«آیات القرمزی» شاعره ۲۰ ساله بحرینی است که نیروهای امنیتی آلخلیفه و آلسعود وی را ربودند و او را مورد شکنجه و تجاوز قرار دادند.
جرم «آیات» خواندن یک شعر علیه حمد بن خلیفه دیکتاتور بحرین در میدان لؤلو بود. آیات القرمزی بعد از خواندن اشعاری در ذم آل خلیفه در میدان لؤلؤه منامه، بارها نامهها و ایمیلهای تهدیدآمیز دریافت کرد؛ تا اینکه در اواخر ماه مارس – (اوایل فروردین) مزدوران حکومت بحرین با حمایت دژخیمان آل سعود دو بار به منزل شاعر جوان بحرینی یورش بردند.
مزدوران پس از ناکامی در دستگیری آیات خانواده و بستگان وی را تهدید کردند که محل اختفای آیات قرمزی را به آنها بگویند وگرنه خانه را بر سرشان خراب خواهند کرد.
مادر آیات قرمزی میگوید: «پس از حمله پلیس، ما اطلاعی از مخفیگاه دخترم نداشتیم؛ لذا برای یافتن وی به جستجو پرداختیم. پلیس هم میگفت اطلاعی از وی ندارند و نیروهای امنیتی آل خلیفه کوشیدند ما را مجبور کنند که روی یک ورقه بنویسیم که آیات قرمزی مفقود شده است». این در حالی بود که آیات از سوی مزدوران دژخیم بازداشت شده و تحت شکنجه و آزار قرار داشت.
حدود پنج روز پیش شخص ناشناسی با خانواده آیات تماس گرفت و اعلام کرد که وی به کما رفته و در بیمارستان ارتش بستری است. بعد از این تماس، پزشکان بیمارستان ارتش نیز تأئید کردند که آیات القرمزی بعد از شکنجه و تجاوزهای مکرر، به کما رفته است.
با این حال، در روزهای گذشته، اخباری در مورد شهادت «آیات» منتشر شد، اما اگرچه پس از آن برخی رسانهها خبر شهادتش را منتشر کردند ولی خانواده او این خبر را تکذیب میکنند و میگویند دخترشان همچنان در زندان آلخلیفه است.
دو مثنوی زیر را دو شاعر جوان ایرانی در مورد این شاعره مقاوم سرودهاند:
برای خواهرم آیات…
میلاد عرفانپور
برای آیات و همهٔ خواهران مظلوم بحرینیام
تردید حرام است، خودت میگفتی!
تقدیر به کام است خودت، میگفتی!
برخیز و قصیدهای بخوان، خواهرجان!
هنگام قیام است، خودت میگفتی!
—–
خورشید شکفته در دل شب… آیات
از سورهٔ ایثار، لبالب… آیات
از هیچ مصیبتی نخواهد ترسید
شاگرد کلاس درس زینب، آیات
—-
او راز بلیغی از عنایات خداست
در دفتر شعر او روایات خداست
با وعدهٔ فتح عاشقان آمده بود
این مصحف زخم خورده آیات خداست
—-
ای کاش که تا ازل، زمان برگردد
تا لاله به دامان جنان برگردد
از آتش عصیان زمین، میترسم
«آیات» خدا به آسمان برگردد
—-
ای شاعر زخمهای ممتد… آیات
وی از همه شاعران سرآمد… آیات
ایام عزای فاطمه نزدیک است
پهلوی تو هم شکسته شاید… آیات!
******
محمدجواد شیخ الاسلامی
مثنوی دریا
یک مثنوی برای بحرینیهای دریایی
به دل سوختهٔ سوختهاش خندیدید
به غزلهای برافروختهاش خندیدید
تف به روتان! همهٔ باغچه را داس زدید
تا ابد گُر به دل حضرت عباس زدید
رو به سر ریز شدن کاسهٔ صبر دریا…
هان ببینید کنون لشکر ببر دریا…
مثنوی آمده تا نعرهٔ هوهو بزند
بیت در بیت فقط «أینَ تَفِرّوا» بزند
بیت در بیت فقط «أینَ تَفِرّوا»؟… آری
واژه در واژه فقط پیچش ابرو؟… آری
خنجر واژه به آنها که بدانی زند
به فلانی و فلانی و فلانی بزند
باز این طایفه با دشنه و تیغ آمده است
«سر بدزدید که هفتاد و دو تیغ آمده است»
این جماعت پی عشقاند و به دریا راهی…
همه بیخانهٔ عشقاند و به دریا راهی…
دل ز کف داده به دریا، همه مجنون، همه مست…
«پیرهن چاک وغزل خوان و صراحی در دست»
تا غبار از کف پاتابه یشان برخیزد
کبر بیهودهٔ صد کوه به هم میریزد
خون این قوم اگر بند بیاید خوب است!
ید بیضا شده در بند بیاید خوب است!
وای اگر دست قضا حکم به اعجاز دهد
سنگ را بر کَنَد از خاک و به پرواز دهد…
وای اگر نعرهٔ «من حیدریام» را بزنند
به شکافی که به آن خانه علم را بزنند…
وای اگر هق هق طوفانی دریا برسد
وای اگر وقت رجزخوانی دریا برسد
شده با خون، شده با آه؛ که میگیریمش
مکه از ماست؛ به والله که میگیریمش
ایهاالناس! حرام است، مبادا بروید!
حج کجا؟ عمره کدام است؟ مبادا بروید!
راه این نیست که: «یک راست به حج باید رفت»
گاه فرمان رسد:ای قافله! کج باید رفت…
کعبه و سنگ بهانه است؛ خودش را دریاب
مقصدت صاحب خانه است؛ خودش را دریاب
جز پی فتح و ظفر، مکه مگر باید رفت؟
غیر از این باشد از این قافله در باید رفت…
تا ابد گُر به دل حضرت عباس زدید
تف به روتان! همهٔ باغچه را داس زدید
تا بشر هست شما خوار ابرنکبتها
ننگ اسلام و نگونسار ابرنکبتها
سر بدزدید ندزدید رفیق آمدنی است…
رقص شمشیر و سپس چرخش تیغ آمدنی است…
هر که با آل علی در پی شر میگردد
تیغ گم کرده و دنبال سپر میگردد…
از تمامی جهان مشت و لگد خواهی خورد
و به دستان یل فاطمه حد خواهی خورد
ما که هستیم چنین….؟! لشکر «آه» یم همه
و به فرماندهی حضرت «ماه» یم همه
ما کریمیم، کریم از همه درمی گذرد…
جز شما از همهٔ نوع بشر میگذرد…
بنشانیم چنان خنجرمان را به سرت
که شود جن زده در قعر جهنم پدرت
بگذاریم کمی مزّهٔ سم را بچشی…
بعد از آن نیز کمی طعم عدم را بچشی…
سرنوشتت همه مغضوب دو صد ایل شدن
بنشیند به دلت حسرت قابیل شدن
بنشیند به دلت داغ مسلمان کشتن
داغ مالک کشی و بوذر و سلمان کشتن
لشگر آه -ببین! – گردن غم را زده است
به شکافی که بَرِ کعبه علم را زده است…
Sorry. No data so far.