده‌اند.

در یک نگاه کلی‌تر، شاید یکی دیگر از بزرگ‌ترین مشکلات مساجد کشور را بتوان عدم ارتباط سیستماتیک آن‌ها با سایر نهادهای علمی، فرهنگی و اجتماعی دانست. البته این مشکل به همین میزان به همهٔ دیگر نهادهای فرهنگی، نظیر خانواده‌ها، مدارس، کانون‌های فرهنگی، صداوسیما و… نیز وارد است. عدم وجود چنین ارتباط ارگانیکی بین نهادهای فرهنگی کشور، درصد ثمربخشی و کارآیی آن‌ها را به طور چشمگیری پایین آورده‌است.

با یک برنامه‌ریزی دقیق و البته نه‌چندان پیچیده و با بهره‌گیری از روش‌های ساده و البته خلاقانه، می‌توان نهادهای فوق را با یکدیگر مرتبط و هماهنگ ساخت و در نتیجه نیروزایی ایجاد نمود.

شاید از نمونه‌های سادهٔ این نوع رابطه، برگزاری جشن عبادت کودکان در مساجد از سوی مدارس باشد. اگرچه ارتباط بین نهادهای فرهنگی کشور نباید به اینگونه کارهای خلاصه شود، بلکه باید در سیاست‌گذاری‌ها، تعیین استراتژی‌ها و خط‌مشی‌ها و برنامه‌های بلندمدت و کوتاه‌مدت هم لحاظ گردد، اما این اقدامات به ظاهر کوچک ولی خلاق و سازنده، نمود عینی و تجلی‌گاه آن برنامه‌ها و سیاست‌های واحد و نظام ارگانیک بین نهادهای فرهنگی می‌باشند. استفاده از افراد یا گروه‌های خلاق در طراحی چنین برنامه‌هایی می‌تواند در گشودن گره‌های ارتباطی بین نهادهای فرهنگی مؤثر باشد. فرمول بسیار ساده‌ای که متأسفانه به کلی مغفول مانده‌است.

با حل این مشکل کلی، مشکلات خردتری که در زیرمجموعه‌ی آن قرار گرفته‌اند، نیز به خودی خود حل خواهد شد. برای مثال، فرهنگ‌سازی پیرامون مساجد در رسانهٔ ملی، شفاف‌تر، به‌روز‌تر و جدی‌تر صورت خواهد گرفت.

حاصل سخن این‌که، مدیریت مساجد کشور نیازمند توجه فوری و نگاه دلسوزانه و عالمانه است. این توجه و نگاه بدون وجود مدیران شجاع، آزاداندیش، کلان‌نگر و ساختارشکن هرگز به‌دست نخواهدآمد.

مدیرانی که امروزه متأسفانه در نهادهای فرهنگی، بسیار بسیار کمیاب و نادر می‌باشند.

برچسب‌ها: ،

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.