خرداد ۸۴، مدرسه فیضیه
حجره ما بالای دهلیز ورودی مدرسه فیضیه به دارالشفاء بود، ایام تعطیلات پس از 14 خرداد و حال و هوای آمادگی قبل ازامتحانات. گرمای تابستان تازه شروع شده بود. بهترین جا برای مطالعه ایوان کوچک رو به دار الشفا یا ایوان رو به گنبد حضرت معصومه س فیضیه بود. به تبع تعطیلی کلاسها، خلوت و آرامش دلنشینی بر این دو محیط حاکم بود. اما این روزها مثل ایام شهریه مدرسه فیضیه و دارالشفاء شلوغ و پر رفت و آمد است. صحنه داخلی حیات ها پر بود از گعده هایی که گاه به مشاجره های شدید لفظی کشیده می شد. یک میتینگ سیاسی باور نکردنی . شاید بعد از سالهای 57 اولین بار بود که حیات مدرسه علمیه فیضیه و دارالشفاء جدالهای پرشور و جدی طلاب را می دید. این بار نیز در هر گوشه ای طلاب جوان را می دیدی که به بحث با طلاب مسن تر مشغول اند. اما دعوا چیست؟ «رفسنجانی یا احمدی نژاد» حکایت تا جامعه مدرسین ادامه می یافت. اکثر اعضای جامعه مدرسین با آقای رفسنجانی همراه بودند. ایشان هرچند نقدهایی به سیاست های فرهنگی دولت آقای رفسنجانی داشتند اما با سیاست های اقتصادی ایشان موافق بودند و در عین حال نگاه مصلحت اندیشانه ایشان را مایه آرامش کشور می شمردند. بخشی از فضلای حوزه نیز با این جریان همراه بودند و توانمندی اداره کشور و ایجاد توسعه و پیشرفت را تنها در دست تجربه های ایشان می دیدند. اما توده طلاب جوان با حرارت جدیی انتقادهای شدید خود را به سوی آقای رفسنجانی نشانه می رفتند و با همان حرارت انقلابی از احمدی نژاد دفاع می نمودند. این جریان نه تنها سیاست های فرهنگی، حتی سیاست های اقتصادی دولت آقای رفسنجانی را مقدمه توسعه غربی در کشور بر می شمرد که عدالت و عبودیت را از صحنه جامعه حذف می کرد. این جریان آقای رفسنجانی را با حامیانش در انتخابات می شناخت و ظرایف فرمایشات رهبری در نقد ایشان را به خوبی درک می نمود. اولین بار بود که نقد صریح آقای رفسنجانی و سیاست های ایشان مشروع قلمداد می شد. تا این دوره هرگاه جریانی به نقد ایشان می پرداخت به سرعت متهم به تند روی و ضدیت با انقلاب و نظام متهم می شد. بخشی از فضلای حوزه (عمدتا شاگردان آیت الله مصباح ) که در تقابل با جریان دوم خرداد پیشرو بودند. شاید در ابتدا چندان تقابلی با آقای رفسنجانی نداشتند اما به تبع این مواجهه سنگین، به فراست دریافتند ریشه لیبرالسیم آن دوره در 8 سال ریاست جمهوری اقای رفسنجانی است. اما جریان بخشی از جامعه مدرسین و بخشی از فضلای حوزه که این انتقادها از آقای رفسنجانی مواضع جریان چپ در آن دوران را برایشان تداعی می کرد همچنان فکر می کردند «مخالف هاشمی مخالف رهبر است مخالف هاشمی دشمن پیغمبر است» اما این عده باید مواضع آقا در آستانه انتخابات ریاست جمهوری را نیز تحلیل می کرد اما تحلیل نکرد همان گونه که انتقادهای رهبری انقلاب را در دوره ریاست جمهوری آقای رفسنجانی تحلیل نکرد. و در آن دوره روشنگری نکرد همان گونه که در این دوره نیز با سکوت سیاستمدارانه ای از کنارفرمایشات رهبری عبور نمود. البته می توان دریافت که ارادت این جریان به رهبری انقلاب پس از طوفان حکومت دوم خردادی ها و سکانداری حکیمانه و هوشمندانه آقا به مراتب بیشتر شده بود اما نه آن قدر که نگاههایشان منطبق بر نگاههای رهبری معظم انقلاب گردد.
قم، تیر 88
تقریبا روشن است که فضا دیگر آرام است. اکثر موافقین قبلی هاشمی حاضر نیستند به موسوی رأی دهند و حتی بعضا طرفدار احمدی نژاد ند اما به علت اعتماد به رفسنجانی، بیشتر به سمت رضایی گرایش دارند هرچند ترجیح می دهند سکوت کنند. دیگر از آن حال و هوای پرتنش سال 84 خبری نیست. 4 سال احمدی نژاد رئیس جمهور بود و این 4 سال هر روز طرفداران هاشمی (نسل اول انقلاب در حوزه) می توانستند خود را بازخوانی کنند. با نگاهی کوتاه می توان فهمید این طلاب جوان بودند که گوی سبقت را از نسل پرتجربه گذشته ربوده بودند.شاید مواضع آقای هاشمی و یا فرزندانشان در طرفداری ضمنی از جریان دوم خرداد چشم بعضی را باز تر نمود. اما نقدهای فراوان جریان لیبرالی در فضاسازی منفی از رفتارهای دولت آقای احمدی نژاد و تبلیغ پر و تند تهمت غیر کارشناسی بودن کلیه عملکردهای دولت، باعث شد بخشی جدی از این جریان در استدلال خود بیان دارند احمدی نژاد زحمت زیاد می کشد اما ناتوان و بی تدبیر است. در فضای این تهمت حمایت کردن از دولت مساوی با بی سوادی و بی تدبیری و دوری از پز نخبگانی بود. لذا فضلای حوزه، با توجه به حضورشان در مجامع آکادمیک به خوبی معنای این هجوم را درک می نمودند و لذا عبای خود را جمع نمودند تا به این تهمت ذره ای دامنشان آلوده نگردد. البته رفتارهای نادرست وزیر محترم علوم اسبق در ناهمکاری با مراکز پژوهشی حوزوی در کنار همکاری نسبی ریاکارانه دولت دوم خردادی خاتمی اثر ناگوار خود را بیش از پیش گذاشت و این جریان نخبگانی را دو چندان به این دولت بی اعتماد ساخت. این جریان شاید این جریان به این نتیجه رسید که همان هاشمی و یا جریان های حامی وی بهتر از امثال احمدی نژاد انقلابی اند و در این میان می توان خوش بینی های قبلی به میر حسین را نیز افزود. هر چند حمایت های گاها صریح و بی پرده رهبری از این دولت جای توجیه را بر این دسته می بست اما تحلیل های این عده آرام آرام از رهبر انقلاب فاصله گرفت و به قرائت هاشمی نزدیک شد. فضلا به علت تنفس در فضای روشنفکری دوران توسعه زبانشان بسته بود. این عده از طرفی خطر دوم خرداد را خوب به یاد داشتند. در این میان افرادی بودند که ابتدا به جریان دوم خرداد خوش بین بودند اما در نهایت برایشان چهره زشت این جریان روشن گردید. از طرفی خاطره خوبی نیز از دولت آقای هاشمی نداشتند. اما حاضر به پذیرش احمدی نژاد نیز نبودند چرا که جنس او را از جنس نخبگان نمی دیدند و او را در ارتباط گیری با نخبگان انقلابی نا توان می یافتند. لذا بخشی از این دسته هرچند به احمدی نژاد رأی داد اما چندان دل خوشی از وی نداشت. برخی از علمای انقلابی حوزه و جامعه مدرسین گزارشهای فراوانی از محترم نشمردن حریم حضرات و آقازداده های آقایان را از چپ و راست می شنیدند. این گزارشهای شاید تاثیری بر همه آقایان نداشت اما بعضی را می توانست متاثر کند خصوصا اگر جریان صاحب سرمایه و یا قدرت در رفت و آمد های مکرر و جلسات و گردهمآیی ها، رو به ویرانی رفتن کشور را تکرار کنند گزارشهای درست و غلط و مشتبه را مکررا و از کانالهای مختلف به گوش آقایان برسانند. البته همیشه در این میان بزرگانی بوده اند که این گزارشها بر ایشان اثر نگذاشته و محکم و استوار در مقابل این خواهشها ایستاده اند. نمونه بارز این پدیده را می توان در اجلاسیه سال قبل خبرگان دید. آقای رفسنجانی و شاهرودی و بعضی حضرات شروع به تخریب آقای احمدی نژاد می کنند و فضای عمومی اجلاسیه به این سمت گرایش می یابد اما بعضی از بزرگان در مقابل ایشان می ایستند و با اشاره به فرمایشات رهبری و خدمات دولت و هشدار در مورد مدیریت جریان تخریب برای روی کار آمدن دوباره دولتی ضد مبانی انقلاب فضای جلسه را بر می گردانند. این شکاف تا ایام انتخابات ادامه داشت و گزارشهای فراوانی را از خبرگان دید. آقای رفسنجانی و شاهرودی و بعضی حضرات شروع به تخریب آقای احمدی نژاد می کنند و فضای عمومی اجلاسیه به این سمت گرایش می یابد اما بعضی از بزرگان در مقابل ایشان می ایستند و با اشاره به فرمایشات رهبری و خدمات دولت و هشدار در مورد مدیریت جریان تخریب برای روی کار آمدن دوباره دولتی ضد مبانی انقلاب فضای جلسه را بر می گردانند. این شکاف تا ایام انتخابات ادامه داشت.
اما طلاب جوان شیفته واقعی رهبرشان بودند و به تحلیلهای او ایمان داشتند از طرفی دیگر می فهمیدند که قطعا مدل احمدی نژاد نزدیک تر به تلقی ایشان از دولت اسلامی است تا مدل هاشمی. این جریان میرحسین را با طرافدارانش می شناخت و رضایی را با حامی دو طرفه اش هاشمی. این جریان نیز عقد اخوت با احمدی نژاد نبسته بود اما می دانست تا چرخشی در ساختار قدرت شکل نگیرد آرزوی دولت اسلامی محقق نمی گردد. لذا با تمام توان زیر بار همه تهمتها مقاومت کرد و در مرگ آباد سکوت ایستاد. از راه اندازی سایت تا تبلیغ در مساجد و کانونهای فرهنگی شهرستان ها تا سفر به روستاها. البته بخشی جدی از این دسته نیز در ابتدا به جدیت دوره گذشته وارد میدان نشد اما در دقیقه های 90 که جریان سبز لجنی با تمام توان متور تبلیغاتی استکباری به کار افتاده و همه دار و ندارش را به نمایش گذاشت، وارد میدان شد. در این میان درهمان دقایق نفس گیر دوباره پای هاشمی به وسط میدان آمد. احمدی نژاد آدرس او را به عنوان اتاق فرمان این جبهه متحد می داد و بعدها نیز این حقیقت بیشتر روشن شد. این جا بود که بخشی از علمای نسل اول و بخش کمتری از فضلای نسل دوم بر آشفتند. برخی به تندی و برخی به آرامی اعتراض کردند. اما همه منتظر ماندند تا انتخابات به پایان رسد. هاشمی در نامه سرگشاده به آقا تهدید به آشوب نمود. برخی از نسل اولی ها نفهمیدند و ندیدند یا خود را به نفهمی زدند اما برای طلاب جوان همانند عموم مردم پشت پرده این حکایت روشن بود.
انتخابات به پایان رسیده بود همه منتظر نتایج بودند هرچند با نگاهی به اطرافیان می فهمیدی چه کسی رأی می آورد اما جریان سنگین تبلیغاتی جبهه مقابل واهمه هایی جدی به وجود می آورد. پیروزی احمدی نژاد برقی بر چشمان طلاب جوان نشاند. این نشان می داد طلاب جوان از جنس همین مردم اند و از آن مهمتر این که مردم نیز از جنس همین طلاب جوان اند.
سکوت مرگبار بزرگان ، التهاب طلاب جوان
چیزی از اعلام نتایج نگذشته بود که کاندیداهای شکست خورده جر زنی را آغاز نمودند. موسوی و کروبی بر تنور آشوب طلبی دمیدند و رضایی نیز برای عقب نماندن از قافله گاه گاه بر این آتش می دمید. لاریجانی (رئیس مجلس) با توجه به فرستادن پیام تبریک پیروزی به موسوی پیش از اتمام نتایج، موضعش معلوم بود. کشور در آتش التهاب می سوخت و سکوت مرگباری از طرف علما دیده می شد. هر لحظه منتظر بودیم کلامی از آیت الله جوادی آملی یا مکارم شیرازی، اعضای جامعه مدرسین و جامعه روحانیت مبارز و سایر شخصیتهای حوزوی که انقلاب به ایشان آبرو داده بود بشنویم. اما دریغ و افسوس. هیچ کس حاضر نبود در مقابل این جریان بایستد. خیلی از این آقایان خودشان شبهه تقلب داشتند؟!
امثال آقای نواب و افراد زیر نفوذ ایشان هرچند خود را منسوب به رهبری می شمردند اما به روشنی می توان طرز مدیریت و تفکرشان را در سمت و سوهای آقای رفسنجانی مشاهده نمود لذا از مجموعه تحت مدیریت ایشان در دانشگاه ادیان و مذاهب (از دانشگاههای حوزوی) افرادی حتی در اغتشاشات به صورت معمم حاضر می شوند.
آقای هادوی که خود را برای مرجعیت آماده می نماید نیز در 28/3/88 در بیانیه ای به یاری جریان سبز شتافته و شبهات این جریان را تکرار می نماید. ایشان تا هتک حرمت به تمثال امام ره در25/9/88 در سکوت کامل نسبت به حوادث اخیر به سر می برند. حتی در این بیانیه نیز اشاره به حادثه ننموده و تنها می فرمایند فرصتی فراهم شده است برای وحدت جنبش سبز و سفید و سرخ. بیانیه بعد ایشان به مناسبت هتک حرمت عاشورا نیز بر همدلی همه خانواده انقلاب و توسعه جو صمیمیت تاکید می نماید. هرچند موقعیت ایشان ایجاب می نماید در مقابل مواضع رهبری قرار نگیرند اما حاضر به دادن هزینه نیز نبوده و جالب این است که هنوز هم نیستند؟!
مواضع آیت الله جوادی آملی و پس از حوادث نشان از وجود شبهه تقلب به طور جدی در بیت ایشان داشت. رجوع مکرر شاگردان ایشان همچون حجة الاسلام پارسانیا نیز موثر نیفتاد. حکایت بیت آیت الله مکارم شیرازی نیز حکایتی دیگر نیست. البته این بزرگواران به حمایت از جریان کثیف سبز نپرداختند اما سکوت های تلخ ایشان و مواضع همگون این آقایان با آقای رفسنجانی خاطره تلخی است که به این زودی از صفحه ذهن بچه های انقلابی محو نخواهد شد. توقع از این دو شخصیت بزرگوار نسبت به سایر مراجع به مراتب بیشتر بود چرا که ایشان در مناسبتهای مختلف خصوصا در زمان دولت به اصطلاح اصلاحات مواضع روشنی در نقد آن داشتند از این روست که این سکوت و بیانات سست و دو پهلو می توانست به پررویی و پرده دری سران جریان سبز بیفزاید که این چنین شد. از طرفی پشتیبانی از رهبری مگر در جایی غیر از زمان شدت معنا می یابد.
جمعی از اساتید و محققان حوزه علمیه قم از جمله حجج اسلام والمسلمین سیدحسن ربانی، محمدتقی سبحانی، حمید پارسانیا، سیدعباس صالحی،حمید شهریاری، علیرضا اعرافی، علیرضا امینی، محمدحسین رحیمیان و عبدالرضا ایزدپناه لب به سخن گشودند اما پس از 4 ماه از پایان انتخابات و با گذشت یکماه از رسوایی این جریان در راهپیمایی قدس (از شعارهای نه غزه نه لبنان تا پخش بطری آب درماه رمضان میان جمعیت). این بزرگواران در بیانیهای تحلیلی در تاریخ 9/8/88 اعلام كردند: قانون گریزان با ادعای تقلب و زورآزمایی خیابانی، نفی ساختارهای قانونی را تعقیب كردند و جریانی به معیار آراء اكثریت پایبند نشد و منازعهای پركشاكش را پیگیری كرد.این صراحت با این که کمی دیر بود اما در این میدانی که هنوز با گذشت 9 ماه بسیاری از سران و نخبگان سیاسی و حوزوی حاضر به موضع گیری شفاف نسبت به این فتنه نیستند ارزشمند و قابل تقدیر است. اما علت این سکوت 4 ماهه چه بود.
این بزگواران را می توان به چند دسته تقسیم نمود بخشی از این آقایان به علت سابقه تاریخی دوستی و همراهی سنتی با جریان چپ مذهبی، چه بسا به موسوی نیز رأی داده باشند اما می توان از مواضع ایشان در دوران دوم خرداد و نیز نوع مواضع قبل و بعد انتخابات حدس زد رأی اکثرشان محسن رضایی بوده و شاید در این میان یک یا دو نفر احمدی نژاد. پس از انتخابات شبهه تقلب برای بعضی از این آقایان مطرح بود اما به مرور زمان کمرنگ شده ولی نارضایتی های از برخود با اغتشاشگران به تبع فعالیت شدید موتور تبلیغات جاسوسی در قم به واسطه فیلم ها و گزارشات ساختگی و گاها واقعی ، مواضع سست علمای همراه انقلاب و نخبگان به اصطلاح اصولگرای کشور همانند ریاست مجلس جناب آقای لاریجانی و ریاست قوه قضائیه وقت آقای هاشمی شاهرودی و مواضع رقبای شکست خورده مثل محسن رضایی و باقر قالیباف به تبع مواضع رقیب دیگر شکست خورده (در سال 84)آقای رفسنجانی یک اتمسفر فکری منفی برای ایشان ساخت.
رفت و آمدهای مکرر جریان لیبرال در نمودهای متنوع به بیوت آقایان فضای سنگینی را بر ذهن این بزرگواران حاکم ساخته بود. البته در فضای عمومی کشور نیز کمترمسول و شخصیت سیاسی باسابقه ای حاضر به موضعگیری ضد این جریان تمامیت خواه ، آشوب طلب و مزدور اجنبی شد. تنها کسی که با آبرویش به میدان آمد جناب آقای حداد عادل بود. عده ای از طلاب جوان راهپیمایی و تجمعاتی ضد این جریان و آقای رفسنجانی به راه انداختند که با محکومیت شدید حضرات نسل اول مواجه شد. واقعا آقای ما یعنی نایب الامام سید علی حسینی خامنه ای یکه و تنها همه هستی اش را کف دستان مبارکش گرفت و با تمام ایمانش در مقابل تمام دنیای دنیاطلبان ایستاد. و طلاب جوان با عقل و جان خود، چه خوب می فهمیدند. فضلا کمی به خود آمدند و یخ دهانشان تا حدی باز شد اما کمترکسی حاضر بود از آبرویش مایه بگذارد. از آن طرف در نسل اول اتفاقی شگرف نیفتاد و همین مایه تعجب بود. عرصه درگیری خلیلی روشن است. شاخص برای آقایان، هاشمی است یا رهبریی که خود آقایان برای مردم و به نمایندگی از مردم انتخاب کردند. از طرفی دعوا برای طلاب جوان و توده مردم خیلی روشن بود اما برای کسی که چشمش را بسته اند …آفتاب آمد دلیل آفتاب گردلیلت باید از وی رو متاب.
در این میان نباید حضور مردانه آیت الله نوری همدانی را ندیده گرفت اما ایشان نیز زیر هجوم سنگین تبلیغات مقاومت سختی نمود، محکم ایستاد و خداوند نیزمحبت ایشان را در دل امت حزب الله افزود. امثال ایشان همیشه در حوزه های علمیه بوده اند اما مسئله اصلی جریان غالب است. متاسفانه این بار حتی علما و فضلایی که ما تا پیش از این انقلابی و متعلق به انقلاب می دانستیم در امتحان الهی نمره خوبی کسب نکردند. اما آن چه فضای عمومی پنهان حوزه علمیه را می سازد بدنه حوزه علمیه یعنی طلاب جوان اند. این نسل در ابتدای تعطیلات تابستانی حوزه در شهرستانهای خود و بعضا در قم، در میان آب و آتش سوختند. هیات ها و مساجد و پایگاههای بسیج و جلسات مذهبی و کانونهای فرهنگی حضور جدی این نسل، که رهبر معظم انقلاب را آقای خود می دانند را نظاره می کرد. این نسل آرام آرام می رود تا پای خود را در فضای مجازی باز کند و با آرمانهای خود این فضا را نیز به نفع اسلام مصادره کند. اما نه اسلام امریکایی که اسلام نابی که امام خمینی احیاگر آن بود. این نسل نفس های امام را به گوش نشنیدند اما به جان نوش کرده اند.
ماجرای فوت آقای منتظری نیز زمینه ای جدید برای رسوایی بسیاری فراهم ساخت. کسانی که به شفافیت مواضع خود هنگام عزل ایشان از قائم مقام رهبری (به علت بی کفایتی و نفوذ ضد انقلاب در بیت ایشان) افتخار می کردند. از تشییع جنازه ایشان پیراهن عثمان ساختند و خود در جلو جمعیت سبزپوش تهرانی و بعضا سیاه پوش نجف آبادی به راه افتادند و زمینه ساز مشروعیت شعارهای تند و زشت این عده در حرم حضرت معصومه س نسبت به رهبر معظم انقلاب و آرمانهای حضرت امام شدند. کینه های بدر و احد و خندق خود را نشان داد و لبهای عده ای بی مهابا گشوده شد. بیانیه ها و مواضع آقای صانعی در حمایت از اغتشاشگران تا مرز نادیده گرفتن خون دلهای امام از آقای منتظری و بیت ایشان پیش رفت. به راحتی می توان همان ماجرای آلودگی بیت آقای منتظری را در نوع مواضع پس از انتخابات آقای صانعی دید. البته نفوذ نگاههای لیبرالی در ایشان به مراتب بیشتر از آقای منتظری بود اما مواضع سیاسی ایشان تا قبل از این ماجرا پنهان و ملایم بود اما بعد این ماجرا از آن جایی که همه مجبور به بازی رو بودند ایشان نیز وارد این بازی خطرناک گردید. هرچند نوع فتاوای ایشان در زمینه های مختلف اعتراضات فراوانی را از سوی مراجع عظام تقلید به دنبال داشت. از مراجع سنتی امثال مرحوم آیت الله تبریزی تا آیت الله وحید و نیز حتی امثال آیات الله مکارم شیرازی نیز چندان به مشروعیت یافتن دیدگاههای ایشان خوشبین نبودند و از قبلها خواستار حل مسئله ایشان از سوی جامعه مدرسین گردیده بودند. نکته اساسی در این میان این است که فتاوای فقهای روشن بین و انقلابی شاید نگاههای متفاوتی را نسبت به نگاههای سنتی رایج در حوزه حاصل آورد و از جمله آنان مسئله شطرنج و احکام حکومتی از نگاه حضرت امام ره بود. اما نکته اساسی این است که منبع استنباط آیا پسند مردم است یا فهم جامع و کامل از شریعت. درست است که نگاه جزئی نگرانه نمی تواند اجتهادی کامل باشد اما نگاهی که بخواهد دین را عرفی و سکولار بسازد و با مرامها و مسلکها و اندیشه های غربی تمامی متون دینی را معنا کند به محق سنت و دین کمر بسته است. در این میانه شاید معنای اجتهاد و فقاهت معنایی سخت بیابد و ارزش گوهری همانند رهبر معظم انقلاب بیشتر روشن گردد. در عین حال مهم این است که آزاد اندیشی در حوزه های علمیه باید رسمیت داشته باشد اما وابستگی به جریان های سیاسی وصل به اجنبی و زیر نفوذ سرویس های جاسوسی بیگانه رفتن نشان از بی کفایتی فقیه برای مرجعیت دارد. ایشان آزاد است نظراتش را در کرسی درس و مناظره های علمی برای طلاب و فضلا بیان سازند اما رسمیت یافتن تبلیغ و ترویج ایشان با توجه به رفتارهای سیاسیشان پس از انتخابات به هیچ وجه نمی تواند ساحت مقدس مرجعیت و نیابت امام عصر را پاک نگاه دارد.
جامعه مدرسین در پاسخ به سوال جمعی از اساتید و فضلا آقای شیخ یوسف صانعی را فاقد ملاکهای مرجعیت دانسته اند. به دنبال آن آقای موسوی اردبیلی تقلید از ایشان را بلامانع اعلام می کنند و آقای طاهری خرم آبادی در موضعی تند تربیانیه جامعه مدرسین را به صراحت فاقد اعتبار دانسته است. آقای هاشمی رفسنجانی نیز زیرکانه مرجعیت را از دستگاه سیاسی مستقل دانسته اند و مجرای تشخیص مرجعیت را مراجعه مردم و پرداخت وجوهات دانسته اند. آقای جوادی آملی نیز تقریبا همان مواضع آقای رفسنجانی را اتخاذ کردند.هرچند مراجعه به مواضع این حضرات هنگام عزل آقای شریعتمداری از مرجعیت (پس از همکاری ایشان در کودتای نوژه و تحریکات تند ضد امام و انقلاب توسط ایشان و به واسطه حزب خلق مسلمان) توسط جامعه مدرسین جالب و شنیدنی است. بنابر همین حکم جامعه مدرسین، آقای موسوی تبریزی (از معترضین به بیانیه جامعه مدرسین) دادستان کل کشور طی نامه ای به آقای صانعی مسوول دفتر تبلیغات حوزه علمیه قم، اعلام می کنند کلیه اموال دارالتبلیغ مصادره و به دفتر تبلیغات واگذار گردد. آقای رسایی در مجلس می گوید آقای هاشمی با این تناقضات شما چه کنیم؟ شما در سال 1360 خود رسما یک مرجع تقلید را عزل کردید و گفتید : “شریعتمداری به دلیل ضعف در درک نقشه های دشمن برای براندازی جمهوری اسلامی صلاحیت مرجعیت را ندارد .” داستان تناقضهای رفتاری آقای رفسنجانی و جریان سبز و دوم خرداد در این دوره انتخابات نسبت به دهه 60 حکایت جدیدی نیست چرا که مواضع ایشان پس از جنگ در مسائل اقتصادی، فرهنگی و سیاسی تا حدودی چرخش جدیی را نشان می داد. هرچند ریشه های نگاههای خاص ایشان را قبل از آن در همان دوران انقلاب نیز مشاهده می گردد.
مطالبه رهبری، ضرورت مدیریت تحول حوزه و سالی که گذشت
مهرماه خبر استعفای حجة الاسلام نظافت از معاونت آموزش به علت کارشکنی برخی اعضای شورای مدیریت حوزه علمیه خراسان را شنیدم. البته داستان تحول در حوزه علمیه قم شاید به سختی حوزه علمیه مشهد نباشد اما بدون مشکل نیز نیست. فرمایشات رهبری در مورد ضرورت تحول در حوزه در8/9/86 توقع تغییرات مدیریتی جدیی در سطح شورای عالی حوزه علمیه قم و مدیریت مرکز مدیریت حوزه علمیه قم را در دل طلاب جوان ایجاد نمود. اما ترکیب تفاوت چندانی را نشان نمی داد. البته حضور آیت الله یزدی به جای آیت الله مومن به عنوان دبیر شورای عالی گامی به پیش می تواند تلقی گردد. اما توقع در مورد ترکیب اعضا حضور چند تن از فضلای نخبه حوزه دراین ترکیب بود که به هیچ وجه محقق نگردید. همان ترکیب قبلی با جابجایی های مختصر از طرف جامعه مدرسین به رهبر معظم انقلاب جهت انتصاب پیشنهاد گردید.هرچند حرف و حدیثهایی در مورد مدیریت آقای ری شهری مطرح بود اما به علت نگاههای خاصی که نسبت به ایشان در شورای عالی وجود داشت آقای مقتدایی به عنوان مدیریت حوزه جهت انتصاب به رهبر معظم انقاب پیشنهاد گردید. این انتصاب هرچند در ابتدا بعضی از نخبگان و طلاب جوان را دلسرد نمود اما مدیریت بعدی ایشان نشان از راه افتادن یک جریان جدی در راستای تحول در حوزه بود.البته آیت الله یزدی به علت نوع ترکیب شورای عالی جهت مدیریت تحول حوزه یک مجموعه دیگر زیر نظر دبیرخانه شورای عالی به عنوان شورای ارتقاء و پیشبرد حوزه به راه انداختند. اوایل اعتراضاتی توسط شورای عالی در مورد موازی بودن این مجموعه با شورای عالی مطرح شد اما با استدلالهای آقای یزدی در زمینه مطالبات رهبری و کمی وقت بزرگواران این مجموعه پاگرفت. جلسات مفصل این مجموعه که ترکیب آن هر چند حقوقی اما از میان فضلای نخبه حوزه علمیه همچنان ادامه دارد. دبیرخانه شورای عالی حوزه به مسوولیت آقای امینی (معاونت اسبق امور اساتید معارف نهاد رهبری و معاونت سابق پژوهش حوزه و از فضلای نخبه ) به راه افتاد و مجموعه پیشبرد نیز موتور خوبی برای تغییرات بنیادین در حوزه شد. معاونت آموزش در سال گذشته کلیه امور ثبت نام یاعم از امتحانات و امور پایان نامه را به صورت اینترنتی اجرا نمود و پرونده های تحصیلی به صورت اینترنتی در دسترس قرار می گرفت. دفتر تدوین متون درسی حوزه نیز تکاپوهای جدیدی را آغاز نمود و نخبگان صاحب نظر را گرد هم جمع کرد. اما سوال اساسی این است که آیا مشکل در همین سطح است. آیا با جابجایی یکسری نیروها و شکل گیری یکسری مجموعه ها کل مشکل حل می گردد.
مشکل اصلی این است که ما می خواهیم کل تراث حوزه های علمیه شیعه را همچنان حفظ نماییم و با کارآمدی بسیار هدایت دنیای امروز را به سوی تمدن اسلامی نوینی به دست گیریم. متاسفانه عمده توجهات یک عده در تحول حوزه تنها و تنها به روز شدن آن است و این خطری بس بزرگ است. خطری که به اضمحلال کل تراث شیعه و به دنبال آن تشیع و اسلام ناب ختم خواهد شد. به راستی می توان دریافت که این جریان سنت گرا بوده است که مرزبان اندیشه های شیعی بوده و نه جریان روشنفکری دینی دانشگاهی. البته در صورت نشاط جریان اندیشه سنتی حوزه های علمیه می توان نشاط روشنفکری دینی را نیز در دل متن دینی جاری دید و نه در تحمیل به متن دین. اما حکایت گذشته چه بود
نسل اول (علما) آرام آرام به همان روند های رایج در حوزه که زمانی خود منتقد آن بود تن داد. دیگر می شد به خوبی مشاهده نمود این نسل حس و حال دوران جوانی را ندارد. فرمایشات رهبری در سفر سال 74 به قم نیز تاثیر شگرفی در این بزرگواران نگذاشت. البته نسل دوم (فضلا) که در فضای مسائل حکومت اسلامی و مقابله اندیشه اسلامی و اندیشه غربی نفس می کشید تاب این سستی را نداشت لذا به یاری بخشی از همین علما دانشگاههای متصل به حوزه علمیه از قبیل دانشگاه مفید، دانشگاه باقر العلوم، دانشگاه تربیت مدرس (قم) ، موسسه امام خمینی ، پژوهشکده فرهنگ و اندیشه اسلامی، پژوهشکده علوم و فرهنگ اسلامی و … ساخته شدند. امروز این مراکز، در خدمت به نظام پوسیده آموزش عالی، طلاب نخبه حوزه علمیه را به سمت کسب مدرک دکترا و بعد هم عضویت در هیأت علمی دانشگاه (برای کسب درآمد و پرستیژ عالی) می کشاند. عمده این طلاب به علت فشارهای درسی دانشگاهی کسب علوم حوزوی را جدی نگرفته و به نشخوار کنندگان همان دانش ها تبدیل می گردند. لذا بعضا منبرهای ما نیز مملو می شود از نظرات جامعه شناسان و روانشناسان غربی با حاشیه یک یا چند روایت. البته شاید در این میان اوحدی از طلاب جان سالم به در برند که البته همین هاییند که جریان تحول آینده حوزه در دستانشان رقم خواهد خورد. امروز مدرسه علمیه معصومیه قم به همراه مدارسی دیگر نشان از سیل ورود دانشجویان فارغ التحصیل یا انصرافی دانشگاه به حوزه علمیه اند. این عده به معنای واقعی کلمه به نظام آموزش عالی پشت کرده اند و این نظام را به هیچ وجه قبول ندارند. لذا از تحصیل در این مراکز دانشگاهی – حوزوی نیز چندان راضی نیستند. اینان می دانند با حاشیه زنی و بالفرض نقد دانش غربی نمی توان تمدن اسلامی ساخت. باید از زیر بنا بر پایه اندیشه های خودمان بنایی را بسازیم و اگر هم از دیگری چیزی را گرفتیم از دستگاه هاضمه ما بایستی رد شود و در سیستم زنده خودمان هضم گردد.
علما ، فضلا و طلاب جوان
علمای بزرگوار حوزه علمیه امروز، بخشی از فضلا و طلاب جوان سالهای 42-57 هستند. مقابله های این افراد پیش از انقلاب با جریان حاکم بر جامعه و تلاشهای این عده برای اصلاح حوزه به نحوی این افراد را به انقلاب اسلامی و حضرت امام پیوند می زد. نگاهی به لیست جامعه مدرسین و اساتید مشهور حوزه این مهم را به خوبی نشان می دهد. حکومت اسلامی نیاز جدی به افرادی آشنا با مبانی اندیشه اسلامی داشت لذا بخشی از این عده کاملا وارد حوزه حکومت شدند بخشی از این عده در حوزه باقی ماندند و بخشی در هر دو حوزه باقی ماندند. رفتارهای انقلابی و تحول گرای بخشی از این جریان به تبع بالا رفتن سن و بعضا ورود در حاکمیت به ورطه مصلحت سنجی های قهقرایی رفت. البته بخشی از این رویکرد را می توان به آشنایی ناچیز این جریان با غرب و پدیده های مدرن و مهم تر از آن نسبت سنت حوزوی با این پدیده دانست. هرچند حضرت امام (ره) و امثال شهید مطهری ، شهید بهشتی، آقا و برخی از شخصیتهای انقلاب به باز تولید سنت شیعی در متن جامعه امروزی پرداختند و اجتهاد و تفقه را به معنای واقعی محقق ساختند اما می توان فهمید هر کسی از ظن خود یار امام شد و تنها افرادی معدود از درون این میراث بزرگ شیعه اسرارش را یافت. الحمد لله که با عنایات ولی عصر عج شخصیتی مثل آقا تمام این تراث را استیفا نمود وگرنه سرنوشت اجتهاد و تفقه حقیقی به ناکجا آبادی نامعلوم ختم می گشت.
طلاب جوان دهه اول انقلاب که فضلای امروزند در حال و هوای آشنایی با امام و شهید مطهری و اتمسفر جاری فرهنگی آن دوران که مملو از مباحث روشنفکران انقلابی از شریعتی گرفته تا جلال الدین فارسی تنفس کرده بودند و در جستجوی در مباحث جاری جامعه در جهانبینی و ایدئولوژی اسلامی و بعدها اقتصاد و مدیریت اسلامی وارد حوزه شدند. در این نسل برای حضور در جبهه و تحول حوزه و مسائل سیاسی چالش های جدیی با نسل قبلی پیدا کردند. این نسل به دنبال حل مسئله تقابل سنت و تراث حوزوی و اندیشه و برنامه های غربی بود. این نسل در تا سالهای 70 در اتمسفر انقلابی متاثر از اندیشه های شبه سوسیالیستی تنفس می کرد اما پس از فروپاشی شوروی به اندیشه تجدید نظر کلی در مواضع گذشته اش افتاد و این نقطه بسیار مهم چرخش جدی در این نسل بود. بخشی از فرمایشات رهبری در باره تهاجم فرهنگی ناظر بر استحاله برخی از همین افراد است. البته بخش جدی این جریان در حال و هوای اندیشه های امام به دنبال حل مبنایی این چالش بود. اما به علت سابقه تند انقلابی و یا هواداری از این جریان که گاها رفتارهای نسنجیده نیز در آن به چشم می خورد به تجدید نظرهایی رسیده بود لذا علی رغم مواضع مخالف با سیاستهای توسعه ابتدای دوره ریاست جمهوری آقای رفسنجانی در میانه های این دهه با ادبیات مکرر لیبرالی خو گرفت و حد اکثر اعتراضهای او به ضمیر ناخودآگاهش پیوست. این جریان آرام آرام به دو دسته تبدیل شد. عده ای قلیل پرچمدار جریان دوم خرداد شدند و بساطی بس دلچسب برای جریان لیبرالیسم پهن نمودند و خود به بازیچه دست استکبار جهانی تبدیل شدند. عده قلیل دیگری به مبارزه با این جریان پرداختند و سعی در دفاع از کیان تشیع وانقلاب اسلامی داشتند. اما اکثریت این جریان ناامید وخاموش ماند و به نرم های رایج در حوزه علمیه تن داد. داستان تحول در حوزه نیز به شکل گیری دانشگاههای حوزوی بعضا سکولار و لیبرال ختم شد. البته بحمد الله جریان سنت گرای حوزه که شاید از قدیم هم چندان همراه انقلاب نبود – و یا نسل اولی که خود انقلاب کرده بود و به تبع گرایشات غربی حاکم بر حوزه مدیریت به طور ضمنی از متن انقلاب فاصله گرفته بود – همان حوزه سنتی را به پیش می برد و در مقابل هر تغییری مقاومت می نمود.
نسل سوم طلاب جوان کنونی همه بچه های تربیت شده در فضای حکومت اسلامی اند. انقلاب را ندیده اند. جنگ را نیز تا حدی به خاطر دارند. دوره دبستان و راهنمایی را در دوران جنگ گذرانده اند. کارتون ها، برنامه های گروه کودک و نوجوان آن دوره را دیده اند و دوره دبیرستان را در فضای برنامه های توسعه آقای رفسنجانی و آزادیهای غربی خاتمی گذرانده اند. این افراد همان بچه های فعال کانون های فرهنگی و یا بسیج و انجمن اسلامی دبیرستان و یا دانشجویان حزب اللهی دانشگاه بوده اند که با مباحث مبارزه با تهاجم فرهنگی و غربزدگی آقا نفس تازه می کردند. این نسل با مطالعه مباحثی از جنس توسعه و مبانی تمدن غرب آوینی به دغدغه های تولید علم دینی می رسد. لذاست که رفتارهای بازتولید متن دینی این عده رنگ و بویی تازه تر دارد و مواضع سیاسی اش معنا و مزه ای متفاوت. این نسل انقلاب اسلامی را به گونه ای دیگر می فهمد. این فهم به مراتب عمیق تر است و لایه هایی دارد که هنوز خود را نشان نداده است. این نسل در صدد است که پرچم لا إله إلا الله را بر قلل رفیع کرامت و بزرگواری در سراسر جهان به اهتزاز در آورد و می داند این شدنی. به امید سربازی ولی عصر عج از برای این نسل .
Sorry. No data so far.