یکشنبه 22 می 11 | 16:30

فلسفه اسلامی در دوران معاصر

فلسفه ملاصدرا كه به همت امام خميني (ره) و علامه طباطبايي در دوران معاصر احيا شد و به دست تواناي جوادي آملي، مصباح‌يزدي، حسن‌زاده آملي ترويج يافت و توسط كربن و ايزوتسو و نصر به انديشمندان مغرب زمين معرفي و ‌اكنون مقام معظم رهبري بر ضرورت فلسفه‌آموزي در حوزه‌هاي علميه تأكيد مي‌كنند.


در فلسفه اسلامي، سه مشرب معروف است؛

1) مكتب مشائي؛ كه همان فلسفه‏ اي كه از ارسطوييان مأثور است و دو تن از بزرگان فلسفه اسلامي ـ فارابي و ابن‏ سينا ـ آن را تبيين كردند و مطالبي بر آن افزودند. قوام اين فلسفه، به آن است كه فقط به استدلالات عقلي اعتماد مي‌كند.
2) پس از ابن سينا، گرايشي ميان فلاسفه اسلامي پديد آمد كه نمونه‏اي هم در فلسفه‏ هاي يونان باستان و افلاطونيان داشته و آن اين بود كه براي رسيدن به حقايق فلسفي، علاوه بر استدلال عقلي، احتياج به تصفيه روح و تزكيه و تهذيب اخلاق و رياضت نفساني است تا انسان بتواند از راه شهود و مكاشفات و… مطالبي را درك كند، بلكه اعتماد به اينها، بيش از استدلالات عقلي است. كسي كه بيشتر اين مشرب را مطرح و از آن دفاع كرد، شيخ شهاب‏الدين سهروردي معروف به «شيخ اشراق» بود. پس از او هم، كساني اين روش را دنبال كردند. به اين ترتيب، دو نحله فلسفي بين فلاسفه مسلمان رواج يافت؛ يكي نحله مشّايي، كه مأثور از ارسطوييان بود و مبين و مفسر و مكملش فارابي و ابن سينا بودند، و يكي هم نحله‏ اي، مشابه نحله افلاطونيان كه بيش از استدلال عقلي به مشاهدات‏ ومكاشفات اعتماد مي‏ كرد وبه نام«فلسفه‏ اشراقي»معروف شد.
به نظر آيت‌الله مصباح يزدي در مقام بحث، كمابيش بين طرفداران اين دو نحله اختلافاتي داشتند. البته اين‏طور نبود كه مشائيان در همه مسائل اتفاق نظر داشته باشند؛ چنان كه كساني هم كه منتسب به نحله اشراقي بودند نيز در همه مسائل با هم توافق نداشتند، ولي در چند مسئله اصلي و مهم بين مشائيان و اشراقيان يك اختلاف نظر اصولي پديد آمد كه مقوّم اين دو مكتب شمرده مي‏شد. اين موجب گشت كه فلاسفه اسلامي تقريبا در دو جناح قرار بگيرند. اين مسئله تا زمان صدرالمتألهين برجا ماند. ايشان بود كه درصدد برآمد تا اين دو نحله را به هم نزديك كند و نتايجي را كه از استدلالات عقلي گرفته مي‏شود، با مكاشفات و… تطبيق كند و آنها را به هم نزديك و بلكه متحد كند. علاوه بر اين، سعي كرد بين گرايش‏ هاي رايج عرفاني آن زمان ـ كه در مواردي با نتايج بحث‏ هاي فلسفي اختلاف داشتند ـ و نظريه‏ هاي فلسفي آشتي برقرار كند. همچنين سعي كرد نظريه‏ هاي فلسفي را، كه از روش عقلي و يا شهودي بهره مي‏بردند، بر مضامين آيات و روايات تطبيق كند و بگويد بين عقل و نقل، اختلافي نيست؛ چنان كه بين عقل و شهود تعارضي نيست.

جمع بين روش هاي فلسفي و عرفاني و نقلي مميزه فلسفه صدرالمتألهين است

3) جمع بين روش‏هاي فلسفي و عرفاني و نقلي مميزه فلسفه صدرالمتألهين است. مجموعه اين روش را «حكمت متعاليه» مي‏گويند. شايد تعبير دقيق‏تر اين باشد كه نظريه‏ هاي فلسفي را كه صدرالمتألهين به آنها قائل است و آنها را هم با استدلال عقلي و هم با مكاشفات تأييد مي‏كند، «حكمت متعاليه» بناميم. قوام اين نظريه «اصالت وجود» و «تشكيك وجود» است.
به هر حال، وجود سه مكتب مشّائي، اشراقي و حكمت متعاليه در فلسفه اسلامي معنايش اين نيست كه بين مباني و مسائل اصلي اين فلسفه‏ ها اختلافات جدي وجود دارد. بيشتر اختلاف‏ها بر سر روش است. طبيعي است كه در هر مسئله‏اي كه پيچيدگي داشته باشد و نتايجش قريب به بديهي نباشد، اختلاف نظر بين صاحب‏ نظران پيش مي‏ آيد. چنانكه اتباع مشائين هم با يكديگر اختلاف نظرهايي دارند، اشراقيين هم با يكديگر اختلاف‏ نظرهايي دارند. امّا اينها موجب نشده است كه اين مكاتب روياروي هم قرار بگيرند. غالبا در مسائل مهم، به ويژه آنجا كه با عقايد ديني و اسلامي ارتباط پيدا مي‏كند، اختلافي بين آن‏ها وجود ندارد.
اما در غرب اين چنين نبوده است. در غرب اولاً، پس از افول فلسفه يوناني، بار ديگر، فعاليت‏هاي فلسفي رواج پيدا كرد و اين به بركت نفوذ مسلمان‏ها در مغرب زمين و اروپا بود و عمدتا در مكتب اندلس و اسكندريه، كه تحت سيطره مسلمان ‏ها بود، نظريه‏ هاي فلسفي، حتي نظريه ‏هاي يوناني، به وسيله مسلمان‏ها بار ديگر به اروپا برگشت. آنها نظريه‏ هايي را كه به فلاسفه قديم نسبت مي‏ دادند، بيشتر از كتاب‏هاي مسلمان‏ ها اخذ مي‏كردند تا از منابع اصلي يوناني. البته بعدها به منابع اصلي هم دسترسي پيدا كردند و وقتي فيلسوفان برجسته‏ اي در بين آنها پيدا شدند، كم كم به منابع اصلي يوناني هم مراجعه كردند، ولي در ابتدا فلسفه‏ هايي كه در اروپا مطرح مي‏شد، صرف ‏نظر از اختلافات و كشمكش‏ هايي كه با كليسا داشتند، بيشتر صبغه مشائي داشت و از كتاب‏ هاي ابن ‏سينا گرفته شده بود. مهم‏ترين فيلسوفي كه در آن زمان و در بين مسلمان‏ ها هم برجسته شد، ابن رشد بود. در بين فيلسوفان اروپايي و غربي هم، فلسفه توماس آكوئيناس مطرح شد. او هم افكارش بسيار متأثر از ابن سينا بود و خيلي جاها هم رسما از كتاب‏هاي ابن سينا با اسم نقل كرده است.

فلسفه اسلامي در دوران معاصر

در سده‌هاي اخير با كوشش‌هاي كساني چون سيد جمال الدين اسد آبادي (1254-1314 ق.) كه پرورش يافته حوزه‌هاي علميه ايران و پيرو فلسفه صدرائي بود تدريجا فلسفه و تفكرعقلي در برخي از ممالك اسلامي حيات تازه‌اي يافت. سيد جمال در مصر به احياي فلسفه پرداخت بطوري كه اين كشور يكي از كانون‌هاي فعاليت‌هاي عقلي و فلسفي گرديد و محققان چندي به احياي ميراث فلسفي اسلامي و نظريه‌پردازي فلسفي پرداختند كه در ميان آن‌ها بايد از محمد عبده (1266-1323 ق.)، مصطفي عبدالرزاق و اخيرا عبدالرحمن بدوي نام برد. اما با اين همه فلسفه اسلامي در كشورهاي عربي جايگاه شايسته خود را پيدا نكرد. بسياري از كساني كه امروزه در كشورهاي عربي به فلسفه اشتغال دارند بيشتر تحت تأثير فلسفه غربند تا فلسفه اسلامي.
در شبه قاره هند نيز حيات فلسفي ريشه چندين قرنه دارد. در سده‌هاي اخير نيز علاقمندان به فلسفه در گوشه و كنار اين ديار كم نبوده اند. فلسفه ملاصدرا از قرن يازدهم در هندوستان گسترش يافت و فلاسفه آن ديار شرح‌هايي بر آن نوشتند. برخي از آثار ملاصدرا مانند شرح هدايه از متون درسي در بعضي از مدارس اسلامي هند شد. از ميان متفكران تأثير گذار هند بايد از شاه ولي‌الله دهلوي (1114-1176 ق.) و سيد احمدخان بهادري (1232-1315 ق.) نام برد. سيد احمد خان تحت تأثير امواج تجددگرائي غربي به بازنگري در ميراث اسلامي پرداخت. بي شك تأثيرگذارترين فيلسوف اين منطقه محمد اقبال لاهوري (1289-1357 ق.) است كه همچنان كانون توجه و مطالعات فلسفي در شبه قاره است. وي با آشنائي كه با فلسفه و تفكر غربي از يكسو و فلسفه و معارف اسلامي بويژه انديشه‌هاي جلال الدين مولوي از سوي ديگر داشت توانست انديشه هايش را، با محوريت بازگشت به خويشتن و احياي فكر اسلامي برپايه سازگاري عقل و دين و تجربه معنوي، در صياغتي امروزين عرضه كند. قوت اقبال در سرودن شعر فارسي و اردو و ارائه انديشه هايش به زبان شعر نام وي را به عنوان انديشمندي اصيل ماندگار كرده است.
بدينسان فلسفه اسلامي در دوران معاصر كم و بيش مورد توجه مسلمانان واقع شده است و انديشمندان مسلمان بسياري در جهان اسلام هستند كه در زمينه‌هاي فلسفي مي‌انديشند و فعاليت‌هاي فلسفي گوناگوني در برخي از كشورهاي اسلامي صورت مي‌گيرد كه شايسته است مورد بررسي و پژوهش مستقل واقع شود.

اغلب پژوهش‌هاي فلسفي معاصر در جهان اسلام تحت تأثير تجددگرايي غربي است

نكته شايان توجه اين است كه اغلب پژوهش‌هاي فلسفي معاصر در جهان اسلام اعم از شبه قاره هند، شرق آسيا و كشور‌هاي عربي تحت تأثير تجددگرايي غربي است و حضور سنت فلسفي اسلامي در اين پژوهش‌ها چندان نيرومند نيست. توجه به فلسفه غرب و كوشش براي تعيين نسبت بين فكر اسلامي و غربي در بين اين متفكران تا حد زيادي معلول آن است كه اغلب اين ممالك در دوران سياه استعمار بطور مستقيم با هجوم و نفوذ فكر و فلسفه غربي مواجه بوده‌اند. اكثر مشتغلان به فلسفه در اين ممالك تحصيلات فلسفي خود را يا در كشورهاي غربي و يا در دانشگاه‌هاي كشور‌هاي اسلامي كه برنامه هايشان را از الگوي غربي برگرفته‌اند گذرانده‌اند.
در ايران، اما، وضعيت به گونه‌اي ديگر بوده است. عواملي همچون پيشينه كهن حكمت در ايران پيش از اسلام، سابقه حضور بيش از هزار سال سنت مستمر فلسفي در دوره اسلامي در ايران، تفكر عقل‌گراي شيعي، و اين واقعيت كه ايران هيچگاه مستعمره قدرت‌هاي سلطه‌گر غرب واقع نشد موجب گرديد كه فلسفه اسلامي در ايران در مقايسه با ساير ممالك اسلامي داراي جايگاهي ويژه گردد. هر چند موج تجدد و غرب گرائي به ايران نيز رسيد و جاي پايي نيز براي خود ايجاد كرد، اما به دليل همان زمينه هاي تاريخي و فرهنگي نتوانست يكه تاز ميدان شود و تفكر فلسفي اسلامي را تحت الشعاع قرار دهد.

سنت ديرين فلسفه اسلامي را بيش از هرجاي ديگر بايد در ايران جست‌وجو كرد

از اين رو، سنت ديرين فلسفه اسلامي را بيش از هرجاي ديگر بايد در ايران جست‌وجو كرد كه همچون گذشته محور فعاليت‌هاي فلسفي در دنياي اسلام و از اين رو كانون بحث در اين پژوهش است. قرن‌هاست كه سلسله پيوسته استادي و شاگردي در ايران برقرار است و ميراث فلسفي اسلامي-ايراني با طي سير تكاملي خود از نسلي به نسل ديگر منتقل مي‌شود. با اينكه چراغ حكمت همواره در بين ايرانيان روشن بوده است و چهره‌هايي همچون فارابي، ابن‌سينا، سهروردي، نصيرالدين طوسي و ملاصدرا در اين فرهنگ ظهور كرده اند، اما هيچگاه فلسفه رونق و رواج امروزينش را نداشته است.

امام خميني (ره) و علامه طباطبائي وارث و حامل سنت عقلي و معنوي اسلامي به نسل بعد از خود‌ هستند

علاوه بر تحولات جهاني كه منشأ تغييرات بنيادين بي سابقه‌اي در همه علوم و معارف از جمله فلسفه شده است، اين تحول نوين در ايران بيش از هر چيزي مرهون مساعي دو شخصيت بزرگ است: امام خميني (ره) و علامه طباطبائي كه وارث و حامل سنت عقلي و معنوي اسلامي و آموزگار و واسطه انتقال آن به نسل بعد از خود‌اند. اينان دو قطب مهم فلسفي و عرفاني مي‌باشند كه اغلب فيلسوفان و فلسفه پژوهان در ايران معاصر مستقيم يا غير مستقيم از سرچشمه حكمت آن‌ها سيراب شده‌اند.
فلاسفه اسلامي معاصر يا شاگردان بي‌واسطه و يا با واسطه آنها بوده‌اند و يا از انديشه ها و آثار آن‌ها بهرمند شده‌اند. برخي از اين فيلسوفان عبارتند از: شهيد مرتضي مطهري، مهدي حائري يزدي، شهيد سيد محمدباقر صدر، محمد‌تقي جعفري، سيد جلال‌الدين آشتياني، حسن‌زاده آملي، جوادي آملي و مصباح يزدي. اساتيد ياد شده هم آثار فلسفي ارزشمندي از خود برجاي گذاشته‌اند و هم شاگردان بسياري را در اين زمينه پرورش داده‌اند. اين واقعيت نشان مي‌دهد كه تفكر فلسفي در جهان اسلام استمرار دارد و نه تنها عهد فلسفه اسلامي به پايان نرسيده بلكه اين سنت با شور و نشاط بيشتري در پي گشودن افق‌هاي جديدي در تفكر فلسفي به پيش مي‌رود.

ثبت نظر

نام:
رایانامه: (اختیاری)

متن:

پربازدیدترین

Sorry. No data so far.

پربحث‌ترین

Sorry. No data so far.